📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دهم 📌 بنام 📕 # کف خیابان " 📝نوشته حداد پورجهرمی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
#رمان_امنیتی_کف_خیابان
#قسمت22
این همه مطالبی بود افشین در این پرونده به دستخط خودش نوشته بود. البته با توجه به رنگ های متفاوت خودکارها و کاغذها و ... معلوم بود که مدتی طول کشیده تا تونسته همه این چیزا را بنویسه.
خب همونطور که خوندید و ملاحظه کردین، ظاهر پرونده، بلکه بهتره بگم ظاهر مطالبی که افشین درباره خانوادش و علت خودکشیش تشریح کرده، به مفاسد جنسی و لاابالی و بی بند و باری عارضی اشاره داره... دقت کنید لطفا... من از هیچ جای این پرونده، فقر و ندار بودن را نفهمیدم... چرا؟ مشخصه... چون اونا فقیر نبودن...
معمولا خانواده هایی که فقیر هستند و نیاز به توجه و کمک های مالی دارند، اکثرا از تربیت خوبی هم برخوردارند. بارها در کلاس های تشریح و تبارشناسی عمومی خوندیم و درس دادیم که معمول فقیرها و خانواده های بی بضاعت، از حیا و عفت جالب برخوردارند. اما میبینیم که خانواده افشین، فکر کنم در حدود دو سال، ینی تقریبا چهار ترم تحصیلی افسانه، به قهقهرا رفتند! با اینکه نیاز مبرم به پول و معاش نداشتند که پرونده در فایل پرونده های خلاف عفت و اخلاق و تن فروشی و از این جور مسائل قرار بگیره.
خوشم اومد از شهید شاهرودی... خیلی زود به این مسئله رسیده بود و معلوم بود که کارش را خوب بلد بوده... خدا بیامرزتش... اینقدر قشنگ پرونده را پیش برده بوده، که دو تا احتمال دربارش دادم که ... حالا بماند... بعدا خودتون متوجه بشید بهتره...
چون که دارم این مطالب را واسه انتشار اولیه در فضای مجازی آماده میکنم، لازم میبینم که بخاطر مطالبی که در صفحات و شب های گذشته مطرح شد و تلاش کردم در عین حفظ اصالت اعترافات و خاطرات افشین، ادب و نزاکت را هم رعایت کنم، رسما عذرخواهی کنم. اما خب دیگه بیشتر از این نمیشد سانسورش کرد. چون همانطور که خواهید دید، با ذره ذره حرف های افشین باید پیش بریم تا برسیم به «کف خیابون»!
اما پیشنهاد میکنم، کسانی که دل و جرات خوندن این جور پرونده ها را ندارن، از حالا به بعد را مطالعه نکنند. اینو برای بازار گرمی و اداهای لوس جذب مخاطب نگفتم. جدی و بدون هیچ شوخی اینو گفتم. از حالا به بعد تا حدود قسمت های سی، سر سفره شهید شاهرودی، بازجو و محقق اصلی پرونده افشین خواهیم بود تا...
پس لطفا همین حالا تصمیمتون را بگیرید و اگر مایلید به ادامه تشریح پرونده، بسم الله بگید و مطالب زیر را از زبون شهید شاهرودی با اندکی دخل و تصرف تکمیلی توسط خودم با دقت فوق العاده مطالعه کنید... بسم الله...
👈 از زبان شهید شاهرودی:
بخش مشاوره پلیس و نیروی انتظامی تونسته بود یه مشاور خوب واسه افشین پیدا کنه. بعد از اینکه افشین را آورده بودن بیمارستان و نجاتش داده بودن، بلافاصله وقتی مشاور تونسته بود چند تا جمله از زیر زبون افشین بکشه بیرون، به حساسیت موضوع پی برده بود و به واسطه اداره........ با من (شاهرودی) ارتباط گرفت.
تازه از عمره برگشته بودم. اولین پرونده بعد از سفر عمره، پرونده افشین بود. ظرف مدت کمتر از دو هفته تونستم اعتماد افشین را جلب کنم. اما افشین... بعد از اون شبی که فهمیده بود افسانه حامله شده و داره سقط میکنه، دیگه به حالت عادی روانی برنگشت... تا مدت ها به جای ناخونش، نوک انگشتاش را میجوید... حتی دو سه بار دیگه هم خودزنی کرده بود... وضعیت بسیار اسفباری داشت...
من فقط باید اعتمادش را جلب میکردم تا بتونم باهاش ارتباط بگیرم و بتونم هم نجاتش بدم و هم پرونده خودمو پیش ببرم. تا اینکه یه اتفاق افتاد... اتفاقی که آب پاکی رو دست همه بچه هایی ریخت که معتقد بودند افشین ...
بذارین اینجوری بگم... تمام خواب و خوراکم شد افشین... نباید خانوادش میفهمیدن که با من و تیم ما ارتباط داره و داریم روش کار میکنیم... فقط یه جوری میتونستم اعتماد صد در صد افشین را جلب کنم... تنها یک راه... بخاطر همین، نقشه قتل و کشتن کوروش را انداختم تو ذهنش... امان... امان از افشینی که وقتی اینو مطرح کردم، چشماش بازتر شد و مثل اینکه امیدش به زندگی بیشتر شد... اجازه بدید اینجوری گذرا رد نشم و ریزتر واستون بگم...
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت21 با نگاه عصبی چرخیدم سمت پناه نگاه آتیشیمو دوختم تو چشماش -بله سوخت به ل
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت22
پناه
نفس عمیقی کشیدم ... هوا خیلی سرد تر از اونی بود که فکرشو میکردم ... نگام به بخارایی بود که از دهنم بیرون میومدن ...لبه های کاپشن نیم تنه شیری رنگموبهم نزدیک تر
کردم و نگاهی به آدرس توی گوشی و به خونه رو به روم انداختم ...
از بیرونش معلوم بود خونه آدم حسابیاس ...
نگامو تو کوچه چرخوندم و از روی جوب پریدم اونور و رفتم دم در خونشون .... نگاهی
به پلاکش کردم و چشم گردوندم بین زنگای آیفونشون ... اسمی روش نبود حدس میزدم
هر چهار طبقش ماله خودشون باشه ...
دل و زدم به دریا و زنگ طبقه اول و فشار دادم .... هوا حسابی سوز داشت ...دستامو مشت کردم و آوردم نزدیک دهنم ....
-کیه؟...
سریع چرخیدم سمت آیفون ...
-سلام ...بخشید با آقای حسین پور کار داشتم ...
-کدوشون؟!
-سامان ...سامان خان
-چیکارشون دارین؟...
همیشه بدم میومد از آدمای فضول .... حدس زدم شاید مادرش باشه ولی از لحن دوم شخصی که به کار برد یکم شک به دلم افتاد سعی کردم با خشرویی جوابشو بدم
-با خودشون کار داشتم ...تشریف دارن؟..
کمی مکث کرد ...فک کنم داشت از پشت اون آیفون تصویری قیافه منو سیاحت میکرد
بله هستن منتها تو واحد خودشونن .....طبقه سوم ...
-ممنون
دستم و بردم سمت زنگ سوم و فشار دادم ....خبری نشد ... عقب عقب رفتم و نگاهی
به طبقه سوم انداختم که انگار چراغاش خاموش بود ... به لطف در نرده ای مانندشون م
یشد حیاطشونو دید که ماشینشم تو حیاط پارک بود ... یبار دیگه دستمو روی زنگ فشار
دادم اینبار کمی طولانی تر ...
جواب ندادنش داشت کفر منو در می آورد...میخواستم سریع تر شر این پسره از سرم وا
شه ... آدم متعادلی به نظر نمی اومد ... سر همینم همه پس انداز دو سال گذشتمو یه رو
زه به باد دادم .... پاکت توی دستمو فشار دادم ... سه ملیون تومن پول گوشی داده بودم
که سر سهل انکاری اون همه پس اندازمواز چنگم در آورده بود ...
-بلـــــــــه....
صدای عصبیش که تو آیفون پیچید باعث شد سریع به خودم بیام و دستمو از روی زنگ
بردارم ...
-سر آوردی مگه ....
از صدای خش دارش احتمال نودو نه درصد دادم خواب بوده .... سعی کردم خودمو نبازم
سرفه ای کردم تا راه گلوم بازشه
-جناب حسین پور خطیب هستم میشه چند لحظه تشریف بیارین پایین ؟
انگار با شنیدن صدام استپ کرد ... داشت توی سرش تجزیه تحلیل میکرد که این صدای
کیه لابد ...
رومو کامل چرخوندم سمت ایفون تصویری تا ببینتم ...
-تو؟!...
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید
🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنماییهای مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
❣ با مدیریت #ذکراباد