ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
ا﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽
ا﷽🌺﷽
ا🌺
🔆🅾 شــاه کلیـ🔑ــد 🅾🔆
🔆🅾 تـــمام گــــرفـــتـاریـــها 🅾🔆
🔆🅾 وخـوشبختی وعاقبتــ بـخیرے 🅾🔆
🔆🅾هرچهخوباندارن ازبرکت🅾🔆
🔆🅾 صلواته صلوات 🅾🔆
🌞از شامگاه #پنجشنبه #فرشتگانی با #قلمهایی از #طلا و #لوحهایی از #نقره، از #آسمان به سوی #زمین میآیند و تا غروب روز #جمعه #ثواب هیچ عملی را نمینویسند به جز #صلوات بر #محمّد و آل محمّد(علیهم السّلام)
💠 #امامصادق(علیه السلام)📚منلایحضرهالفقیه٬ ج۱
✍✍به نیابت از 230هزار شهید ایران بلاخص
#شهیدبزرگوار_علیاصغرخلقذکراباد
💐🍀💐 برای سلامتی،و تعجيل در فرج و خشنودی قلب نازنين آقامون مَهدىِ فاطمه، به دلخواه ، صَلَوات..
💐🍀اَللّهُم
َ
💐🍀صَلّ
َ
💐🍀عَلی
💐🍀مُحَمَّدٍ
💐🍀وَآل
ِ
💐🍀 مُحَمَّد
💐🍀وَعَجِّل
💐🍀فَرَجَهُم
💐🍀وَ اَهلِک
💐🍀عَدُوَّهُم...
↙️ اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج ↘️
🔰🔰 #کـاملترین_دعا 🔰🔰
پیشاپیش یلدا تون مبارکباد
🌺
﷽🌺﷽
🌺﷽🌺﷽🌺﷽
﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042
✍آرشیوقرانومفاتیحالجنان👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee
✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db
🔴کپی با ذکر صلوات🔴
🇮🇷نکات بیشتر را اینجا ببینید👆
کانال رو بخاطر اسرار من معرفی کنید
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 311
#سلمان و #تقاضای #معجزه👌👇
سلمان گفت: ما همراه امیرالمومنین (ع) بوديم كه به آن حضرت عرض كردم: اى سرور من، دوست دارم چيزى از #معجزات شما را ببينم.
فرمود: چه مى خواهى؟ سلمان گفت: مى خواهم ناقه ثمود و معجزات ديگرى را به من نشان دهيد. فرمود: چنين خواهم كرد. سپس به سرعت برخاسته، داخل منزل شد و در حالى كه بر اسب سياهى سوار و بر دوشش قبايى سفيد و بر سرش كلاه سفيدى بود و به جانب من بيرون آمد و بانگ زد: اى قنبر، آن اسب را براى من بياور.
قنبر اسب سياه ديگرى را بيرون آورد. پس فرمود: اى اباعبدالله سوار شو. سلمان گفت: بر آن سوار شدم؛ دو بال به پهلويش چسبيده بود. پس امام (ع) بر آن فرياد زد و در هوا اوج گرفت. به خدا سوگند، من صداى بال هاى ملايك و تسبيحشان را از زير عرش مى شنيدم. سپس از ساحل دريايى خروشان و مواج عبور كرديم. امام (ع) با گوشه چشم، نگاه غضب آلودى به آن كرد و دريا آرام شد.
گفتم: اى سرور من، دريا با نظر شما از #غليان افتاد. فرمود: اى سلمان ترسيد كه در مورد آن فرمانى صادر نمايم. سپس دست مرا گرفت و بر روى آب حركت كرد و هر دو اسب به دنبال ما مى آمدند، بدون آنكه كسى زمام آنها را گرفته باشد. به #خدا قسم قدم هاى ما و سم اسب ها تر نشد.
پس از آن دريا گذشتيم و به جزيره اى رسيديم كه داراى درختها و ميوه ها و پرندگان و رودخانه هاى فراوانى بود. در آن جا درخت بزرگى را ديدم كه #ميوه و گل و #شكوفه نداشت. حضرت على (ع) آن را با چوبى كه در دست داشت #لرزاند. درخت #شكافته شد و از آن ناقه اى بيرون آمد كه طولش هشتاد ذراع بود و به دنبالش بچه شترى بود. به من فرمود: به آن نزديك شو و از شير آن بنوش.
سلمان گفت: نزديك رفتم و از شيرش نوشيدم به اندازه اى كه سيراب شدم. شيرين تر از #شهد و نرم تر از #كره بود و من (به همان مقدار) كفايت كردم. فرمود: اين خوب است؟ گفتم: اى سرور من خوب است. فرمود: از اين بهتر را مى خواهى به تو نشان دهم؟ گفتم: بلى، اى سرور. فرمود: فرياد كن اى حسناء بيرون بيا.
پس بانك زدم؛ #ناقه اى بيرون آمد كه طولش صد و بيست و #عرضش شصت ذراع بود، سرش از #ياقوت سرخ و سينه اش از #عنبر معطر و پاهايش از #زمرد سبز و #زمامش از #ياقوت زرد و #پهلوى راستش از #طلا و پهلوى چپش از #نقره و پستانش از #مرواريد تازه بود. فرمود: اى سلمان از #شيرش بنوش. پستانش را به دهان نهادم؛ ناگاه ديدم #عسل دوشيده مى شود، #عسلى_صاف و خالص. گفتم: اى سرور من، اين براى كيست؟ فرمود: اين براى تو و براى ساير #مؤمنين از دوستان من است.
سپس امام (ع) به آن شتر فرمود: ....
.ص 1
.
سپس امام (ع) به آن شتر فرمود: به سوى همان درخت بازگرد. فورا بازگشت و حضرت مرا در آن جزيره سير داد تا اين كه به درختى بزرگ رسيديم كه در زير آن درخت، سفره اى گسترده شده و غذايى در ميان آن بود كه بوى مشك مى داد. ناگاه پرنده اى مانند كركس بزرگ ديدم.
سلمان گفت: آن پرنده جهيد و بر حضرت سلام كرد و به جاى خودش برگشت. گفتم: اى سرور من، اين #مائده #چيست؟ فرمود: اين براى #شيعيان و #دوستان من، تا روز #قيامت، در اين جا بر پا شده است. گفتم: اين پرنده #چيست؟ فرمود: #ملك #موكل بر آن است تا روز قيامت. گفتم: اى سرور من به تنهائى؟ فرمود: #خضر (ع) هر روز يك بار از كنار آن مى گذرد.
سپس دست مرا گرفته و به درياى ديگرى برد. ما از آن عبور كرديم و من جزيره بزرگى را ديدم كه در آن قصرى بود كه يك خشت آن از #طلا و يكى از #نقره سفيد و #كنگره هاى آن از #عقيق زردرنگ بود و بر هر ركنى از قصر، #هفتاد صف از ملايكه بودند. پس امام (ع) بر يكى از اركان نشست و ملايكه به آن حضرت روى آوردند و سلام كردند. سپس به آنها اجازه داد و به جاى خودشان برگشتند.
سلمان گفت: على (ع) داخل قصر شد كه در آن، درختان و ميوه ها و نهرها و پرندگان و گياهان رنگارنگ بود. امام (ع) شروع به راه رفتن در آن قصر كرد تا اين كه به آخر آن رسيد و بر كنار بركه اى كه در بستان بود ايستاد، سپس بر بالاى قصر آمد. در آن جا تختى از طلاى سرخ بود كه بر آن نشست و از آن جا بر قصر اشراف پيدا كرديم.
ناگاه درياى سياهى كه موج هاى بلندى مانند كوه هاى مرتفع داشت (هويدا گشت) و امام (ع) با گوشه چشم، نگاهى غضب آلود به آن انداخت؛ و #دريا از #غليان ايستاد، گويى همانند كسى بود كه #گناه كرده است، گفتم: اى سرور من، وقتى به دريا نگاه كردى، از غليان باز ايستاد. فرمود: ترسيد مبادا در مورد آن فرمانى صادر نمايم. اى سلمان، آيا مى دانى اين كدام دريا است؟ گفتم: نه، اى سرور من. فرمود: اين دريايى است كه #فرعون و قومش در آن #غرق شدند. همان شهرى كه (مورد عذاب الهى واقع شد) بر بال #جبرييل حمل شد سپس جبرييل آن را به دريا انداخت و به قعر آن فرو رفت كه تا روز قيامت به انتهاى آن نخواهد رسيد.
گفتم: اى سرور من، آيا ما دو فرسخ سير كرده ايم؟ فرمود: اى سلمان، همانا من پنجاه هزار فرسخ سير كرده ام و دور دنيا را #بيست_مرتبه گشته ام. گفتم: اى سرور من، چگونه چنين (چيزى ممكن) است؟ فرمود: اى سلمان، وقتى كه ذوالقرنين شرق و غرب عالم را گردید ....
.ص 2