eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
917 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
رمان شماره یازدهم👇👆 دختر شینا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ اما وقتی دید ترسیده ام، کُلت کمری اش را داد به من و گفت: «اگر مشکلی پیش آمد، از این استفاده کن.» بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه را یادم داد و رفت. اسلحه را زیر بالش گذاشتم و با ترس و لرز خوابیدم. نیمه های شب بود که با صدایی از خواب پریدم. یک نفر داشت در می زد. اسلحه را برداشتم و رفتم توی حیاط. هر چقدر از پشت در گفتم: «کیه؟» کسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز آمدم توی اتاق که در زدند. مانده بودم چه کار کنم. مثل قبل ایستادم پشت در و چند بار گفتم: «کیه؟!» این بار هم کسی جواب نداد. چند بار این اتفاق تکرار شد. یعنی تا می رسیدم توی اتاق، صدای زنگ در بلند می شد و وقتی می رفتم پشت در کسی جواب نمی داد. دیگر مطمئن شده بودم یک نفر می خواهد ما را اذیت کند. از ترس تمام چراغ ها را روشن کردم. بار آخری که صدای زنگ آمد، رفتم روی پشت بام و همان طور که صمد یادم داده بود اسلحه را آماده کردم. دو مرد وسط کوچه ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. حتماً خودشان بودند. اسلحه را گرفتم روبه رویشان که یک دفعه متوجه شدم یکی از مردها، همسایه این طرفی مان، آقای عسگری، است که خانمش پا به ماه بود. آن قدر خوشحال شدم که از همان بالای پشت بام صدایش کردم وگفتم: «آقای عسگری شمایید؟!» بعد دویدم و در را باز کردم. 💟ادامه دارد... نویسنده: ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 همه مطالب صلواتی📚 کپی با صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم 🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 📣 #رمان شماره #چهارده 🌷 #رمان_مفهومی_شهدایی ❤️ بنام #رمان_د
. 🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 ☀️ ☀️ 💭حالا ميفهميدم كه چرا پدر مدت هاست دارد در جا ميزند، چرا اينقدر اوضاع خانه آشفته است و هر سه ما مشكل اعصاب پيدا كرده ايم. چون ديگر مشغله مادر در سينما به او اجازه نميداد كه تشعشعات نوراني و را در خانه بپراكند و همين باعث آشفتگي همه ما شده بود. من هم در تاييد صحبت‌هاي فاطمه گفتم: - و اگر زن به اين وظيفه اش عمل كنه، زن و شوهر هر دو ميتونن راحت تر در مسير خودشون رشد كنن و فرزندان سالمي پرورش بدن، از جهت رسيدگي به امور روز مره زندگي هم، فضاي خوب خونه، مرد رو آماده ميكنه، شارژ ميكنه تا با نيروي بيشتري به مقابله با مشكلات بيرون از خونه و محل كار بره. هر وقت هم كه در اون محيط مشكلي پيدا كرد، ميتونه بياد توي چنين فضاي آرامي تجديد روحيه كنه. فاطمه با لبخندي پنهاني از من تشكر كرد و گفت: -بله! همين طوره! من نميدونم چرا همه قضايا رواز نگاه ميكنيم. چرا بايد فكر كنيم كه كار كردن زن تو خونه كلفتيه؟! همه ما يه روز ازدواج ميكنيم. چند وقت پيش، مصاحبه قشنگي در يكي از مجله‌ها خوندم. در اون مصاحبه خانمي حرفاي جالبي ميزد. ميگفت اكثر فجايعي كه در جامعه رخ ميده فقط از كمبود عاطفه است. گاهي مرد با چه لذتي به همسرش مي‌گه: "خانم من آب ميخوام". اين زيباترين نقطه وصل بين زن و شوهره، در صورتي كه خودش هم ميتونه بلند بشه و ليوان آبي برداره. اصلا ميتونه به بچه هاش بگه. اما مي‌گه خانم من آب ميخوام،. تشنه ام. نقاط وصل ما فقط در حرف زدن نيست، با اشارات هم بايد وصل بشيم، و اين خودش نوعي اشاره ست. "من از دست تو آب ميخوام" 😍و چقدر زيباست كه من زن به اين شكل پاسخ بدم كه"چشم الان برات ميارم".☺️ چرا كلفت واري به اين كار نگاه مي‌كنيم! چرا به عنوان محبت نگاه نكنيم؟ چرا فكر نكنم كه شوهرم ميخواد به بهانه يك ليوان آب با من حرف بزنه؟ صداي منو بشنوه؟! پس من هم ميتونم به بهانه يه ليوان آب به محبتش پاسخ بدم. اگه ما بتونيم ديدمون رو درست كنيم، واقعا عشق در زندگيمون جاري ميشه، چون هيچ چيز زيباتر از اين نيستكه در زندگي عشق وجود داشته باشه. مادر نبايد غذا پختن رو كارگري بدونه. چه اشكالي داره اين غذارو توام با محبت و عاطفه درست كنه؟ يعني نعوذ بالله ما از حضرت زهرا (س) بالاتريم؟ از او كه با يه دست آسياب رو مي‌چرخوند و بايه دست حسنين (ع) رو نگه ميداشت؟ او كه بود؟ واقعا اگه قراره زهرا رو به سينه بزنيم چرا به زندگي او نگاه نكنيم؟ . نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند 🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت