eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
855 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
635 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت155 سامان گوشم به میثم بودو حواسم پرت پناهی که سرشو پایین انداخته بودو نمی
میدونی بعضی وقتا حوصلم سر میره .... بااینکه اینجام کس و کاری نداشت ولی حداقلش اینکه اینجا وقتی دلت میگیره و میزنی بیرون دوتا آدم پیدا میکنی که هم زبونت باشن .... یه جوری حس غربت سنگینه .... اونجا وقتی تنها میشم یا میزنم تو دل شانزالیزه و ویترینا رو نگاه میکنم یا از پشت پنجر ه سویتم ایفل و دید میزنم .... من برج میلاد و بیشتر دوست دارم ... ایفل ترسناکه .... میدونی دانشگامونم خیلی خوبه ... اصلا قابل قیاس با اینجا نیست ....فوق العادس ... از بودن توش سیر نمیشم ... چرخید سمتم و باهیجان گفت -میدونی سامان تازگیا شدیدا رو آوردم به نوشتن .... وای فک کنم معتاد شدم ... حتی تو فکرم بود قید هوا فضا رو بزنم و برم سراغه́ ... احساس میکنم ه́ تنها چیزیه که میتونه روح بی نهایت طلبمو ارضا کنه ... دلم مچاله شد از این همه حرف یهویی که تند تند و بی وقفه از دهنش در میومد ... دوست داشتم منم براش حرف بزنم ... از روزای سردی که ترجیح میدم به جای خیابون گردی بشینم تو سویتمو شکلات داغ بخورم ... از اسکی رفتنام .... از کلوپای شبونم ... از دوستایی که پیدا کردم ... از پانی که شده یه کنه و چسبیده بهم ... از تک تک حسام ... از دلتنگیام و از دلخوشیام ... دوست داشتم من باشم و خودش و کلی وقت که فقط حرف بزنیم ... ساکت شدو چرخید سمتم .... چشماش میلرزید ... -سامان ... پس زدم همه احساسی که تو جان گفتنم جمع شده بود -بله ... -میخوای .. میخوای با .. با دلـ.. -نه ... خیر ه موند تو صورتم ... نگامو ازش دزدیدم و دوختم به آسمون ... -نه با دلناز نه با هیچ کس دیگه ای در حال حاضر .... هنوز آمادگی قبول یه شریک تو ز ندگیمو ندارم .... نه اینکه بخوام خودمو به درو دیوار بکوبونم و بگم آی ال شدو بل شد و نشد .... نه قبول کردم که دیگه تو تو خط فال من نیستی ولی خب هیچ رقمه تو کتم نمیره به این زودیا خودمو درگیر یه احساس جدید بکنم وقتی هنوز درگیر احساسات سابقمم ... بچه نیستم پناه ... کنار اومدم با نبودنت با نداشتنت ولی کنارت نذاشتم .... پوزخند پر دردی زدم .. -میدونی از کجا دردم میگیره ... اونایی که کنار میان با این جدایی ها حداقلش یه کور سوی امیدی دارن واسه وصال و من نمیدونم به چه امیدی کنار بیام با نبودنت ... یعنی میدونی بخواممننcیشه ها ... بالاخره هر جا برم هر چی بشه منو تو یه سری آدما مابین جدایمون هستن که گاه و بیگا ه حضور تو رو با وجو د نبودنت بهم یاد آوری میکنن ... رسیدنمون بهم خب محاله ولی انکار احساسی که هنوزم هست نشدنیه ... دلم میخواست تا میتونم تو زندگیت برات پشت باشم ....حتی نوا رو میخواستم حضانتشو بگیرم و بدم بهت ولی حسم میگه تو هنوز نیاز داری به تنهایی و ساختن خودت ... نورا ... نوا ... خندیدم و موهای فرشو بهم ریختم ... -هی مشنگ نورا خیلی وقته ]وم شده ماجراش ... پسر اصلی که ترتیبشو داده بود اعترا ف کردو صدای ضبط شدشم داشتم ... نوا ماجراش مفصله ... بیخیال حسش نیست ..... -من ... سامان من بدون تو و ارسلان نمیکشم ... سختمه ... هوای سرد اطرافمو با دم عمیقی کشیدم تو ریه هام ... -طاقت بیار ... پناه یاد بگیر که خودت باشی و خودت .... تو دختر قوی هستی ... تا حالا محکم وایستادی و از این به بعدشم وایستا ... من به تو ایمان دارم ... خیره بودم تو چشمای روشنش که تیره تر از همیشه بود .... اگه عشق به پناه گناه بود دوست داشتم گناهکار ترین فرد رو این کره خاکی باشم .... شونشو گرفتم و کشیدمش توی آغوش خودم و وجودم پر شد از این حس آرامشی که من بعش این دختر بود ... ، مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی