📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت159 سلام .... خوشحالم دوباره میبینمت ... صدای عصبی سامان از میون دندوناش ش
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت160
با دیدن رز با چشمایی گرد شده گفتم
-رز ... توام اومدی ...
سفت بغلم کرد ...
-سلام گوگولی ... مگه میشد من نیام و بزارم تنهایی برین به بهشت ...
-بهشت؟
سابین-سایمون هوس یه مسافرت چند روزه رو کرده بود
چشمامو باریک کردم خب ؟!
سایمون ساکمو از دستم کشید
و توام قراره همراهیمون کنی ...
وای نه ... من خیلی خستم ...
لبخند دندون نمایی بهم زد ...
-اصلا مهم نیست عزیزم ... گفتم که خستگیتو برای ما آوردی ...
-رز پناه نگو که همه ی تعطیلات و میخوای عین مرتاضای هندی تو خونه بشینی ... باید
بیای ..
به سابین نگاه کردم تا بلکه اون بتونه نجاتم بده ولی شونه ای بالا انداخت ...
-تنها کاری که میتونم برات بکنم اینکه بهت اجازه بدم کل مسیرو بگیری و بخوابی ....
مهلت اعتراض ندادن و دستمو کشیدن دنبال خودشون .... من غر میزدم و اونا بی توجه
به غر غرای من راه افتادن سمت بیرون فرودگاه ...
با دیدن اتوموبیلی که سایمون درشو باز کردو کیف دستیمو انداخت توش از تعجب چشمام گرد شد ..
این ماشین کیه ؟
رز با هیجانی که از یه زن چهل و خورده ای ساله بعید بود دستاشو کوبید بهم ...
-ماشین پدرمه .... همیشه با این میرفتیم مسافرت وقتی من بچه بودم ... واقعا ماشین فو ق العادیه ...
-وقتی بچه بودی؟؟؟!مطمئنی میتونیم روش حساب کنیم که مارو سالم برسونه تا مقصد ..
.
سابین با دست زد رو کاپوت ماشین ...
-میتونی عین چشمات به این ماشین ایمان داشته باشی ...
قیافه خستم آویزون شد ..
-وای من حتی لباس مناسبیم همراه خودم ندارم ...
سایمون هلم داد توی ماشین ...
-میتونیم از اونجا هر چقد خواستی لباس بخری ..
همگی سوار شدیم ... انگشت اشارمو به حالت تهدید گرفتم سمتشون ...
-هی دارم هشدار میدم ...حالا که دارین منو به زور میبرین جیکتونم نباید در بیاد و من
بگیرم بخوابم ... فهمیدین .. .
سابین و رز فقط سر تکون دادن و سایمون در حالیکه هندسفریشو تو گوشش فرو میکرد
گفت
-سعیمو میکنم ...
چشمامو بستمو لم دادم روی صندلی ... واقعا صندلی راحتی داشت ... حداقل بهتر از صن
دلیای هواپیما بود ...
سریعتر از اونیکه فکرشو میکردم خوابم برد ...
با صدای تند آهنگ انگلیسی که یدفعه تو گوشم پیچید از خواب پریدم و وحشت زده ن
گاهی به سایمون کردم که غش غش داشت میخندید ...
هندسفریشو پرت کردم توی بغلش ...
-هی بچه زیادی داری پا رو دمم میزاری ...
دستاشو قلاب کرد رو سینش ..
-معذرت میخوام میمون ... دمت هی میره توی لابه لای دست و پاهام ...
-مودب باش سایمون ..
چشمم به رز افتاد که از آینه جلو داشتایمون-نه بابا ماشین خراب شد سایمون رفت و
تعمیر کار آورده دارن تعمیرش میکنن ....
پفی کردم
-حدس میزدم این لگن درست نمیتونه راه بره .. .
رز اخم ریزی کردو با دلخوری گفت
-هی پناه بی انصاف نباش ... این ماشین فوق العادس منتها چون سه چهار بار تصادف
کرده طبیعی کمی اذیت کنه
-دوسه بارم تصادف کرده
سایمون سرش تو گوشیش بود
-اهوم .. بار آخرم داشتیم میرفتیم روستای خانوادگیمون که پدر بزرگ خواب آلود بودو
تو یه مزرعه منحرف شد و با یه تپه از فضولات گاوا تصادف کردیم ...
ادای عق زدن و در آورد
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید
🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنماییهای مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
❣ با مدیریت #ذکراباد