📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت167 هیجانمو کنترل کردم و لب گزیدم ... چشماموبستم .... ...همش اون کامنته می
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت168
بلند خندیدم .... این پسر هرچی میگذشت غرب زده تر و دله تر میشد ...
-کجا میری
-دانشگاه با حسنا قرار دارم میخوایم بریم خرید ...
دستشو آورد بالا و یه خاک بر سر نثارم کرد
-آخه خله آدم با اون دختره زشت بی ریخت میره خرید تو باید با یه آقای جنتلمن (لبه
کت اسپرتشو صاف کردو قیافه گرفت)خوشتیپ و با کلاس بری خرید ....
با دهن کجی گفتم
-اونوقت کو این آقای خوشتیپ و باکلاس که از قضا یه جنتلمن واقعیم هستن؟
با قیافه ای آویزون گفت
-اون چشمای وزغیتو یکم باز کنی میبینی کله گندشون جلوت وایستاده ...
نگاهی به اینور اونور خیابون انداختم و رفتم سمت ماشینش سرمو بردم نزدیک شیشه و
دستمو تکیه زدم بهش ...
با انگشت اشارم بهش اشاره کردم بیاد جلو ..
ابروهاشو کشید تو هم و با کنجکاوی سرشو آورد جلو ... تا به خودش بیاد با کف دست
چنان کوبیدم تو پیشونیش که صدای آخش و عابرایی که تک و توک رد میشدنم شنیدن ..
خندیدم و از ماشین فاصله گرفتم
-خوردی عمو ... حالا برو ... برو خونه جنتلمن موقع برگشتن برات آبنبات چوبی میخرم .
..
با حرص دنده رو جا به جا و زیر لب غرید .
دختره دیوانه ترشیده ... لیاقت نداری ...
گفت و پاشو گذاشت روی گاز .... خندیدم و راهمو ادامه دادم ...
میثم خوب بود ... گاهی که حوصلت سر میرفت میتونست حکم بهترین سرگرمی و برات
داشته باشه مخصوصا اینکه به خاطر نزدیکی زیادمون دیگه رومون تو روی هم باز شده
بودو شیطنتامون دو جانبه ..
چون پیاده رفتم درست سر ساعتی که باهم قرار داشتیم رسیدم سر قرار نگاهی به دورو اطراف کردم که یهو یکی زد پشتم و پخ کرد....
سریع برگشتم و با دیدن حسنا نفسمو دادم بیرون
-مریضی عزیزم ؟ چرا سعی میکنی آدم بودن خودتوبا این رفتار مالیخولیایی زیر سوال ببر ی
با فارسی دست و پاشکسته ای که یاد گرفته بود گفت
-من آدم شم تو تنهایی ..
به حرفش خندیدم و دستشو کشیدم ...
-باشه بابا بیا فهمیدیم تو هم فارسی بلدی
دنبالم کشیده شد
-پس چی ... من فارسی و از تو بهتر صحبت میکنم ...
-براوو ..بدو بیا دیرمون میشه
همینجوری حرف میزدومن بی توجه بهش راه خودمو میرفتم ...
-وای پناه نمیدونی چقد کسل کننده بود امروز ....تنهایی عصابم خورد شد کلیم حوصلم
سر رفت
اوه پس بیشتر حوصلت سر میره اگه بدونی با تغیر رشتم موافقت شد ...
ماتش برد و زل زد بهم .... -چی گفتی ؟
شونه ای بالا انداختم و با خوشی خندیدم ... -درست شنیدی .... میرم دنبال علاقم ... دستمو کشید و تند چرخوند سمت خودش ... -وایستا ببینم ... جدی که نمیگی ....نگو که زده
به سرت ... خندیدم ... -اتفاقا زده به سرم ... میخوام بقیه زندگیمو اونجوری که دوست د ارم زندگی کنم .. برم سراغ نوشتن ...علاقم .... عین ماهی که از تنگ افتاده باشه بیرون تند
تند دهنشو باز و بسته میکرد اما کلامی از دهنش بیرون نمی اومد -تو .... تو ... احمقـ...
تند دستامو تو هوا تکون دادم -آ...آ... احمق نیستم حسنا...فک کن من مگه چند سال
دیگه میخوام زندگی کنم که خودمو درگیر یه سری فرمول بی سرو ته وعجیب غریب ب
کنم ... میخوام برم سراغ علاقم ... چیزی که روحمو آروم کنه ... با حرص خندید -پناه ... واقعا .... درنوع خودت ...یه احمق ...بی نظیری .... خندیدم وخندید ... دنیا کوتاهتر از او نیکه وقتتو برای غصه خوردن توش تلف کنی ... تا چشم رو هم بزاری تمومه پس به قول
دکتر شریعتی برای خوشبختی فقط یه چیز لازمه انم اینکه نفهمی .... خودمو میزنم به نفهمی و بیخیالی تا خوشبختی و با تمام وجودم لمس کنم ..
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید
🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنماییهای مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
❣ با مدیریت #ذکراباد