📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دهم 📌 بنام 📕 # کف خیابان " 📝نوشته حداد پورجهرمی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
#رمان_امنیتی_کف_خیابان
#قسمت77
ابوالفضل دقیقه به دقیقه گزارشش میفرستاد روی مونیتورم... توضیح زیادی ندم بهتره... اما معلوم بود که همه چیز با دقت برگزار شده و همه چیزو کنترل دارن... یا لااقل تلاش دارن کنترل کنند... خلاصش میشه این که:
«نشستی که قرار بود علما و مجتهدین اونا برگزار کنند در حسینیه ......... برگزار شد. از عمد جلسه را اونجا برده بودند تا از فضای گذشته و قدمتش نهایت استفاده را ببرند.
ینی قشنگ مشخص بود که حتی برای اینکه چه کسانی دم در بایستند و به علما خوش آمد بگن... چه کسانی پذیرایی کنند... چه کسی قرآن بخونه... چه کسی اشعار خاص درباره امام بخونه... چه کسی پشت تریبون بغض کنه... چه کسی وقتی اون بغض کرد، پاشه و ازش حمایت کنه...
چه کسی شعار بده... چه شعاری بده... چجوری شعار بده... چه کسی سخنرانی کنه... چی بگه... سخنران دوم کیه... اون قراره چی بگه... سخنران سوم دیر کرده... میگن شاید توفیق نباشه در خدمتشون باشیم... میگن به خاطر مسائلی که از بیانش شرمنده ایم ایشون شاید نتونن تشریف بیارن... یکی با صدای بلند بگه لعنت به سانسور!... یکی دیگه بگه لعنت به حذف! ... مجری با بغض بگه لعنت به عدم آزادی بیان... یه آخوند پیرمرد میکروفنو برداره و بگه خاک بر سر امتی که سید اولاد پیغمبرش نتونه حرف بزنه... ینی نذارن حرف بزنه... مثل جدّ غریبش نذارن حرف بزنه و مردم صداش بشنون!! ... بعد همهمه بشه...
مجری با شعف بره پشت تریبون و بگه مثل اینکه میگن توی راهن... الهی سالم و به موقع برسن... ماشالله به این سید شجاعی که ممنوع الخروج قلب هاست! تا وارد حسینیه بشه، مجری با صدای بلند و بغض مصنوعی بگه: نگار منظر چشم من آشیانه توست! کرم نما و فرودا که خانه خانه توست! ... بعد همه بگن: سید مظلوم ما! خدا نگهدار تو! ... صل علی محمد... یاور مردم آمد!
اونم بره بشینه ردیف اول... یه نفر هم همون موقع یه شعر پر هیجان براش بخونه و همه کف و سوت و الله اکبر بگن... بعد نوبت اون بشه... مجری بگه من دیگه شما را بیشتر از این منتظر نذارم... به استقبال سخنرانی حکیمانه و روشنگرانه ایشون میریم... بعدش همه مجتهد و آخوند و طلبه و. شعار بدن.
اونم بره همون حرفای تکراری همیشه را بگه: جامعه ما داره به سوی دموکراسی گذر میکنه. ما نیاز به قیم و ولی نداریم.مردم خودشون میفهمند... مردم همه کارن. مبنای مشروعیت هر کس، ملت و مردمش هستند!!! انسان اینقدر بزرگ و عاقل شده که حتی میتونه بر علیه خدا تظاهرات کنه. حتی بعیده امام زمان هم بدون رای مردم کاری بکنه!! شما علمای مظلوم تاریخ هستید! بلکه شماها از همه علمای تاریخ مظلوم ترید! حق شما این نیست که اینقدر در محدودیت و انزوا باشید! شما باید بلند بشید و یکبار دیگه مردم را به ایستادگی و ظلم ستیزی دعوت کنید!»
این ها خلاصه ای از اون جلسه کذایی بود! فقط بچه های ما به صورت نامحسوس داشتند کنترل میکردند که یه وقت همین جمعیت به طرف خیابون حرکت نکنه و اتفاق بدی پیش نیاد!
حالا شما فکر کنین در این جلسه نشستین! فکر کنین یکی از کسانی هستید که دارین شعارها و جملات و جو اونجا را میشنوید و متحمل میشید! عکس العملتون چیه؟!
خب طبیعیه که مثل بمب ساعتی بشید و منتظر منفجر شدن باشید! چرا؟ چون سخنران ویژه با جمله آخرش، تیر خلاصی را زد و خودش و همه را راحت کرد.گفت: «ما اینبار انتخاب نخواهیم کرد... بلکه همان طور که بچه های من و شما دارن آماده میشن، انتقام خودمون را از همه ظلم ها و بی عدالتی ها خواهیم گرفت!!»
این جمله را سریع آنالیز کردم.اسم رمزشون بود رمز فتنه نه. بلکه کلمه رمز کودتای بزرگی که در راه داشتند!
چون همون موقع، عبداللهی متنی به من داد که نوشته بود: قربان! فائزه بالاخره سر و کلش پیدا شد و در حاشیه این اجلاس، با شبکه های خارجی مصاحبه کرد و گفت: «انتخابات امسال، فقط یک پیروز دارد. ینی فقط یک پیروز باید داشته باشد. اگر این اتفاق نیفتند، نارضایتی های مدنی دو سال قبل، تبدیل به موج خروشانی خواهد شد که ممکن است همه بافته های نظام را پنبه کند!!»
به این کلید واژه ها دقت کنید: «انتقام» ، «بی عدالتی» ، «یک پیروز» ، «نارضایتی مدنی» ، «موج خروشان» !
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴
🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت76 سلام جناب سروان خسته نباشین ... اخماش تو هم بود ... -ممنون ... مدارک
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت77
باخنده ای که نمیتونستم کنترلش کنم نگاش کردم ...
-پناه وحشی میشی نازمیشیا ... گفتم وحشی دوست دارم؟
یدفعه آروم شد و خیره نگام کرد ...
-که وحشی دوست داری آره ؟!
ترافک بود طبق معمول و حرکتمون لاکپشتی لاکپشتی ... چشمکی بهش زدم
-خیــــــلی ...
تا به خودم بیام خیز برداشت سمتمو قبل انجام هر عکس العملی دندوناشو فرو کرد توی
سر م ... اینبار صدای دادم بلند شد ... دستشو که ول کردم با جفت دستاش موهامو کشیدو دندوناشو بیشتر فشار داد ...
باهم گل آویز شده بودیم ...
-آی... آخ ... ول کن وحشی ...آیی ... آی
صدای بوق ماشینای پشت سری باعث شد ول کنه سرمو ... دستمو گذاشتم روی سرم ...قشنگ جای دندوناش و میشد حس کرد ...
پامو گذاشتم روی گازو حرکت کردم ...
-اه اه ... موهات رفت تو حلقم ...
داشت موهامو که کنده بودو از دهنش در میاورد عصبی گفتم
-تاجونت در آد خفه شی ...
نگام کردو خندید ...
-اوه موهاشو ...
تو آینه نگاهی بهشون کردم گند زده بود بهشون ... بی حرص حرصی نگاش کردم و رفتم
سمت شرکت ... ماشین و بردم تو پارکینگ ... پیاده شد
-میرم بالا بیا ...
سری تکون دادم ودست بردم سمت گوشیم که داشت زنگ میخورد ...
سایه بود ... از ماشین پیاده شدم و درشو بستم
-الو ...
-سلام آقاداداش
-علیک سلام ...چه عجب
-بیا دیگه خونه ایم شام میخوایم بخوریم ...
آسانسورو زدم
-شما بخورین من کارم طول میکشه با بچه ها یه چیزی میخورم میام ...راستی
-جونم؟
تک خنده ای کردم ...
-میگم شما خونه زندگی ندارین چترتونو انداختین تو خونه ما ....
-تا چشت در آد .. خونه بابامه ...
-غلط کردی ما با لباس سفید فرستادیمت خونه شوهر کفن پیچ تحویلت میگیریم دختر
که رفت خونه شوهر دیگه دختر اون خونه نیست...
یه دور از جون نگی یه وقت ...
آسانسور رسید ...
-بادمجون بم آفت نداره خواهرم ... کاری نداری ...
-کجایـ..
نذاشتم ادامه بده و قطع کردم .... درو باز گذاشته بود ... رفتم تو و درو بستم ... رو در
ورودی یه آینه قدی بود ... کتمو در آوردمو پرت کردم روی مبل که به جای مبل افتاد رو
زمین ....
دستی به موهای پریشونم کشیدم.... اطراف موهام کوتاه کوتاه بود شاید قد سه چهار میلی متر ولی از وسط کاملا بلند بو د .... کلا زیاد رو موهام مانور میدادم ...
-کتلت سیب زمینی میخوری یا املت ؟
صداش از آشپزخونه میومدم رفتم و تکیه زدم به اپن ...
-کتلت خیلی وقته نخوردم ...
لبخند دندون نمایی بهم زد
-باشه عزیزم پس شد همون املت
حرصی نگاش کردم و رفتم سمت مبلا .... سویت خوبی بود ... با اینکه کاملا مجهز نبود و لی میشد توش زندگی کرد ...
ال سی دی بزرگی که روبه روم رو دیوار نصب بودو باز کردم ... فوتبال چلسی و لیورپول
بود ...
پاهامو دراز کردم روی میز و مشغول دیدنش شدم تا املت خانوم آماده شه که چشام کم
کم گرم شدن ...
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید
🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنماییهای مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
❣ با مدیریت #ذکراباد