🌺اعمال بسیار پرفضیلت و ساده قبل از خواب...
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
🌺🎊🌺🎉🌺🎊🌺🎉🌺🎊🌺🎉🌺 لینک نمازشب👇در آرشیو https://eitaa.com/charkhfalak500/2727 ✍70فایده و فضلیت در #نماز
.
نمازشب فراموش نشود ... در نمازشب برای فرج آقا دعا فراموش نشه 🙏 التماس دعای خیر دارم👆👆👆
#تا_درود_دیگر_بدرود ، بای بای 👋👋
به امید خدا باز برمیگردم
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 816
دختر بیحجابی بودم
کلاً اعتقادی به حجاب نداشتم
به محرم و نامحرم، به حجاب
برام بیاهمیت بود
سفت و سختم پای خواستم بودم.
اصلاً علاقهای به چادر نداشتم
حس میکردم بیکلاس و بیپرستیژ میشم
کل تفریحاتمون تو مهمونی و دورهمی و خرید و اینجور چیزا خلاصه میشد
کاری نداشتم آرایشم مناسبه یا نه
مشهد زیاد قسمتم میشد، میرفتم حرم
یه چادر الکی سر میکردم و زیارت و بعد تو مرکز خریدا میچرخیدم
یادم میرفت اصل قضیه چیه
نزدیک روز پدر بود روز ولادت حضرت علی علیهالسلام قرار شد خانوادگی بریم ترکیه
کلی برنامه ریزی کردیم که همه شهراش رو بریم
یه هفته مونده بود به سفر
نمیدونم چرا، ولی یهو به دلم افتاد
پیش خودم گفتم
اگه بهت بگن جای ترکیه برو کربلا میری؟
کلی واسه سفرم برنامه ریزی کرده بودم خرید و تفریح و...
تو دلم گفتم اگه بگن برو کربلا میرم!
آخه یه دوست امام حسینی پیدا کرده بودم که از کربلا زیاد میگفت بهم
یهو تلفن خونمون زنگ خورد داداشم گفت:
ساناز یه کاروان داره میره کربلا یه هفته دیگه
گفتن جای خالی داره، میری؟
هنگ بودم پشت تلفن، بخدا گریهم گرفت
گفتم حتما... معلومه که میرم
به مامان و بابا و خواهرم گفتم:
من ترکیه نمیام
میخوام برم کربلا!
مادربزرگم حدود 87 سالش بود و قسمتش نشده بود. گفتم میبرمش با ویلچر
من باید برم کربلا!
باید!
به دلم افتاده
خواهرم گفت نمیام و ترکیه رو کنسل میکنم.
گفتم هرکی میخواد بره ترکیه بره
من میرم کربلا
پدر و مادرم وقتی اشتیاق منو دیدن همراهیم کردن، خواهرمم دید اینجوریه گفت بعدش میریم ترکیه
در عرض۶ روز راهی کربلا شدم
نمیدونستم چه جور جاییه،
کلی لباس و کفش و وسایل خوب بردم.
میگفتم یه روز اینو میپوشم یه روز اونو
وقتی رفتم
کدوم مد؟ کدوم تیپ؟
روز ولادت امام علی علیهالسلام نجف
ولادت امام جواد الائمه کاظمین
نیمه رجب کربلا
پنجشنبه شب کربلا
خدای من کجا بودم...
با ویلچر مادربزرگم همه جا رفتیم، سفر سختی بود
روزی۵،۶ بار میرفتم حرم امام حسین
روزی۳،۴ ساعت بیشتر نمیخوابیدم
همش بی دلیل گریه گریه
اصلاً نمیدونم چه حالی بود
من فقط گریه میکردم
یه حاج آقایی تو کاروانمون بود
بهش گفتم حاج آقا من دختر بیحجابی بودم.. ساز میزدم...
الان از همه چی افتادم
گفت: من حاضرم قسم جلاله بخورم تو نظر کرده امام حسینی
آقا اینو که گفت من گریه گریه
گفتم از آقام امام حسین حجاب میخوام
زیر قبه امام حسین نماز خوندم
اول واسه اون دوستی که منو کنجکاو و کربلایی کرد
دوم واسه اینکه بهم اراده بده باحجاب شم
هی درگیر بودم
انتخاب سختی بود
واقعا حجاب برام سخت بود
اما روز آخر دیگه تصمیم گرفتم برگردم ایران چادرمو زمین نذارم
گفتم یا امام حسین به عشق تو چادری شدم... حس میکنم خودت با دستای خودت
چادر سرم کردی
از نجف چادر خریدم و ایران که اومدم اون چادرو سرکردم
الان دیگه توبه کردم
هر روز سر نمازم از امام حسینم میخوام منو تو این راه ثابت قدم نگه داره
کربلا بودم از حرم حضرت عباس اومدم بیرون که برم حرم امام حسین
یه جوونی بهم برگه داد گفت پنجشنبه مهمون حضرت عباسین
کلی گریه کردم از خوشحالی
رفتم حرم امام حسین
تا ۳ شب اونجا بودم
روبروی ضریح آقا نشسته بودم کیفم کنارم بود، بلند شدم برم، رسیدم جلوی در دیدم کیفم نیست
کیفمو دزدیدن
پولش مهم نبود
میدونی چی عذابم داد؟
اینکه اون برگه تو کیفم بود
از حرم تا هتل گریه میکردم
ضجه میزدم، همه بهم نگاه میکردند
مامانم گفت پولت رفت فدای سرت، گریه نداره!
گفتم مامان اون برگه شام تو کیف بود
تا ۵ صبح گریه کردم و گفتم یا امام حسین میدونم، بیلیاقت بودم که اون برگه رو ازم گرفتین
ساعت ۵ صبح پا شدم رفتم رستوران هتل صبحانه بخوریم که بریم ۲ روز نجف و برگردیم
یهو دیدم یه خانم اومد گفت کیفت رو در حرم امام حسین آویزون بوده
بیا این کیفت، کیفو باز کردم
هیچی تو کیفم نبود،
جز اون برگه ...
✨♥️اللهم الرزقنا کربلا♥️✨
هممون گاهی همینجور ممکنه مورد عنایت خاص اهل بیت علیهم السلام واقع بشیم
اما خدا کنه، خدا کنه با غفلت و یا گناه از عنایاتشون محروم نشیم
ان شاءالله غافلگیریه بعدی فرج حضرت باشه
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 817
#کشتی_دو_برادر
✨ امام باقر ع در روایتی می فرمایند : پیامبر خدا ص مریض بود . فاطمه س دست حسن و حسین ع را گرفت و به جهت عیادت پدر در منزل عایشه به راه افتادند. دیدند رسول خدا ص خوابیده است ـ امام حسن در طرف راست پیامبر و امام حسین در طرف چپ آن حضرت نشستند و بر بدن حضرت فشار می آوردند. چون حضرت از خواب بیدار نشد، خانم فاطمه زهرا س به حسن و حسین ع فرمود : " ای عزیزانم ! جدّ شما در خواب است . اکنون برگردید و او را دعا کنید و به حال خود واگذارید. تا از خواب بیدار شود ، آنگاه بسوی او باز گردید."
🔹عرض کردند : مادر ، ما از اینجا بیرون نمی رویم . حسن بر بازوی راست و حسین بر بازوی چپ آن حضرت خوابیدند ، در این وقت فاطمه برخاست و به خانه خود رفت .
🔸حسن و حسین کمی خوابیدند و زود بیدار شدند ، ولی دیدند پیامبر در خواب است. به عایشه گفتند : مادرمان کجا رفت ؟ گفت : به منزل خود .
🔹سپس برخاستند و در آن شب تاریک و پر رعد و برق که آسمان به شدت می بارید بیرون آمدند ، و پس نوری از برای آنان درخشید . حسن در آن نور با دست راست خود ، دست چپ حسین را گرفت و با هم صحبت می کردند تا به باغ بنی نجّار رسیدند . بنابراین ، سرگردان شدند و نمی دانستند کجا بروند .
🔸حسین به برادرش گفت : ما سرگردانیم و نمی دانیم کجا می رویم ، بهتر این است که در اینجا بخوابیم تا صبح شود . همدیگر را به آغوش کشیده و خوابیدند . از آن طرف چون رسول خدا بیدار شد در جستجوی فرزندان به خانه فاطمه رفت ولی دید که آنجا نیستند . سپس سرپایی ایستاد و گفت :
" ای معبود ، سید و مولای من ! حسن و حسین فرزندان من هستند از گرسنگی بیرون رفتند . تو وکیل من بر آنان هستی."
🔹سپس نوری درخشید و پیامبر در روشنایی آن نور رفت تا به باغ بنی نجّار رسید .دید حسن و حسین در آغوش هم خوابیدند در حالیکه باران تندی می بارید بطوری هرگز مردم مثل آن را ندیده بودند. ولی خداوند متعال در آن محلی که آن دو عزیز خوابیده بودند ، آنان را از باران حفظ کرده بطوریکه حتی قطره ای بر آنان نچکیده بود.
🔸ماری کنار آنان بود که دو پر داشت که یکی را بر حسن و دیگری را بر حسین روپوش کرده، چون چشم پیامبر به آنان افتاد ، تنحنح کرد ، و مار متوجه شد و خود را کنار کشید و گفت :
" خدایا ! تو و فرشتگانت را گواه می گیرم ، این دو فرزندان پیامبر تو هستند، آنان را حفظ و حراست نموده ، صحیح و سالم به پیامبر تو سپردم."
🔹پیامبر خدا ص فرمود
" ای مار ! تو کیستی و از کجایی ؟ عرض کرد : من فرستاده جن به سوی تو هستم . فرمود : از کدام قبیله ؟ عرض کرد : از جنّ نصیبین ، عده ای از بنی ملیح یک آیه از قرآن را فراموش کرده ایم ، و مرا به خدمت شما فرستاده اند که آن آیه را بیاموزم . چون اینجا رسیدم ، شنیدم کسی ندا میکند ای مار ! این دو ( حسنین ) فرزندان رسول خدایند ، آنان را از آفات ، ناگواریها ، حوادث و بدیهای شب و روز حفظ کن . من هم از آنان نگهبانی کرده و صحیح و سالم به شما تحویل میدهم . مار آیه را یاد گرفت و برگشت."
🔸پیامبر اکرم حسن را بر دوش راست و حسین را بر دوش چپ گذاشت و آمد که جمعی از یاران به ایشان رسیدند . یکی از آنان گفت : یا رسول الله ! پدر و مادرم فدای تو ! یکی از فرزندانت را به من بده تا زحمت حمل تو سبک شود . حضرت فرمود : دست نگهدار ، خداوند سخن تو را شنید و مقامت را شناخت . دیگری عرض کرد : یا رسول الله ! اجازه فرمایید یکی را من حمل کنم ، حضرت جواب شخص اول را به او فرمود .
🔹حضرت علی ع آمد و عرض کرد : یا رسول الله ! پدر و مادرم فدای شما ، اجازه بفرمایید یکی را من بردارم تا حمل تو سبک باشد.
پیامبر رو به حسن فرمود : به دوش پدرت می روی ؟ عرض کرد : یا جدّا !
به خدا سوگند ! دوش تو برایم محبوبتر است از دوش پدرم.
آنگاه به حسین فرمود : اگر میخواهی بر دوش پدر باش .
عرض کرد : من نیز همان را میگویم که برادرم حسن گفت.
🔸خلاصه پیامبر آنان را به منزل فاطمه آورد . پیامبر چند دانه خرما برای آنان ذخیره کرده بود نزد آنان آورد ، خوردند و شاد شدند. پیامبر فرمود : اکنون برخیزید کشتی بگیرید . برخاستند و کشتی گرفتند و حضرت فاطمه نیز برای انجام کاری بیرون رفت.
وقتی وارد شد ، شنید که پیامبر میفرماید : ای حسن ! بر حسین سخت گیر و او را بر زمین بزن ، عرض کرد : پدر جان ! وا عجبا ! بزرگ را بر کوچک دلیر میکنی و به آن نیرو می دهی ؟ فرمود : دخترم ! نمی پسندی بگویم حسن ، حسین را بر زمین بزن؟
این حبیبم جبرئیل است که میگوید : ای حسین ! بر حسن سخت بگیر و او را بر زمین بزن .
✍ امالی شیخ صدوق ، مجلس 68 حدیث 8
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab