📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
💐بسم الله الرحمن الرحیم💐 #بنام_خداوند_بخشنده 📣دراین #کانال برای شما 📚فقط #ادعیه_زیارت_قران منتشر
.👆👆👆
💚 اعمال کامل خواب..
💙 اعمال و خواص نمازشب..
💜 نمازشب 10 دقیقه طول میکشه امتحان کنید..👆👆
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 881
🔴تشرف اسماعیل هرقلی خدمت آقا امام زمان عج (قسمت اول)
✅در ايام جواني بر روي ران چپ اسماعیل، غدهاي كه آن را «قوثه» ميگويند، به مقدار يك قبضه دست انسان بيرون آمده بود،
🌿و هر سال در فصل بهار ميتركيد و چرك وخون زيادي از آن ميريخت. اين كسالت او را از همه كارها باز داشته بود. پسرش از قول پدر نقل كرد كه:
🌐 يك سال كه فشار و ناراحتيام بيشتر شده بود از هرقل به حلّه آمدم و خدمت جناب سيد بن طاووس رسيدم و از مرض و كسالتم نزد ايشان شكايت نمودم.
🍀سيّد بن طاووس اطباء و جراحان حله را جمع كرد و شوراي پزشكي تشكيل داد. آنها وقتي غدّه را ديدند، بالاتفاق گفتند: اين غدّه از جايي بيرون آمده كه اگر عمل شود، به احتمال قوي اسماعيل ميميرد و ما جرأت نميكنيم او را عمل كنيم.
🌹سيد بن طاووس به گمان آنكه من براي نماز و اعمال عباديام متأثر هستم، به من فرمود:
💥خداي تعالي نماز تو را با اين نجاست كه به آن آلودهاي قبول ميكند و اگر بر اين درد صبر كني خداوند به تو اجر ميدهد و متوسل به ائمه اطهار(علیه السلام) و امام عصر(علیه السلام) بشو، تا آنكه به تو شفا عنايت كنند.
🌐من گفتم: پس اگر اين طور است به سامرا ميروم و به ائمه اطهار(علیه السلام) پناهنده ميشوم و رفع كسالتم را از حضرت بقيـةالله ـ ارواحنا فداه ـ ميخواهم.
🌹سيّد بن طاووس رأي مرا پسنديد و تأييد نمود. پس وسايل سفر را مهيا كردم و به سامرا رفتم.
✅وقتي به آن مكان شريف رسيدم اوّل به زيارت حرم مطهر حضرت امام هادي(علیه السلام) و حضرت امام عسكري(علیه السلام) مشرف شدم و بعد به سرداب مطهر حضرت وليعصر(عج) رفتم و شب را در آنجا ماندم.
💟به درگاه خداي تعال بسيار ناليدم و به حضرت صاحبالامر(علیه السلام) استغاثه كردم.
🍀صبحگاه به طرف دجله رفتم، خود و جامهام را در آب آن شستوشو دادم، غسل زيارت كردم و ظرفي را پر از آب نمودم و لباسهايم را در حالي كه هنوز خیس بود، پوشيدم به اميد آنكه تا مسير حرم مطهر كاملاً خشك ميشود.
🌴 پس به قصد زيارت به طرف حرف مطهر عسكريين(علیه السلام) حركت كردم، امّا هنوز در خارج شهر بودم كه چهار سوار را ديدم به طرف من ميآيند.
🌺وقتي چشمم به آنها افتاد، گمان كردم كه از سادات هستند، چون جمعي از آنها در اطراف سامراء خانه داشتند.
💐من كناري رفتم تا آنها عبور كنند، ولي وقتي به من رسيدند، ديدم دو جوان از آنها به خود شمشير بستهاند،
يكي از آندو محاسنش تازه روييده،
سومي پيرمردي بسيار تميز و نيزه به دست بود
💗و آخرين فرد، شخصيت با هيبتي بود كه شمشيري حمايل كرده، تحت الحنك انداخته و نيزهاي به دست داشت.
🌼 او و آن مرد نيزه به دست، وسط راه در حالي كه سر نيزه را به زمين گذاشته بودند، ايستادند و به من سلام كردند و من جواب دادم.
🌺 آن شخص به من فرمود: فردا از اينجا ميروي؟
من در خاطرم گذشت كه اينها اهل باديه هستند و از نجاست زياد پرهيز ندارند، من هم تازه غسل كردهام و لباسهايم هنوز نم دارد، اگر به من دست نمیزدند بهتر بود..
🍀در این فکر بودم که دیدم آن شخص خم شدند و مرا به طرف خود کشیدند و دستشان را بر روی جراحت و زخم نهاده،فشار دادند به حدی که احساس درد کردم،سپس دستشان را برداشتند و مانند اول روی زین اسب نشستند...
👇ص1 👇ادامه