eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
854 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
635 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دهم 📌 بنام 📕 # کف خیابان " 📝نوشته حداد پورجهرمی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 به عفت خیلی نزدیک شدم میخواستم اگر خواست بره بالا و میکروفن برداره، جلوش بگیرم و نذارم اون میکروفنو برداره... اما وقتی خیلی بهش نزدیک شدم، دیدم رفت کنار اون جایگاهی که بالای یه ماشین شاسی بلند شیشه دودی درست کرده بودند ایستاد و با چند نفر حرف زد نمیتونستم لب خونی کنم چون پشتش به من بود اما دیدم برنامشون این نیست که عفت اون موقع حرف بزنه... منتظر شدم ببینم برنامشون چیه؟! دیدم در ثانیه آخر، فائزه رفت بالا... فائزه را برای سخنرانی توی اون جمعیتی که مدام داشت تعدادشون بیشتر میشد انتخاب کردند اصلا از اولش هم فائزه، حکم ویترین و بلندگوی کف خیابون و مصاحبه با رسانه های داخلی و خارجیشون داشت! بذارید یه بار دیگه مرور کنیم: فائزه برای کار رسانه ای! عفت برای پروژه قم و درگیر کردن بیوت بعضی ها و علما و آخوندهای وابسته به جریانشون! ندا تربیت و پرورش نیروهای مهاجم و میون دار! زهره برای. زهره همچنان برام یه کم گنگ بود دقیق نمیدونستم وظفش چیه؟ زهره را از یه طرف در میتینگ خانواده های شهدا رو میکنند و از یه طرف دیگه هم الان خونه رامین تاجزاده است و میون اون همه زن و دختر و فاحشه های مارکدار پایتخت اهل مزون های منافی با عفت!! ینی چی؟ تناقض داشت! حالا بگذریم فقط میخواستم یه بار دیگه مرور کنیم تا ببینیم فائزه اینقدر براشون اهمیت داره که نباید در کارهای جزئی و عملیات هایی مثل عملیات عفت و ندا و زهره وارد بشه! اون لحظه هم فائزه رفت بالا و میکروفن را برداشت... اما اینبار مردم به جای سوت و کف و هلهله کردن شروع به خوندن شعر کردند!! تصور کنین اون همه جمعیت، لااقل هزار نفرش داشت شعر «یار دبستانی» و بعدش هم یه شعری تحت عنوان «برادر آریایی» با صدای بلند میخوند! بعدش هم مثل شرکت کننده های در ورزشگاه ها سوت و کف نزدند! بلکه همه با هم 40 مرتبه تکبیر گفتند! گل بود به سبزه نیز آراسته شد! خدای من. نمیدونید چه حالی شدم و چه حرصی خوردم وقتی دیدم جمعیت شکافته شد و چیزی حدود 200 نفر آخوند و عالم اعم از سید و شیخ وارد عرصه شدند! اکثرا مسن و با محاسن جو گندمی! نه حالا جوون و با شور و شعف جوونی! نه... بلکه مسن و پخته! جوری وارد شدند که اصلا نمیشه با کلمات ساده توصیفش کرد! فقط میتونم بگم جذابیت و مشروعیتی که در ذهن شاهدان اون صحنه بر مبارزه علیه نظام ایجاد میشد، تا سالیان سال در ذهنشون میماند! نکته دردآورترش حضور کم نظیر رسانه های بین المللی در اون خیابون و در اون لحظات و ساعات بود. همون لحظه، اون میتینگ لعنتی حداقل در بیست شبکه خارجی در حال پخش زنده بوده! نیروهای امنیتی و انتظامی، شب تعیین کننده ای پیش رو داشتند! شبی که در کل عمر نظام، کم سابقه بود.خوب یادمه که از ستاد فرماندهی ما جمله ای به همه بچه ها ابلاغ شد که تا عمر دارم یادم نمیره. پیام اومد که: «بچه ها! امشب که سخت تر از عملیات کربلای چهار نیست! باید این را هم پشت سر گذاشت! والعاقبه للمتقین! فائزه رفت بالا و شروع به سم پاشی علیه نظام کرد. هر چی دوست داشت، گفت و گفت و گفت. اجازه بدید فقط یه جملش بگم و رد بشم... گفت:امشب و فردا، شب تعیین کننده ای است امروز، روز نه به حصر. روز نه به زندانی سیاسی. روز نه به نظارت استصوابی و فقاهتی شورای چند نفره نگهبان و بالاخره روز نه گفتن به همه چیزهایی بود که در طول چهل سال از مردم دریغ کرده اند!» فائزه بر خلاف دیگر سخنرانی هایی که قبلا داشت، بسیار از نهج البلاغه و حضور عالمان و حمایت خوانواده های شهدا دم زد و نقطه عطف کلام خودش را با آرزو برای «ایرانی آزاد برای همه ایرانیان» علی الخصوص «زن مظلوم ایرانی» تموم کرد! من همیشه گفتم. اکثر زن های مذهبی سر و زبون دار و تحصیل کرده ما یا شدن حاج خانم مجالس زنونه یا شدن مدیر و معاون و معلم دبیرستان های دخترونه! یا حداکثرش شدن ارباب حلقه های صالحین واسه چند نفر محدود! ما به زنهایی نیاز داریم که بتونند اثرگذار و با فایده دینی و انقلابی صحبت کنند! کم هم نیستند ینی قحط نیست... اما متاسفانه یا در عرصه انتخابات حاضر نمیشن یا اینکه از جانب مردم، درست انتخاب نمیشوند و ملت ما درست انتخاب نمیکنند! حداکثرش میشه خانم «به نام خدای رنگین کمان» و خانم «نماز زیارت برای وزیر» !! نتیجش هم میشه خنده های مکرر رجال چپ و راست و داخل و خارج به اصل و ریشه حضور زن در عرصه اجتماع و سیاست ایران اسلامی! حالا اینا هیچی! اینا به کنار! دیدن زن با سواد «استراتژیست»م آرزوست!! اون که دیگه کلا نداریم گشتم نبود نگرد که نیست ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @charkhfalak500 @charkhfalak110 @zekrabab125 @zekrabab
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت87 امیر ارسلان نگام به سامانی بود که دوروز بود انگار کلا از این رو به اون ر
سامان درو بستم و سرمو کوبیدم به فرمان ... داشتم روانی میشدم این دوروزه از من یه آدم عصبی ساخته بود که به عالم و آدم گیر میداد سر هیچ و پوچ.. میدونستم اسم حسی که دارم عشق نیست ولی همین دوست داشتنه تنها اونقدری بود که فقط نیکوتین سیگار بتونه آرومم کنه ... ماشین و روشن کردم و روندم سمت کافه همیشگیم ... الان نیاز شدیدی به آروم شدن داشتم ...به اینکه فکرمو ذهنمو آزاد کنم از دلشوره و دلتنگی که بد جوری داشت از پا در میاوردم .... درشو باز کردم و صدای زنگوله بالای در تو گوشم زنگ زد ... راه افتادم سمت میز همیشگیم ...اینجا از نوزده سالگیم پاتوق من بود و این میز و صندلی به نامم .... خودمو پر ت کردم رو صندلی و پامو دراز کردم و گذاشتم روی اون یکی .... چشمم از پنجره به بیرون بود ... بارون شدیدی میومد اونقدر شدید که تنه درختارم با خودش میلرزوند ... قهوه رو که گذاشت رو میزم نگام میخ دود سیگار تو دستم و بخار قهوه شد ... چشمامو خیره به دود و فکرم درگیر دوجفت چشم عسلی بود که داشت دمار از روزگارم تو این بی خبری در می آورد ... جا کن در آغوشت منو.... دلشوره هامو پنهون کن از نامحرما .... دردو دلامو پیدام کن از اون راه دورو پر نشونه پاک کن با دستات اشکای رو گونه هامو بگو که میشنوی صدامو میخوام فقط آغوش من جای تو باشه جایی که ساختی بهترین خاطره هامو یادت میاد گفتی به من هرجاکه باشی نمیذاری دلتنگ شم و داری هوامو آخ که چقد داشتی هوامو.... "آغوش_محسن یاحقی" با قطع شدن صدای موسیقی و بوق زنگ تماس اخمامو تو هم کشیدم و نگامو دوختم به صفحه گوشی ... اسم پناه بهم چشمک میزد .... سریع از رو صندلی بلند شدم ... از صدای کشیده شدن صندلیا روی زمین باعث شد تا سر همشون بچرخه به طرفم بی توجه به همشون همه وجودم گوش شده بودو منتظر ش نیدن پناهی که دو روزه منتظر شنیدنش بودم -الو... الو پناه .. علیک سلام ... از شنیدن صدای مرد پشت گوشی دستام مشت شد ... دلم الان صدای نه چندان پر ناز پنا ه و میخواست و با حرص دری وری بارم کنه ... -شما؟ -این و من فک کنم باید از تو بپرسم ... شما؟کی باشی که پاتو از گلیمت دراز ترکردی و پارو دم من گذاشتی؟ نیش خندی زدم ... دلم میخواست هرچی از دهنم در میومد بارش کنم ولی فکر اینکه پنا ه الان پیششه چک میزد تو دهنمو در دهنمو میبست ... -پناه کجاست ... -پیش شوهر سابقش ... شاکی ؟ لحن جدیش لرز به تنم مینداخت .... اعتراف میکنم میترسیدم از این مردی که بد جوری پاش وسط زندگیم بود .... -چیکارش داری ... -اون دیگه به خودم مربوطه ... کارم با پناه خانوم به کنار الان با تو کار دارم آقای پسر شجاع هوا کم بود واسه نفس کشیدن یا من تنگی نفس گرفته بودم ؟ دم عمیقی کشیدم -کارتو بگو -اون مدارک و میخوام .... -دست من نیست ... مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی