eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
911 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت189 برگرد ... بی توجه به حرفم راهشو ادامه داد ... نگاش کردم -سبحان برگرد
وقتی پدرم گفت دختر خوب و از خیابون پیدا نمیکنن گوش ندادم و رفتم سراغش ... خیابونی نبود ولی از خیابونا جمعش کردم ... هرزگی همیشه به همخوابگی با چند نفر نیست ....بکر بودن به داشتن باکرگی نیست ... من دختری رو انتخاب کردم که همه گفتن هرزه ... بکر نیست .... گفتم هست ...گفتم عاقلم ... بالغم ... میخوامش و باید داشته باشمش ... نیشخندی زد ... -یبار به داییم گفتم حتی اگه خدا نخواد میخوامش ... خواستم و خواستم و ماله من شد ولی کاش هیچ وقت نمیشد ... معادله های زندگیمو بهم زدو رفت ... جوری دستمو گذاشت تو حنا و در دهنمو گل گر فت که آخم نتونستم بگم ... نه تونستم از خدا گله کنم نه از بقیه ... من موندم و خودم و عشقی که خیانت کرد بهم ... به اینکه خودمو خلاص کنمم فک کردم ... به ظاهر آدم قوی بودم ولی وقتی همه غرورت له میشه ... احساست به گند کشیده میشه و تنهایی میشه رفیق گرمابه و گلستانت قوی بودن رنگ میبازه ... عین تو منکر بودن خدایی شدم که بودو فقط من نمیدیدم ... خواستم قید همه کس و همه چی و بزنم ولی سها رو دیدم ... سهایی که یه نشونه بود ... سهایی که برای من خود خدا بود روی زمین ... شاید خیلیا رو ازت گرفته ولی ببین چیا بهت داده ... اگه من ... اگه این کلینیک یه نشونه ایم نادیدمون نگیر ... تو وقت داری برای زنده بودن و زندگی کردن ... پناه شاید حکمت اسمت همین باشه ... پناه ببری به خودش تو اوج بی پناهیات ... ]وم کرد حرفاشو و منوو از آغوشش کشید بیرون ... "توکل به خودت" زیر لب گفت و دنده رو جا به جا کرد ... چشممو بستم و سرمو تکیه زدم به پشتی صندلی و رفتم سمت تقدیری که برام رقم زده یک سال و نیم بعد بی توجه به زنگ در که تند تند و پشت سر هم زده میشد خط چشمم و کشیدم و رژ گونمو زدم ... نگاهی توی آینه به خودم کردم تا از همه چی مطمئن بشم ... لباس مشکی که از جلو تا روی زانوم بودو دنباله کمی از پشت داشت و پشت گردنی بود .... ساده و شیک بود ... موهامو سشوار کشیده بودم و ریخته بودم دورم و آرایش ملایم و سنگین رنگینی کرده بودم ... امروز ومیتونستم بزرگترین روز زندگیم بدونم ..... شنل بافتنی نازکمو انداختم دور شونه هامو و کیفمو برداشتم و از اتاقم زدم بیرون ... درو که باز کردم با دیدن چشمای برزخی سبحان خندم کمی ماسید ... -دقیق بیست دیقس دارم در میزنم ... شونه ای براش بالا انداختم ... -منکه گفتم زودتر از نیم ساعت آماده نمیشم با حرص راه افتاد سمت آسانسور -باید دهن اونیکه که گفته زنا ناقص العقلن و بوسید ... لابد یه چیزی میدونست که هم چین حرفی زده دیگه ... خندیدم و کنارش ایستادم -بله بله شما درست میگید جناب ... با حرص گفت -فقط بلدی فس فس کنی ... (نگاهی به ساعت روی مچ دستش کرد)تا برسیم دیر شده .. . بی خیال شونه ای براش بالا انداختم و موهامو توی آینه آسانسور درست کردم ... -میتونستی از یه روز قبل ترش بگی تا این همه معطل نشی ... -عذر میخوام ماد مازل نمیدونستم که شما رو باید از سه چهار روز قبل خبردار میکردم ... از آسانسور زدیم بیرون و چشمم به سهایی افتاد که پشت فرمون ماشین داشت بازی می کرد ... -انقد غری نباش بابا یکم قری باش ... نتونست خنده شو با این حرفم پنهون کنه .... سوار ماشین شدیم .... سها خودشو پرت کرد تو بغلم ... نشوندمش روی پام ... -خب حالا کجا میخوایم بریم ... سها دستاشو کوبید بهم ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید 🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنمایی‌های مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام ❣ با مدیریت