eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
860 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔴قسمتهای قبلی کتاب pdf و نرم‌افزارها 👆👆👆 ☑️ و ☑️ و ... ☑️ سایر نرم‌افزارهای مهم و ارزشمند و کتابهای pdf را در این کانال کنید. 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🐢 #بچه‌های گلم 🐬 کارتون آوردم 🐌 🐑 سلاااام بچه‌های نازنینم 🐓 🐸 #نـــقـاشـــی 🐼 🐱 #کــارتــون 🐰 🐘 #شـعــر 🐷 🐼 #قصه🐥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پلنگ_صورتی بفرست برا دوستات😍 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🐝 @zekrabab125 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
همسایه ها.mp3
25.92M
#داستان_صوتی #همسایه_ها 📖 داستانی از #هانس_کریستین_اندرسون 📚ترجمه #پریسا_همایون_روز ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125 🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 با ماژیک همراه کودک این نقاشی را بکشید ابتدا نقاشی آدمک سپس لیوان دوم را بگذارید روی آدمک و لباس و بادکنک در چند جهت بکشید ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125 🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
animation.gif
6.73M
صلوات -کودکانه 🌺🌺🌺 🌺 آ مثل آب خدابه ما داد 🌺 آ مثل آقا مهدی زهرا 🎈 ب مثل بارون میاد از آسمون 🎈 ب مثل بابا بقیه الله 🎀 پ مثل پونه یکی یدونه 🎀 پ مثل پدر آقای ماهست،مثل یه پدر 🌴 ت مثل تمشک ترک کار زشت 🌴 ت مثل بهشت آقای ماهست بهترازبهشت ج مثل جوجه یاکه جوونه ج مثل جان آقام مهدی جان 🎈🎈🎈🎈 معرفی کنید☺️ اجر کار شریک شوید ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125 🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️ لینکها برای راحتی شما 👇👇👇 ♦️♦️بیش از 500 و = شامل و مهم و ارزشمند 🌻و امکانات زیاد دیگر... را در این کانال کنید. 🔴🔵🔴 لینک راهنما که تا به الانه در کانال قرار گرفته 👇تماما مذهبی👇اسلامی 🍎لیست اول 👇 https://eitaa.com/zekrabab125/19259 💚 تعداد 51 نرم‌افزار و کتاب pdf کاربردی , رمان عقیدتی ، سیاسی ، و ..... 👆👆👆 🍎لیست دوم 👇 https://eitaa.com/zekrabab125/20779 💚 تعداد زیادی نرم افزارهای و کتاب pdf کاربردی ، عقیدتی ، حدیثی ، و .....👆👆 🍎لیست سوم👇 https://eitaa.com/zekrabab125/27333 💚 تعداد 130 کتابهای pdf = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆 🍎لیست چهارم👇 https://eitaa.com/zekrabab125/29115 💚 تعداد 100 کتابهای pdf و نرم‌افزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆 🍎لیست پنجم https://eitaa.com/zekrabab125/30402 💚 تعداد 76 کتابهای pdf و نرم‌افزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆 🍎لیست ششم https://eitaa.com/zekrabab125/31665 💚 تعداد 65 کتابهای pdf و نرم‌افزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🔴🔴برای راحتی شما 👇👇👇 ♦️☀️ 16 کتاب صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 👇 https://eitaa.com/zekrabab125/32631 ♦️♦️♦️
🔴🔴برای راحتی شما 👇👇👇 ♦️☀️ 17 رمان آماده که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 👇 https://eitaa.com/zekrabab125/32414 💚💚💚💚💚
🔴🔴 کتاب صوتی ( ترجمه قرانکریم ) سفارش میکنم حتماحتما حتما گوش کنید 👇👇 https://eitaa.com/zekrabab125/32597 هفدهمین کتاب صوتی👆ترجمه 30 جزء قران 👆 قسمت (1) https://eitaa.com/zekrabab125/32653 هفدهمین کتاب صوتی👆ترجمه 30 جزء قران 👆 قسمت (2) https://eitaa.com/zekrabab125/32702 هفدهمین کتاب صوتی👆ترجمه 30 جزء قران 👆 قسمت (3) https://eitaa.com/zekrabab125/32747 هفدهمین کتاب صوتی👆ترجمه 30 جزء قران 👆 قسمت (4) https://eitaa.com/zekrabab125/32793 هفدهمین کتاب صوتی👆ترجمه 30 جزء قران 👆 قسمت (5)
💟 شروع رمان جدید، مذهبی، دلجسب👇👇 https://eitaa.com/zekrabab125/32386 هجدهمین رمانی بنام ( ) صفحه 1 تا 4 👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/32445 هجدهمین رمانی بنام ( ) صفحه 5 تا 8 👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/32497 هجدهمین رمانی بنام ( ) صفحه 9 تا 12 👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/32548 هجدهمین رمانی بنام( )صفحه13 تا 16👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/32605 هجدهمین رمانی بنام( )صفحه17 تا 20👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/32655 هجدهمین رمانی بنام( )صفحه21 تا 24👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/32707 هجدهمین رمانی بنام( )صفحه25 تا 28👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/32751 هجدهمین رمانی بنام( )صفحه29 تا 32👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/32798 هجدهمین رمانی بنام( )صفحه33 تا 36👆👆
https://eitaa.com/zekrabab125/32805 معرفی کتابهای مجازی = اهمیت و شرایط نماز + نر‌م‌افزار صحیفه سجادیه + رمان جاسوس 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
https://eitaa.com/charkhfalak500/29395 🔴 ختم 174 روزشنبه 👆 10 ذی‌القعده 🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴 💟 سلام دوستان گلم 📢 این ختم‌ها هرروزه پخش میشود فقط و فقط بخاطر ثوابی برای من و شما ! 📢 اینها است، اینها برای آخرتمون میمونه و خودبخود در ایدی الله ذخیره میشود ♦️ تا جایی که توان دارید وقت دارید این ختمها را در این روزها دنبال کنید..!!؟؟ برای آماده کردن جسم‌وروحتان خوب است ، .. ان‌شاءالله ، 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣 #رمان شماره #هجدهم ❤️ بنام #پسر_نوح 📝 نوشته‌ی: محمدرضا حدادپور جهرمی 📓 تعداد صفحات 66
ا🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 ا🌺🍃🌺 ا🍃🌺 ا🌺 🌹❤ ❤🌹 قسمت سی و هفتم قم _اداره مرکزی دستور تشکیل جلسه داخلی دادم. یه کارشناس که قبلا تو شیراز سر یه پروژه با هم بودیم بعلاوه داوود و حیدر نشستیم به گفتگو. کارشناسی که ماموریت داره همه قضایا را از خارج از گود نگاه کنه گفت: طبق گزارشی که از رصد بیش از چهل پنجاه تا هیئت بزرگ و فعال در سراسر کشور داریم که سخنرانان و مداحانش طبق لیست پسر نوح تنظیم شده بودند، امسال به جای ارتقا و یا شدت بیشتر انحرافات رفتاری، روی موضوعات نزدیک به موضوعات مورد علاقه انجمن حجتیه و فرقه یمانی تاکید شده. خب این ینی مسیر را انجمنی ها مشخص میکنن و بچه های مردمو با این سخنران های عمدتا مسئله دار به سمت منبر، بیشتر از سینه زنی دارن جذب میکنن. تمام پیام ها و اشعار توسط پسر نوح هم داره به همین سمت پیش میره. پس تقسیم کار جالبی کردند. جایگاه ایدئوپردازی انجمن حجتیه محفوظ شده و یمانی و دار و دسته حاج آقا و متین هم تقریبا میشه گفت که تبدیل به پیاده نظام های اونا شدند... این ینی ما تا الان هر چی گرفتیم و شناختیم و لو رفته، همشون از پیاده نظام ها بودند... بعد از توضیحات کارشناس جلسه که فقط یه تیکه از اون را نقل کردم، داوود گفت: حاجی چطور برگشتی به آسید رضا ؟ گفتم: یکی اینکه تنها کسی که با دو تاشون (هم اکانت پسر نوح و هم همسر دوم) ارتباط داره، خود آسید رضاست. پس خواه ناخواه از همه ما به هر دو نفر نزدیکتره. یکی هم این که بالاخره خطری براشون نداره که بخوان طولانی مدت ازش مخفی باشن. حیدر گفت: چرا طولانی مدت؟ یادم نیست اما فکر کنم گفت پارسال از بعد از اربعین باهاش مچ شدن! گفتم: حالا همین. اولین دروغ آسید رضا همین بوده. بچه ها رزومه و گذشته رابطه مجازی سید را با یکی درآوردن که الگوریتم کلامی و فکریش عین همین پسر نوح هست. من شک ندارم که لااقل چهار سال باهاش ارتباط داشته. کارشناس گفت: پس اون همه گریه و تو سر زدن و اظهار ندامت و.... همش کشک بوده؟ گفتم: آبروی هیئتیش خیلی براش مهمه. اون شبا که خیلی بهم ریخته بود و عمار باهاش حرف زد و آرومش کرد، واقعا ویران شده بود. چون داشت میدید که سر کلاف از دستش در رفته و دارن به اسمش همه کاری میکنن! حیدر گفت: حاجی یه جوریه این پرونده! خیلی بهم ریخته است. آدماش پیچیده هستن. راحت متحول میشن. راحت حرف میزنن. یهو دروغگو از آب درمیان. نچسبه! گفتم: دقیقا . مثلا من بچه و یا تازه کار نیستم که همه اعتمادمو توی کاسه آسید رضا خرج کنم و یا اعترافات فائقه را مبنای عمل قرار بدم. اما در حال حاضر ما فقط همینا را داریم. کارشناس گفت: و دو تا چیز دیگه! یکی زنده به نام متین. یکی هم مرده به نام ناهید ! زل زدم بهش. همه چیز از ذهنم مثل برق داشت رد میشد. گفتم: خب؟ کارشناس ادامه داد و گفت: ناهید خیلی ... چجوری بگم ... چون نمیدونم چی بگم واقعا قضاوت دربارش برام سخته ... یا باید بگم خیلی الکی رفت ... با باید بگم خیلی هوشمندانه رفت ... این منو خیلی آزار میده! حاجی گفتی آسید رضا فورا اسم ناهید آورد و با اینکه ناهید پوشیه داشته، شناخته بودتش؟ در حالی که همچنان بهش زل زده بودم و فکرم مشغول حرفاش بود گفتم: آره! گفت: حاجی؟ گفتم: جان؟ 💜💜💜بعدی 👇👇👇
💜💜💜 دیگه چیزی نگفت و فقط فکرم مشغول بود. داوود گفت: اکانت پسر نوح همچنان فعاله! گفتم: ینی میخوای بگی ناهید، پسر نوح نیست! خب آره. بعدش؟ حیدر گفت: آسید رضا داره بازم بازیمون میده! حاجی میذاری یه سلام و علیک باهاش داشته باشم؟ گفتم: نمیدونم ... نه ... (دستمو گذاشتم روی دو تا شقیقم و یه کم فشار دادم.) ینی میخواید بگید بین آسید رضا و ناهید، جیک و پوکی بوده؟ خب حالا اصلا گیرم که بوده، حالا که چی؟ الان چه ربطی به الکی یا هوشمندانه رفتن ناهید داره؟ کارشناس گفت: خب الان ما میدونیم که پسر نوح، نه ناهیده و نه فائقه! و همچنین میدونیم که همچنان پسر نوح فعال هست اما فعالیتش داره با تمام شدن ایام فاطمیه کم کم کمرنگ میشه. حیدر گفت: این ینی اگه تا فاطمیه تموم نشده، تونستیم پسر نوح را توی تله بندازیم، موفق شدیم. وگرنه بعدش کار سخت تر میشه. داوود گفت: حاجی تقسیم کار کن... راستی تا یادم نرفته بگم که من دیگه هیچ اعتمادی به سید رضا ندارم. به راحتی دروغ گفت و حتی تا پای جونش هم ایستاد اما تا خودمون نرفتیم دنبالش و کشفش نکردیم، حرفی نزد. این یادم میمونه! گفتم: درسته. ما بازم تعقیب و گریز میکنیم. داوود با بچه های تهران ارتباط بگیر. آمار خونه هایی که بلدیمو بگیر. اصلا میخوام با سر تیم اونا ارتباط بگیرم. میخوام ببینم چقدر ازش خبر داره؟ اصلا میدونه چه موجودی .... حرفامو قطع کردم و چند لحظه سکوت کردم. بعدش بدون ذره ای تردید گفتم: به خدای احد و واحد قسم اگر فقط یه بار دیگه از سید رضا دروغ بشنوم، دمار از روزگارش درمیارم. اینو گفتم که همتون شاهد باشین. پاشین ... پاشین بسم الله بگین و سفت و سخت بگیرین دنبالش. هردوتون برین تهران. همین حالا برین. حیدر گفت: حاجی خودتونم میایین یا قم میمونین؟ گفتم: من یه کار ناتموم دارم... یه کاری که میترسم بازم قالمون بذارن و یه چیز دیگه از آب دربیاد کارشناس گفت: جسارتا میشه بگید چیه؟ کار ناتمومتون کدومه؟ گفتم: زن دوم آسید رضا ! ببینیم این چی از آب درمیاد. ادامه دارد 📌 نویسنده : محمد رضا حدادپور جهرمی ⛔️ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است ⛔️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت
ا🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 ا🌺🍃🌺 ا🍃🌺 ا🌺 🌹❤ ❤🌹 قسمت سی و هشتم قم _در راه منزل آسید رضا سلام علیکم علیکم السلام حاجی جان حال شما؟ خوبی؟ الحمدلله. چه خوبی؟ از وقتی خبر ناهیدو شنیدم خیلی بهم ریختم. اره متاسفانه. منم خیلی ناراحت شدم. اصلا فکر نمیکردم اینطوری بره! اگه خدا لطف نمیکرد، خودتم بدتر از اون میرفتی. بگذریم. چه خبر؟ سلامتی شما. جان؟ امری داشتی؟ عرض میکنم. منزل هستید؟ آره. میایی؟ اگه مزاحم نیستم. نه بابا . چه مزاحمتی؟ منتظرم. من خیلی با شما فاصله ندارم. شاید یه ربع. باشه. تا چایی دم میاد، بیا شما. زحمت نکن. باشه‌. یاعلی یاعلی. حیدر باهام بود. هنوز نرفته بود تهران. ازم پرسید: حاجی چرا تا حالا سراغ زن دوم آسید رضا نرفتی؟ با تعجب گفتم: برم چی بگم؟ دلیل رفتنم مثلا باید چی باشه؟! گفت: مثلا همین که مشکوکیم. من از اولشم به زن دومش مشکوکم. گفتم: چرا مثل غیر حرفه ای ها حرف میزنی؟ دلیلم برای شک و شبهه باید چی باشه؟ حیدر ما هیچ دلیلی بر علیهش نه داشتیم و نه همین حالا داریم. الان هم فقط برای خالی نبودن عریضه داریم میریم ‌اونجا. وگرنه وقتی نه جرمی مرتکب شده و نه اتهام مهمی بر علیهش هست، برم به زن مردم چی بگم؟ بگم مشکوک میزنی؟! گفت: این چیز کمیه که جلسات اون یارو تهرونیه را شرکت میکرده؟ گفتم: اومدیم و نمیدونست. اومدیم و از ذاتش خبر نداشت. همینطور که ما خبر نداریم و بخاطر همین گفتم داوود با بچه های تهران ارتباط بگیره و از سر تیمشون پرس و جو کنه. اومدیم و هزارتا دلیل دیگه! گفت: نمیدونم. درست میگی. اما یه جوریه. گفتم: اون که اگه بخوایم حساب کنیم همشون یه جورین! والا . اما چند تا کلمه با زن دوم آسید رضا هست که حساست کرده... یکی همین که معرفی شده اون بوده و به آسیدرضا پیشنهاد داده که بره اونو بگیره ... یکی اصالت عراقی داشتنش ... یکی بی کس و کار بودنش ... یکی مبلغ دو آتیشه و مداح و جذاب بودنش ... اینا درسته ... اما حواست باشه که اگه قرار باشه به این چیزا حساس بشیم، باید صد ها آدمو هر شب و هر ساعت بگیریم و بهشون مشکوک بشیم. قبول داری؟ حیدر خندید و گفت: یقین داشتم الکی کار نمیکنی. پس جسارتا ما الان داریم برای چی میریم اونجا؟ اینبار من خندم گرفت و گفتم: من فقط میخوام بدونم و ببینم زنده است یا نه؟ گفت: جان؟؟!! گفتم: آره. چیه؟ میخوام یهو این زنه، ناهید از آب درنیاد. دنیا که نیست. دیوونه خونه است. یهو میبینی ....... اصلا میخوام بدونم چرا آسید رضا از قتل ناهید، این همه به هم ریخت؟! گفت: حاجی بهت ایمان دارما. اصلا اولین باره که به یه شیرازی ایمان میارم. اما بذار یه چیزی تو دلمه. اونم بپرسم! خندیدم و گفتم: جان؟ بگو! گفت: تو واقعا گول آسید رضا خوردی؟ گفتم: اون گولمون نزد! اون فقط یه چیزی را ازمون مخفی کرد. ما هم دلیلی برای شک و پیگیری این که سید با اون اکانت رابطه داره یا نه، نداشتیم. گفت: پس چطور صبح مچشو گرفتی؟ گفتم: صادقانه بگم که من فقط حدس زدم. بعد از عشقم که تو حرم ریکاوریم کرد و یه کله زدیم به بدن و چند قدمی راه رفتم، نشستم یه بار از خارج از پرونده به موضوع نگاه کردم. دیدم اگه خودم جای سید رضا باشم، دلم غش میره برای اینکه اون یارو رو ببینم. وقتی اینقدر بهش اعتماد دارم که با اشاره اون پامیشم و میرم زن دوم میگیرم و خیلیم راضیم، چرا نخوام اونو ببینم؟ چرا بهش وابسته نشم؟ چرا دلم نخواد مخفیش کنم؟ چرا حتی وقتی برای زهر چشم گرفتن از من، تا دم مرگ میبرن و برمیگردونن، بازم بهش وفادار نباشم. حالا بالاخره یا از رو ترس و یا از روی هزار تا احساس دیگه ... حالا من یه سوال ازت بپرسم؟ گفت: درخدمتم! امر؟ گفتم: چه خبر؟ بچه مچه چند تا داری؟ خندید و گفت: چشم. ادامه نمیدم... رفتیم تا رسیدیم خونه آسید رضا. قبل از اینکه بریم داخل، بیسیم زدم و از ماموری که اونجا گذاشته بودم بپرسیدم: چه خبر؟ گفت: هیچی قربان. خبر خاصی نیست. گفتم: تنهایی؟ گفت: نه. یکی از بچه ها هم همین دور و براست. امری داشتین قربان؟ گفتم: نه. میخواستم بدونم. ما داریم میریم داخل... بسم الله گفتیم و رفتیم داخل... آسید رضا با دشداشه بلند و مشکیش اومد استقبال و دعوتمون کرد داخل! 💐💐💐بعدی 👇👇👇