eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
853 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
635 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#رمان_تمام_زندگی_من #قسمت_سیزدهم اولین رمضان مشترک تمام روزهای من به یه شکل بود … کم کم متوجه شدم
پایه های اعتماد تلخ ترین ماه عمرم گذشت … من بهش اعتماد کرده بودم … فکر می کردم مسلمانه … چون مسلمان بود بهش اعتماد کرده بودم … اما حالا … بدون اینکه بفهمه زیر نظر گرفتمش … تازه مفهوم حرف پدرم رو درک می کردم … پدرم حق داشت … متین پله پله و کم کم شروع کرد به نشان دادن خود حقیقیش … من به سختی توی صورتش لبخند می زدم … سعی می کردم همسر خوبی باشم … و دستش رو بگیرم… ولی فایده نداشت … کار ما به جایی رسیده بود که من توی اتاق نماز می خوندم… و اون بی توجه به گناه بودن کارش، توی تلوزیون، فیلم های مستهجن نگاه می کرد … و من رو هم به این کار دعوت می کرد … حالا دیگه زبان فارسی رو هم کاملا یاد گرفته بودم … اون روز، زودتر از همیشه اومد خونه … هر چند از درون می سوختم اما با لبخند رفتم دم در استقبالش … – سلام متین جان … خوش اومدی … چی شده امروز زودتر اومدی خونه؟ … – امروز مهمونی خونه یکی از دوست هام دعوتیم … قبلا زبان بلد نبودی می گفتم اذیت میشی نمی بردمت … اما حالا که کاملا بلدی … رفت توی اتاق … منم پشت سرش … در کمد لباس های من رو باز کرد … – هر جایی رو هم که نفهمیدی از من بپرس … هر چند همه شون انگلیسی فول بلدن … سرش رو از کمد آورد بیرون … – امشب این لباست رو بپوش … و کت و شلوار بنفش سلطنتی من رو گذاشت جلوم … ... نویسنده متن👆 💰 شک نکن 💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
رمان شماره 26 مذهبی #تمام_زندگی_من نوشته‌ی : شهید مدافع سیدطاها ایمانی تعدادصفحه : 48 #تلاش_کن #طلاش_کن💰 شک نکن #میلیونر💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز @Be_win_3 ☘مسیرسبز 🚫کپی‌بدون‌لینک‌مجاز‌نیست🚫 اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#رمان_تمام_زندگی_من #قسمت_شانزدهم معنای امل دیگه نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم … یه سال تموم خون
از منبر بیا پایین چند لحظه با تعجب بهم نگاه کرد … هنوز توی شوک بود … – اوه اوه … خانم رو نگاه کن … خوبه عکس های کنار دریات رو خودم دیدم … یه تازه مسلمون از پاپ کاتولیک تر شده … بزار یه چند سال از ایمان آوردنت بگذره بعد ادای مرجع تقلید از خودت در بیار … چند بدم از بالای منبر بیای پایین؟ … – می فهمی چی داری میگی؟ … شاید من تازه مسلمونم اما حداقل به همون چیزی که بلدم عمل می کنم … با عصبانیت اومد سمتم … – پیاده شو با هم بریم … فکر کردی دو بار نماز خوندی آدم شدی؟ … دهنت رو باز می کنی به هر کسی هر چی بخوای میگی؟ … خودت قبل از من با چند نفر بودی؟ … – من قبل از آشنایی با تو مسلمان شدم … همون موقع هم… محکم خوابوند توی گوشم … – همون موقع چی مریم مقدس؟ … صورتم گر گرفته بود … نفسم به شماره افتاده بود … صدام بریده بریده در می اومد … – به من اهانت می کنی، بکن … فحش میدی، میزنی … اشکالی نداره … اما این اسم مقدس تر از اونه که بهش اهانت کنی … هنوز نفسم بالا نیومده بود و دل دل می زدم … – من به همسر دوست هات اهانت نکردم … تو خودت اروپا بودی … من فقط گفتم آرایش اونها … این بار محکم تر زد توی گوشم … پرت شدم روی زمین … – این زر زر ها مال توی اروپایی نیست … من اگه می خواستم این چرت ها رو بشنوم می رفتم از قم زن می گرفتم … این رو گفت از خونه زد بیرون … ... نویسنده متن👆 💰 شک نکن 💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
رمان شماره 26 مذهبی #تمام_زندگی_من نوشته‌ی : شهید مدافع سیدطاها ایمانی تعدادصفحه : 48 #تلاش_کن #طلاش_کن💰 شک نکن #میلیونر💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز @Be_win_3 ☘مسیرسبز 🚫کپی‌بدون‌لینک‌مجاز‌نیست🚫 اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#رمان_تمام_زندگی_من #قسمت_هجدهم دل شکسته دلم سوخته بود و از درون له شده بودم … عشق و صبر تمام ای
دختر من پدر و مادرش سراسیمه اومدن … با زحمت لباس کمکم کردن، پوشیدم و رفتیم بیمارستان … بعد از معانیه … دکتر با لبخند گفت … – ماه های اول بارداری واقعا مهمه … باید خیلی مراقبش باشید … استرس و ناراحتی اصلا خوب نیست … البته همین شوک و فشار باعث شده زودتر متوجه بارداری بشیم… پس از این فرصت استفاده کنید و … پدر و مادر متین خیلی خوشحال شدن … اما من، نه … بهتره بگم بیشتر گیج بودم … من عاشق بچه بودم ولی اضافه شدن یه بچه به زندگی ما فقط شرایط رو بدتر می کرد … حدود ساعت 1 بود که رسیدیم خونه … در رو که باز کردم، متین با صدای بلند گفت … – وقتی مودبانه میگم فاحشه ای بهت برمی خوره … جمله اش تمام نشده بود که چشمش به پدر و مادرش افتاد… مثل فنر از جاش پرید … تمام خوشحالی اون شب پدر و مادرش کور شد … پدرش چند لحظه مکث کرد و محکم زد توی گوشش … – چند لحظه صبر کردم که عذرخواهی کنی یا حداقل تاسف رو توی صورتت ببینم … تو کی اینقدر وقیح شدی که من نفهمیدم؟ … نون حروم خوردی که به زن پاکدامنت چنین حرفی میزنی؟ … بعد هم رو کرد به مادر متین … – خانم برو وسایل آنیتا رو جمع کن … این بی غیرت عرضه نگهداری از این دختر و بچه رو نداره … مادرش چنان بهت زده شده بود که حتی پلک نمی زد … – بچه؟ … کدوم بچه؟ … و با چشم های مبهوتش به من نگاه کرد … – نوه ی من بدبخت که پسری مثل تو رو بزرگ کردم … به خداوندی خدا … زنت تا امروز عروسم بود … از امروز دخترمه… صورتش سرخ و ورم کرده بود ولی به روی ما نیاورد … و لام تا کام حرف نزد … فکر نکن غریب گیر آوردی … سر به سرش بزاری نفست رو می برم … الان هم می برمش … آدم شدی برگرد دنبالش … ... نویسنده متن👆 💰 شک نکن 💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
رمان شماره 26 مذهبی #تمام_زندگی_من نوشته‌ی : شهید مدافع سیدطاها ایمانی تعدادصفحه : 48 #تلاش_کن #طلاش_کن💰 شک نکن #میلیونر💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز @Be_win_3 ☘مسیرسبز 🚫کپی‌بدون‌لینک‌مجاز‌نیست🚫 اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#رمان_تمام_زندگی_من #قسمت_بیست_و_دوم دیگه هیچ چیز برام مهم نبود ... با صراحت تمام بهش گفتم...
رویای طوفانی برای فرار زمان بندی کردم و در یه زمان عالی نقشه ام رو عملی کردم ... وسائل و پاسپورتم رو برداشتم و مستقیم رفتم سفارت ... تمام شرایط و اتفاقات اون چند سال رو شرح دادم ... من متاهل بودم و نمی تونستم بدون اجازه متین به همراه پسرم، ایران رو ترک کنم ... شرایط خیلی پیچیده شده بود ... مسائل دیپلماتیک، اغتشاش های ایران، عدم ثبات موقعیت دولت در ایران که منجر به تزلزل موقت جهانی اعتبار دولت شده بود و ... دست به دست هم داده بود ... هر چند من دخالتی در این مسائل نداشتم اما احساس گناه می کردم ... که در چنین شرایطی دارم ایران رو ترک می کنم ... هر چند، چاره دیگه ای هم نداشتم ... هیچ چاره ای ... متین خبردار شده بود ... اومد سفارت اما اجازه ملاقات بهش ندادن ... دولت و وزارت خارجه هم درگیرتر از این بود که بخواد به خروج بی اجازه یه تبعه عادی رسیدگی کنه ... و من با کمک سفارت، با آرتا به لهستان برگشتم ... پام که به خاک لهستان رسید از شدت خوشحالی گریه ام گرفته بود ... برام هتل گرفته بودن و اعلام کردن تا هر زمان که بخوام می تونم اونجا بمونم ... باورم نمی شد ... همه چیز مثل یه رویا بود ... اما حقیقت اینجا بود ... یه رویا فقط تا پایان خواب ادامه داشت ... جایی که بالاخره یه نفر صدات کنه و تو از خواب بیدار بشی ... مثل رویای کوتاه من، رویایی که کمتر از یک ماه، طوفانی شد ... کم کم سر و کله افراد عجیبی پیدا شد ... افرادی که ازم می خواستن علیه اسلام، حقوق زنان، حقوق بشر و ... در ایران صحبت کنم ... هنوز ایران درگیر امواج شدیدی بود اما اونها می خواستن با استفاده از من ... طوفان دیگه ای راه بندازن ... افرادی که می خواستن من رو به اسطوره آزادی خواهی در تقابل و مبارزه با جامعه ایرانی تبدیل کنن ... ... نویسنده متن👆 💰 شک نکن 💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
هدایت شده از 💰من ثروتمندم 💰
❣ ﷽ ❣ ♨️ : برخی از منابع خبری از حمله راکتی به پایگاه عین الأسد که میزبان نیروهای آمریکایی است خبر داده‌اند. 🔻منابع خبری مدعی شده‌اند دست‌کم تا ۳۰ راکت در این پایگاه یا در نزدیکی آن فرود آمده است. 💰 شک نکن 💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
رمان شماره 26 مذهبی #تمام_زندگی_من نوشته‌ی : شهید مدافع سیدطاها ایمانی تعدادصفحه : 48 #تلاش_کن #طلاش_کن💰 شک نکن #میلیونر💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز @Be_win_3 ☘مسیرسبز 🚫کپی‌بدون‌لینک‌مجاز‌نیست🚫 اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#رمان_تمام_زندگی_من #قسمت_بیست_و_پنجم مرزهای آزادی کلافه شده بود ... از هر طرف که جلو می رفت، م
خدا هم ایرانی است تیر گروه دوم هم به سنگ خورده بود ...  من مهره پیاده نظام بازی شطرنج اونها نبودم ... شطرنجی که نمی دونستم شاه و وزیرش چه افرادی هستن ... من توی این سه سال، به اندازه کل عمرم سختی کشیدم ... تلخی تک تک لحظه هاش رو فراموش نکرده بودم ... اما برای من مفاهیم عمیقی زنده بود ... خودم وضعیت درستی نداشتم اما به شدت نگران اخبار ایران بودم ... اخباری که از شبکه های خارجی پخش می شد وحشتناک بود ... از طرفی هم شبکه های خبری ایران رو نمی تونستم ببینم ... پرس تیوی هم ممنوع بود و اجازه پخش نداشت ... اخباری که از طرف خود ایران مخابره می شد، سانسور یا قطع می شد ... ما نمی تونستیم اون رو از روی ماهواره ببینیم ... و من مجبور می شدم اخبار ایران رو جداگانه از روی اینترنت دنبال کنم ... برای من، تک تک اون روزها ... روزهای ترس و وحشت بود ... روزهایی که هر لحظه با خودم فکر می کردم؛ آخرین روزهای حکومت ایرانه ... تا اینکه سخنرانی اون روز آقای خامنه ای پخش شد ... وقتی پای تریبون گریه کرد ... با هر قطره اشکش، من هم گریه می کردم ... نمی تونستم باور کنم ... حکومت و انقلابی که روزهای آخرش رو می گذروند ... دوباره جان گرفت و زنده شد ... به خصوص زمانی که دیوید میلیبند ، نخست وزیر وقت انگلستان گفت ... - ما همه چیز را پیش بینی کردیم ... جز اینکه خدا هم یک ایرانی است ... اون روز ... من از شدت خوشحالی ... فقط گریه می کردم ... ... نویسنده متن👆 💰 شک نکن 💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#رمان_تمام_زندگی_من #قسمت_بیست_و_هشتم دیوارهای دژ - پیشنهاد خوبی نبود؟ ... اگر خوب نیستن، خودتو
قیمت خدا - اگر جلوی این دیوارها گرفته نشه ... روز به روز جلوتر میاد... امروز تا وسط اسرائیل کشیده شده ... فردا، دیگه مرزی برای کشور شما و بقیه کشورها نمی مونه ... و انسان های زیادی به سرنوشت های بدتری از شما دچار میشن ... شما به عنوان یه انسان در قبال مردم خودتون و جهان مسئول هستید ... جواب تمام سوال هام رو گرفته بودم ... با عصبانیت توی چشم هاش زل زدم ...  - اگر قرار به بدگویی کردن باشه ... این چیزیه که من میگم... من با یک عوضی ازدواج کردم ... کسی که نه شرافت یک ایرانی رو داشت ... که آرزوش غربی بودن؛ بود ... نه شرافت و منش یک مسلمان ... اون، انسان بی هویتی بود که فقط در مرزهای ایران به دنیا اومده بود ... مثل سرباز خودفروخته ای که در زمان جنگ، به خاطر منفعت خودش، کشور و مردمش رو می فروشه ... با عصبانیت از جا بلند شدم ... رفتم سمت در و در رو باز کردم ...  - برید و دیگه هرگز برنگردید ... من، خدای خودم رو به این قیمت های ناچیز نمی فروشم ... هر سه شون با خشم از جا بلند شدند ... نفر آخر، هنوز نشسته بود ... اون تمام مدت بحث ساکت بود ... با آرامش از جا بلند شد و اومد طرفم ...  - در ازای چه قیمتی، خداتون رو می فروشید؟ ... محکم توی چشم هاش زل زدم ...  - شک نکنید ... شما فقیرتر از اون هستید که قدرت پرداخت این رقم رو داشته باشید ... - مطمئنید پشیمون نمی شید؟ ... - بله ... حتی اگر روزی پشیمون بشم، شک نکنید دستم رو برای گدایی جای دیگه ای بلند می کنم ... کارتش رو گذاشت روی میز ...  - من روی استقامت شما شرط می بندم ... هنوز شب به نیمه نرسیده بود و من از التهاب بحث خارج نشده بودم که صدای زنگ تلفن بلند شد ... از پذیرش هتل بود ... - خانم کوتزینگه، لطفا تا فردا صبح ساعت 8، اتاق رو تحویل بدید ... و قبل از رفتن، تمام هزینه های هتل رو پرداخت کنید... ... نویسنده متن👆 💰 شک نکن 💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
رمان شماره 26 مذهبی #تمام_زندگی_من نوشته‌ی : شهید مدافع سیدطاها ایمانی تعدادصفحه : 48 #تلاش_کن #طلاش_کن💰 شک نکن #میلیونر💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز @Be_win_3 ☘مسیرسبز 🚫کپی‌بدون‌لینک‌مجاز‌نیست🚫 اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#رمان_تمام_زندگی_من #قسمت_سی_ام من و چمران وسایلم رو جمع کردم ... آرتا رو بغل کردم ... موقع خرو
سلام پدر بعد از چند لحظه، متوجه آرتا شد ... اون رو از من گرفت ... با حس خاصی بغلش کرد ... - آنیتا ... فقط خدا می دونه ... توی چند ماه گذشته به ما چی گذشت ... می گفتن توی جنگ های خیابانی تهران، خیلی ها کشته شدن ... تو هم که جواب تماس های من رو نمی دادی ... من و پدرت داشتیم دیوونه می شدیم ... - تهران، جنگ نشده بود ...  یهو حواسم جمع شد ... - پدر؟ ... نگران من بود ... - چون قسم خورده بود به روی خودش نمی آورد اما مدام اخبار ایران رو دنبال می کرد ... تظاهر می کرد فقط اخباره اما هر روز صبح تا از خبرها مطلع نمی شد غذا نمی خورد ... همین طور که دست آرتا توی دستش بود و اون رو می بوسید ... نفس عمیقی کشید ...  - به خصوص بعد از دیدن اون خواب، خیلی گریه کرد ... به من چیزی نمی گفت و تظاهر می کرد یه خواب بی خود و معناست اما واقعا پریشان بود ... خیالم تقریبا راحت شده بود ... یه حسی بهم می گفت شاید بتونم یه مدت اونجا بمونم ... هر چند هنوز واکنش پدرم رو نمی دونستم اما توی قلبم امیدوار بودم ... مادرم با پدر تماس نگرفت ... گفت شاید با سورپرایز شدن و شادی دیدن من، قسمش رو فراموش کنه و بزاره اونجا بمونم ... صدای در که اومد، از جا پریدم ... با ترس و امید، جلو رفتم ... پاهام می لرزید ولی سعی می کردم محکم جلوه کنم ... با لبخند به پدرم سلام کردم ... چشمش که به من افتاد خشک شد ... چند لحظه پلک هم نمی زد ... چشم هاش لرزید اما سریع خودش رو کنترل کرد ...  - چه عجب، بعد از سه سال یادت اومد پدر و مادری هم داری... ... نویسنده متن👆 💰 شک نکن 💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#رمان_تمام_زندگی_من #قسمت_سی_و دوم حلال در رو بست و اومد تو ... وارد حال که شد چشمش به آرتا افت
روزهای خوش من راحت تر از چیزی بود که فکر می کردم ... اون شب، دو رکعت نماز شکر خوندم ... خیلی خوشحال بودم ... اصلا فکر نمی کردم پدرم حاضر به پذیرش من بشه ... هیچی ازم نپرسید... تنها چیزی که بهم گفت این بود ... - چشم هات دیگه چشم های یه دختربچه نازپرورده نیست... چشم های یه آدم بالغه ... شاید جمله خاصی نبود اما به نظر من، فوق العاده بود ... پدرم کم کم سمت آرتا رفت ... اولین بار، یواشکی بغلش کرد... فکر می کرد نمی بینمش ... اما واقعا صحنه قشنگی بود ... روزهای خوشی بود ... روزهایی که زیاد طول نکشید ... طرف قرارداد پدرم، قرارداد رو فسخ کرد و با شرکت دیگه ای وارد معامله شد ... اگر چه به ظاهر، غرامت فسخ قرارداد رو پرداخت کرد اما شرکت تا ورشکستگی پیش رفت ...  پدرم سکته کرد ... و مجبور شدیم همه چیز رو به خاطر پرداخت بدهی بانک، زیر قیمت بفروشیم ... فقط خونه ای که توش زندگی می کردیم با مقداری پول برامون باقی موند ... پدرم زمین گیر شده بود ... تنها شانس ما این بود ... بیمه و خدمات اجتماعی، مخارج درمان و زندگی پدر و مادرم رو می دادن ... نمی دونم چرا ... اما یه حسی بهم می گفت ... من مسبب تمام این اتفاقات هستم ... و همون حس بهم گفت ... باید هر چه سریع تر از اونجا برم ... قبل از اینکه اتفاق دیگه ای برای کسی بیوفته ... و من ... رفتم ... ... نویسنده متن👆 💰 شک نکن 💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
رمان شماره 26 مذهبی #تمام_زندگی_من نوشته‌ی : شهید مدافع سیدطاها ایمانی تعدادصفحه : 48 #تلاش_کن #طلاش_کن💰 شک نکن #میلیونر💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز @Be_win_3 ☘مسیرسبز 🚫کپی‌بدون‌لینک‌مجاز‌نیست🚫 اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#رمان_تمام_زندگی_من #قسمت_سی_و_چهارم با هر بسم الله پدرم به سختی حرکت می کرد ... روزی که داشتم
جاسوس ایران کم کم ارتقا گرفتم ... دیگه یه نیروی خدماتی ساده نبودم ... جا به جا کردن و تحویل پرونده ها و نامه هم توی لیست کارهای من قرار گرفته بود ... اون روز که برای تحویل رفته بودم ... متوجه خطای محاسباتی کوچکی توی داده ها شدم ... بدجور ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... گاهی انجام یه اشتباه کوچیک هم در مقیاس بزرگ، سبب خطاهای زیاد میشه ... از طرفی به عنوان یه نیروی خدماتی چی می تونستم بگم ... تمام روز ذهنم درگیر بود ... وقتی ساعت کاری تموم شد و نیروهای کشیک شب توی اتاق نبودن ... رفتم اونجا ... کارت خدماتی من به بیشتر درها می خورد ... نشستم پشت سیستم و داده ها و محاسبات رو درست کردم ... فردا صبح، جو طور دیگه ای بود ... کسی که محاسبات رو انجام داده بود توی چک نهایی، متوجه تغییر اونها شده بود ... اما نفهمیده بود محاسبات صحیحه ... یه ساعت نگذشته بود که از حفاظت اومدن سراغم ... به جرم اختلال و نفوذ در سیستم های دولتی دستگیر شدم ... ترس عمیقی وجودم رو پر کرده بود ... من مسلمان بودم ... اگر کاری که کردم پای یه عمل تروریستی حساب بشه چی؟ ... بعد از چند ساعت توی بازداشت بودن ... بالاخره رئیس حفاظت اومد ... نشست جلوی من ... - خانم کوتزینگه ... شما با توجه به تحصیلات تون چرا توی بخش خدمات مشغول به کار شدید؟ ... هدف تون از این کار چی بود؟ ... خیلی ترسیده بودم ... - چون جای دیگه ای بهم کار نمی دادن ... - شما حدود سه سال و نیم در ایران زندگی کردید ... و بعد تحت عنوان فرار از ایران به اینجا برگشتید ... یعنی می خواید بگید بدون هیچ هدفی به اینجا اومدید؟ ... نفسم بند اومده بود ... فکر می کرد من جاسوس یا نیروی نفوذی ایرانم ... یهو داد زد ...  - شما پای اون سیستم ها چه کار می کردید خانم کوتزینگه؟ ... ... نویسنده متن👆 💰 شک نکن 💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
هدایت شده از 💰من ثروتمندم 💰
🆕 عرضه نسخه جدید اندروید ✳️ برنامه اندروید ایتا به نسخه 4.1.4 #بروزرسانی شد 🔹این نسخه با آیکن‌های جدید ارائه شده و در آن علاوه بر بهبود اتصال در پس زمینه، تعدادی از ایرادات و باگ‌های گزارش شده برطرف گردیده است 🔸از همه کاربران گرامی دعوت می‌شود #نسخه_جدید_ایتا را از یکی از فروشگاه‌های اندرویدی کافه بازار، مایکت، ایران اپس، کندو یا چارخونه و یا از طریق وبسایت رسمی به نشانی زیر دریافت نمایند: http://www.eitaa.org •┈••✾••┈• 🔰کانال رسمی اطلاع‌رسانی ایتا: https://eitaa.com/eitaa #تلاش_کن #طلاش_کن💰 شک نکن #میلیونر💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
❣ ﷽ ❣ 🔶جنگ◇ سپاه 🔶سیل◇ سپاه 🔶زلزله◇ سپاه 🔶راه سازی ◇سپاه 🔶سد سازی ◇سپاه 🔶دستگیری عبدالمالک ریگی◇ سپاه 🔶دستگیری جیسون رضاییان◇ سپاه 🔶دستگیری روح الله زم◇ سپاه 🔶مبارزه با گروههای تروریستی شرق و غرب کشور◇ سپاه 🔶حفاظت فرودگاه ها ◇سپاه 🔶حفاظت شخصیت ها ◇سپاه 🔶مقابله با داعش◇ سپاه 🔶حفاظت مرزهای آبی ◇سپاه 🔶انتقام از حمله داعش◇ سپاه انتقام از ترور حاج قاسم◇ سپاه 🔶بازوی پرتوان امام و رهبری◇ سپاه 🔷⭕🔷خواهش میکنم یک اشتباه از یک فرد در این سازمان انقلابی و مردمی باعث نشود خدمات ارزنده این نهاد مقدس را فراموش کنیم . توضیح بیشتر : فراموش نکنیم که دشمن خیره سر ، هنوز پشت مرزهای ما خیمه زده است . بعد از حملات موشکی و بی سابقه به پایگاه تروریست های آمریکایی ، عکس العمل آنها ، چیزی بیشتر از سکوت توٲم با ترس و وحشت نبود . تمام مقامات نظامی و غیر نظامی آمریکا ، از موضع ضعف و انفعال ، با اقدام تلافی جویانه سپاه قدرتمند ایران برخورد کرده و دعوت به مذاکره را جایگزین تهدید و لفاظی های قبل از حمله ایران نمودند . اکنون و در صورت ادامه تهاجم تبلیغاتی و جو سازیها ، علیه فرزندان غیور و شجاع ایران ، احتمال دارد این غیور مردان در مواجهه با حمله واقعی دشمنان و در چگونگی اقدام به موقع بازدارنده و تنبیهی ، دچار تردید و اما و اگر شوند و این تردید و دو دلی مجال حمله کم خطر را در اختیار دشمن قرار دهد . در این وضعیت فرضی ، نه یک هواپیما و نه فقط ۲۰۰ مسافر آن ، که تمام فرودگاه ها ، بنادر ، پایانه های مسافری ، پالایشگاه ها ، نیروگاه ها ، سد ها ، کارخانجات ، بیمارستان ها و تمام دانشگاه ها و مدارس و همه مردم ایران و همه تٲسیسات زیر ساختی کشور ، آماج حملات بی وقفه دشمن قرار خواهد گرفت و تلفات انسانی فراوان و خسارات مادی جبران ناپذیری به کشور تحمیل خواهد شد . اشتباه رخ داده ، بزرگ و جبران ناپذیر بوده است و مجازات افراد خاطی و مقصر نیز لازم است اما نباید به گونه ای عمل شود که موجب سلب جسارت سایر نیروهای حافظ امنیت کشور شود . تنبیه باید منصفانه و با در نظر گرفتن خدمات چهل ساله سپاه و با توجه به شرایط بحرانی کشور و منطقه باشد . نباید با دست خودمان ، چاقوی دشمن قدار را برای کشتار و باج خواهی های بعدی ، تیز کنیم . 🔴نشر حداکثری لطفا 💰 شک نکن 💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
رمان شماره 26 مذهبی #تمام_زندگی_من نوشته‌ی : شهید مدافع سیدطاها ایمانی تعدادصفحه : 48 #تلاش_کن #طلاش_کن💰 شک نکن #میلیونر💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز @Be_win_3 ☘مسیرسبز 🚫کپی‌بدون‌لینک‌مجاز‌نیست🚫 اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#رمان_تمام_زندگی_من #قسمت_سی_و_ششم کمکم کن چند لحظه طول کشید تا به خودم اومدم ...  - من هیچ ک
نور خورشید سه روز توی بازداشت بودم ... بدون اینکه اجازه تماس با بیرون یا حرف زدن با کسی رو داشته باشم ... مرتب افرادی برای بازجویی سراغ من می اومدن ... واقعا لحظات سختی بود ... روز چهارم دوباره رئیس حفاظت شرکت برگشت ... وسایلم رو توی یه پاکت بهم تحویل داد ...  - شما آزادید خانم کوتزینگه ... ولی واقعا شانس آوردید ... حتی هر اختلال قبلی ای می تونست به پای شما حساب بشه ... - و اگر اون محاسبات و برنامه ها وارد سیستم می شد ممکن بود عواقب جبران ناپذیری داشته باشه ... وسایلم رو برداشتم و اومدم بیرون ... زیاد دور نشده بودم که حس کردم پاهام دیگه حرکت نمی کنه ... باورم نمی شد دوباره داشتم نور خورشید رو می دیدم ... این سه روز به اندازه سه قرن، وحشت و ترس رو تحمل کرده بودم ... تازه می فهمیدم وقتی می گفتن ... در جهنم هر ثانیه اش به اندازه یه قرن عذاب آوره ... همون جا کنار خیابون نشستم ... پاهام حرکت نمی کرد ... نمی دونم چه مدت گذشت ... هنوز تمام بدنم می لرزید ... برگشتم خونه ... مادرم تا در رو باز کرد خودم رو پرت کردم توی بغلش ... اشک امانم نمی داد ... اون هم من رو بغل کرده بود و دلداری می داد ... شب نشده بود که دوباره سر و کله همون مرد پیدا شد ... اومد داخل و روی مبل نشست ... پدرم با عصبانیت بهش نگاه می کرد ...  - این بار دیگه از جون دخترم چی می خواید؟ ... هنوز نمی تونست درست بایسته ... حتی به کمک عصا پاهاش می لرزید ... همون طور که ایستاده بود و سعی داشت محکم جلوه کنه، بلند گفت ...  - از خونه من برید بیرون آقا ... ... نویسنده متن👆 💰 شک نکن 💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
رمان شماره 26 مذهبی #تمام_زندگی_من نوشته‌ی : شهید مدافع سیدطاها ایمانی تعدادصفحه : 48 #تلاش_کن #طلاش_کن💰 شک نکن #میلیونر💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز @Be_win_3 ☘مسیرسبز 🚫کپی‌بدون‌لینک‌مجاز‌نیست🚫 اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
رمان شماره 26 مذهبی #تمام_زندگی_من نوشته‌ی : شهید مدافع سیدطاها ایمانی تعدادصفحه : 48 #تلاش_کن #طلاش_کن💰 شک نکن #میلیونر💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز @Be_win_3 ☘مسیرسبز 🚫کپی‌بدون‌لینک‌مجاز‌نیست🚫 اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
رمان شماره 26 مذهبی #تمام_زندگی_من نوشته‌ی : شهید مدافع سیدطاها ایمانی تعدادصفحه : 48 #تلاش_کن #طلاش_کن💰 شک نکن #میلیونر💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز @Be_win_3 ☘مسیرسبز 🚫کپی‌بدون‌لینک‌مجاز‌نیست🚫 اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
❣ ﷽ ❣ 💰کانال درمسیرسبز شما را با از این پروژه آشنا میکند و معرف شما میشود 🖌مـــا در نظر داریم شما شوید. ..⁉️ درکل بیشتر نصیب شما کنیم 📣 ◼️ بعد بابت اینکه در این نكردی ، خیلی بيشتر ازاین حرفها میخوری تا بابت كارهايی كه كردی‼️ 🙏 بحرفم بکنی، ضرر نمیکنی ⭕️ اين تسليم پذيریتو كنار بگذار، تو هر کاری زود نشو. ✅ هرچه زودتر در این ( ) کن، ❗️تا بعدها حسرت نخوری❗️ 😢 بعدا پیشیمانی سودی ندارد‼️ ⭕️ مشهدیای که دلشون میخواد پولدار بشن و نمی‌ترسن و جیگردارن.✊ 💢فکر خود و خانواده هستند وارد بشن🏃‍♂🏃‍♂ درخدمتم 🤝 💥زندگی حال شما نتیجه افکار گذشته شماست 👇تحول زندگیت در 👇 🏵 📱 @Be_win 📱 میلیونرشو درمسیرسبز 🚫کپی‌بدون‌لینک‌مجاز‌نیست🚫 نگی نگفتی... مدیر ذکراباد
هدایت شده از انگیزشی و ثروت‌زا 💰💸💰
❣ ﷽ ❣ 🔵 میشه بگی تا کی⁉️⁉️ 😏 🔸تا کی میخوای موفق نشدنت بندازی گردن این و اون❓😒 تا کی همه آدما به جز خودت مقصرن❓❓😶 ☘بدشانسم❕ ☘قسمت این بود❕ ☘سرنوشتم اینه❕ ☘تقصیر شریکم بود❕ ☘تقصیر دولت❕ ☘طلا رفت‌بالا بدبخت‌شدم❕ ☘دلار اومد پایین بیچاره‌ شدم❕ و........ آدمایی که ذهنشون فقیره، فکر می‌کنند همه کس و همه چیز برای زندگیشون تعیین کننده و تاثیر گذاره به جز خودشون😒 ❌به خودت بیا بی‌عقل............. تو یا ثروتمندی یا اینکه حق با توِس........ آره تو راست میگی‼️ ✳️ یادت باشه به دروازه‌های جدید ختم نمیشن تغییر کن تا دنیات تغییر کنه. ⭕️مخلص کلام:فقط لب‌ودهن نباش❕ ⭕️ الکی منم منم نکن:❕ یا بِــبَر یا بــمیر ❌ ( با لحن گفتم شاید باعث بشه به خودتون بیاین😉✋ ) 💸 با ما و شرکت ما به آینده‌ای بهتر از هر چیزی که دیدی و شنیدی فکر کن.. 🔴 در ضمن برای شدن لازم نیست کنید کافیه فقط کار کنید 😊🌸🔥 مثل‌ما شهروندپروژه که بعضی فعــالیت به 50_60 میلیون رسیدن. ⏰با روزی 2_3 ساعت فعالیت آسان و راحت👌🏻😍 ✅برای آسان و آموزش رایگان دراین پروژه فوق‌العاده و بی‌ نظیر با بر روی لینک کلیک کنید‼️📲 💯 اگه فکر میکنی هنوز زنده هستی و میخوای زندگی کنی👈منتظرتم ⭕️ اطلاعات بیشتر 👇 💥زندگی حال شما نتیجه افکار گذشته شماست 👇تحول زندگیت در 👇 🏵 📱 @Be_win 📱 میلیونرشو درمسیرسبز 🚫کپی بـنر حرامست🚫 نگی نگفتی... مدیر ذکراباد