😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان995
#کشتی_دو_برادر
✨ امام باقر ع در روایتی میفرمایند پیامبر خدا ص مریض بود فاطمه س دست حسن و حسین ع را گرفت و به جهت عیادت پدر در منزل عایشه به راه افتادند. دیدند رسول خدا ص خوابیده است ـ امام حسن در طرف راست پیامبر و امام حسین در طرف چپ آن حضرت نشستند و بر بدن حضرت فشار می آوردند. چون حضرت از خواب بیدار نشد خانم فاطمه زهرا س به حسن و حسین ع فرمود :ای عزیزانم ! جدّ شما در خواب است اکنون برگردید و او را دعا کنید و بحال خود واگذارید.تا از خواب بیدار شود آنگاه بسوی او بازگردید
🔹عرض کردند مادر ،ما از اینجا بیرون نمیرویم حسن بر بازوی راست وحسین بر بازوی چپ آن حضرت خوابیدند در این وقت فاطمه برخاست وبخانه خود رفت
🔸حسن و حسین کمی خوابیدند و زود بیدار شدند ،ولی دیدند پیامبر در خواب است.به عایشه گفتند مادرمان کجا رفت ؟ گفت به منزل خود
🔹سپس برخاستند ودر آن شب تاریک و پر رعد و برق که آسمان به شدت می بارید بیرون آمدند وپس نوری از برای آنان درخشید . حسن در آن نور با دست راست خود ، دست چپ حسین را گرفت وبا هم صحبت میکردند تا به باغ بنی نجّار رسیدند بنابراین ،سرگردان شدند و نمی دانستند کجا بروند
🔸حسین به برادرش گفت ما سرگردانیم و نمی دانیم کجا میرویم بهتر این است که در اینجا بخوابیم تا صبح شود . همدیگر را به آغوش کشیده وخوابیدند از آن طرف چون رسول خدا بیدار شد در جستجوی فرزندان به خانه فاطمه رفت ولی دید که آنجا نیستند . سپس سرپایی ایستاد و گفت
ای معبود سید و مولای من ! حسن و حسین فرزندان من هستند از گرسنگی بیرون رفتند تو وکیل من بر آنان هستی
🔹سپس نوری درخشید و پیامبر در روشنایی آن نور رفت تا به باغ بنی نجّار رسید .دید حسن و حسین در آغوش هم خوابیدند درحالیکه باران تندی میبارید بطوری هرگز مردم مثل آن را ندیده بودند. ولی خداوند متعال در آن محلی که آن دو عزیز خوابیده بودند ، آنان را از باران حفظ کرده بطوریکه حتی قطره ای بر آنان نچکیده بود
🔸ماری کنار آنان بود که دو پر داشت که یکی را بر حسن و دیگری را بر حسین روپوش کرده چون چشم پیامبر به آنان افتاد ، تنحنح کرد و مار متوجه شد و خود را کنار کشیدوگفت
خدایا ! تو وفرشتگانت را گواه میگیرم این دو فرزندان پیامبر تو هستند، آنان را حفظ وحراست نموده صحیح و سالم به پیامبر توسپردم
🔹پیامبر خدا ص فرمود
ای مار ! تو کیستی و از کجایی،عرض کرد:من فرستاده جن به سوی تو هستم،فرمود از کدام قبیله ؟ عرض کرد،از جنّ نصیبین ، عده ای از بنی ملیح یک آیه از قرآن را فراموش کرده ایم ، و مرا به خدمت شما فرستاده اند که آن آیه را بیاموزم،چون اینجا رسیدم ،شنیدم کسی ندا میکند ای مار ! این دو (حسنین) فرزندان رسول خدایند ،آنان را از آفات ، ناگواریها ،حوادث و بدیهای شب و روز حفظ کن . من هم از آنان نگهبانی کرده و صحیح و سالم به شما تحویل میدهم ،مار آیه را یادگرفت وبرگشت
🔸پیامبر اکرم حسن را بردوش راست وحسین را بر دوش چپ گذاشت و آمد که جمعی از یاران به ایشان رسیدند . یکی از آنان گفت : یا رسول الله ! پدر و مادرم فدای تو ! یکی از فرزندانت را به من بده تا زحمت حمل تو سبک شود . حضرت فرمود : دست نگهدار ،خداوند سخن تو را شنید و مقامت را شناخت دیگری عرض کرد : یا رسول الله ! اجازه فرمایید یکی را من حمل کنم حضرت جواب شخص اول را به او فرمود
🔹حضرت علی ع آمد و عرض کرد : یا رسول الله ! پدر و مادرم فدای شما ، اجازه بفرمایید یکی را من بردارم تا حمل تو سبک باشد.
پیامبر رو به حسن فرمود : به دوش پدرت می روی ؟عرض کرد:یا جدّا !
به خدا سوگند ! دوش تو برایم محبوبتر است از دوش پدرم
آنگاه به حسین فرمود : اگر میخواهی بر دوش پدر باش
عرض کرد : من نیز همان را میگویم که برادرم حسن گفت
🔸خلاصه پیامبر آنان را به منزل فاطمه آورد پیامبرچند دانه خرما برای آنان ذخیره کرده بود نزد آنان آورد خوردند و شاد شدند. پیامبر فرمود اکنون برخیزید کشتی بگیرید . برخاستند و کشتی گرفتند و حضرت فاطمه نیز برای انجام کاری بیرون رفت
وقتی وارد شد شنید که پیامبر میفرماید ای حسن ! برحسین سخت گیر و او را بر زمین بزن عرض کرد پدرجان ! وا عجبا ! بزرگ را برکوچک دلیر میکنی و به آن نیرو میدهی؟ فرمود :دخترم ! نمی پسندی بگویم حسن حسین رابر زمین بزن؟
این حبیبم جبرئیل است که میگوید ای حسین ! بر حسن سخت بگیر و او را بر زمین بزن
✍ امالی شیخ صدوق مجلس68حدیث8
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران