eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
911 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت192 کمترین کاری بود که میتونستم برات انجامش بدم ... سریع نگامو دزدیدم ....
پس من تو ماشین منتظرم ... سری تکون دادم و اون از رستوران زد بیرون .. راه افتادم سمت سبحانی که داشت کتشو تنش میکرد ... با دیدنم گفت -خب همه مهمونا رفتن ... کیفتو بردار که بریم کلی خستم ... نمیدونم برای چی دستپاچه بودم .. -راستش ... راستش سامی گفت که ... نگاه پر نفوذ و دقیقشو انداخت توی چشمام و من نگامو دزدیدم ... -گفت باهم بریم ... -آها ... نگاش که کردم حس کردم یه ردی از دلخوری نشست تو چشماش ولی با لحنی عادی گفت -باشه ... مواظب خودت باش ...بازم موفقیتتو بهت تبریک میگم ... منو سها میریم ... خواستم دهن باز کنم که لبخندی به روم زدو دست تو دست سها از کنارم رد شد ... حس عذاب وجدان خاصی تو جونم ریخت ...همه زحمتای امشب و اون برام کشیده بود و حالا بی اینکه حتی به نحو احسن ازش تشکرم بکنم داشتم میرفتم دور دور شبونه به یاد قدیمام ... ساکت توی ماشین کنارش بودم و اعتراف این حرف که بوی عطرش هنوزم نفس گیر بود کمی آزارم میداد .. با ایستادن ماشین نگاهی به خیابان خلوت انداختم نفسمو با صدا دادم بیرون... نگاه اونم به رو به رو بود .. -خوبی ؟ -خوبم -اوضاع روبه راهه ... نگام خیره به چراغ خیابون بود که انگار داشت تو آخرین روزای سال اولین برفا رو میدید ... -میبینی که همه چی آرومه ... -دلم تنگت بود ... اینبار سینم سوخت از فسی که کشیدم و صدام آروم تر از همیشه بود ... -شاید منم صدای تک خنده مردونش تو گوشم پیچید -میدونی پناه دیدن تو برام عین سایه میمونه وقتی دنبالشم ازم فرار میکنه و وقتی ازش فرار میکنم دنبالم میدوئه ... خندیدم ... بی صدا ... بی حرف ... نمیدونم دقیق چند دیقه مابینمون سکوت شد و کلی حرف نگفته لابه لای این سموت گ م شد و جاشو داد به سه تا نقطه ... همیشه این سه تا نقطه نشونی از بی حرفی نیستن ... گاهی مابین هر حد فاصل این فقطه ها کلی حرف ... کلی خاطره ...کلی تصویر از گذشته ها و خیالاتی از آیندمون خوابید ه .. -اوضاع منم روبه راهه ... دارم زندگی میکنم .. نوا رو بزرگ میکنم ... به خاطر شروع تعطیلات بردمش ایران پیش مادرمه ... همه چی رو به راهه اگه اصرارای مادرمو برای ازدواجم نادیده بگیرم .. اینم شده سریال تکراری هر بار دیدن من و مامان ... صدام انگار از ته چاه در میومد .. -خب چرا ازدواج نمیکنی ... داری پیر پسر میشی .. نگاه هردومون خیره به دونه های برفی بود که داشت آروم آروم میریخت روی شیشه جلوی ماشین -میدونی پناه ... نمیدونم از کجا و چطوری شد که سر از زندگی هم در آوردیم ... اصلا نفهمیدم چی شد که این همه ذهنمو درگیر خودت کردی .... اونقدری که هر بار اومدم فراموشت کنم دیدم عین یه غده هر چی انگولکت کردم که پا کت کنم پر رنگ تر شدی ... بزرگ تر شدی... دیگه کاری به یادتو و حس خودم ندارم ... بیخیال جفتشون شدم ... میخوام فقط زندگی کنم .. آروم و بی دغدغه ... اگه باتو نیست بی تو .. تن صداش آروم تر شد -ولی دوست داشتم کنار تو باشه ... هیچکی برام مثله تو نمیشه ... نگاش کردم و لبخندی به روش زدم -دنیا بازی های خوبی در میاره سامان ... جرزن خوبیم هست ... هر کاری میکنه تا آخر ش خودش برنده این بازی باشه ... اینم قسمت ما بوده پس بیخیال ... نگام کرد ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید 🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنمایی‌های مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام ❣ با مدیریت