eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
851 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت90 پناه دهنمو عین ماهی عیدی که روی زمین افتاده و داره جون میده واسه یه قطر
همه تنم لرزید از حرفی که شنیدم و فقط تو اون لحظه آرزو کردم کاش الان نفسم بره و بر نگرده ... -فرشید... خواستم تکون بخورم که نشد ... اشک گوله شدو از کنار چشمام ریخت پایین ...نگاه پر التماسم سر خورد روی پسر هم سن و سال خودم که وارد اتاق شد... -بله آقا -سرنگ و بیار ... خواستم هق بزنم بازم نشد ... صدام انگار تو گلوم غده شدو داشت خفم میکرد ... اومد نزدیک تر -هرچند با همون تزریق اول مبتلا شدی ولی کار از محکم کاری عیب نمیکنه میخوام اون قد خون آلوده بریزم تو تنت که تا عمر داری حالت از خودت بهم بخوره ... جیغ زدم از دیدن سرنگی که تو دستای فرشید بود ... قدرت به جونم برگشت و دست و پا زدم ... دستامو گرفت وسوزن و فرو کرد تو تنم ... من مردم .... مردنم بهتر بود از زنده بودنم .... من شکستم ... من نابود شدم ... من ندیدم خدایی که میگه ار رگ گردنم بهم نزدیک تره ... پس کجاست اون خدا .... کجاست که جاش بد خال یه تو زندگیم .... از تقلای زیاد سست شد تنم و فقط ناله کردم "خدا دیگه قهرم باهات" سامان سردرد داشت امونمو میبرید .... دلم شور حالشو میزد .... ناله هاش طبیعی نبود ...دل می سوزند ... احساس بدم عین کنه چسبیده بود به تنم و داشت میمکید خونمو ... دستی نشست روی شونم ... سرمو چرخوندم فرزام بود .... منتظر نگاهش کردم -پاشو برو ... رو گوشیت شنود وصله میتونیم تماس گرفتن ردشونو بزنیم خیالت راحت با شه ... عصبی بود کمی لحنم -خیالم راحت نیست ... پناه لحنش عادی نبود ... اون آدم عادی نیست اصلا .... دستشو به نشانه سکوت آورد بالا ... -میفهمم چی میگی ...ولی مگه کاری از دستمون بر میاد... کلافه بلند شدمو از در زدم بیرون ... باید خودم دست به کار میشدم نمیتونستم همینجوری دست رو دست بزارم ... شاید عقلم میگفت صبر کن ولی دلم با پشت دست میکوبید در دهن عقلم و میگفت خفه شو ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید 🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنمایی‌های مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام ❣ با مدیریت
هدایت شده از انگیزشی و ثروت‌زا 💰💸💰
❣﷽❣ مشکلات نباید جوان را متوقف و ناامید کند، زیرا نا امیدی، سمّ است و هیچ بهانه‌ای مجوز نا امیدی نمیشود و مجوز فرار نمیشود. ۹۸/۵/۱۶ •|رهبرمعظم‌انقلاب مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
هدایت شده از انگیزشی و ثروت‌زا 💰💸💰
❣﷽❣ 💫 #موفقیت هیچ رازی نداره💫 ❣از تو (خودت) شروع می‌شه زمانی که تصمیم می‌گیری شرایطت رو تغییر بدی ، شاید به خیلی چیزا فکر کنی 💕💕به راهکارها 💕💕به مشکلات 💞💞به گذشته 💞💞به آینده 💞💞 و......... اما یه قانون بیشتر وجود نداره👇 #موفقیت به سن‌وسال تو ارتباطی نداره موفقیت به وضعیت فعلی تو ارتباطی نداره موفقیت به وضعیت گذشته تو ارتباطی نداره دقت کن ، هیچ ارتباطی.!!!!!!!💓💓💓 #موفقیت شجاعت و شهامت میخواد موفقیت تلاش میخواد موفقیت به خودت بستگی داره خواستن و خواستن و خواستن میخواد #موفقیت ، در یک کلام ، تو رو میخواد اینکه وقتی هزار نفر بهت میگن نمیتونی ، فقط یک جمله بهشون بگی ❣❣بشین و تماشا کن❣❣ مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣 #رمان شماره #بیست‌ودوم ❤️ بنام : #بی_پر_پروانه_شو 📝 نوشته‌ی : پریناز بشیری 📓 تعداد صفحات 196
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت91 همه تنم لرزید از حرفی که شنیدم و فقط تو اون لحظه آرزو کردم کاش الان نفسم
پناه لاجون بودم ... تلو تلو میخوردم و حالم دست خودم نبود ... حالم دست خودم نبودو کل هوشیاریم و حواسم از اتفاقای کنارم خلاصه شده بود به پژو ی مشکی که پرت شده بودم توش ... حتی نمیدونستم کجا دارن میبرنم ... تنها چیزی ک حالیم بود یه خوره ای بود که افتاده بود تو جونم و داشت ذره ذره سلولای وجودمو میخورد ... هنوزم یه امیدی داشتم به خواب بودن همه این کابوسا ... دوست داشتم کابوس باشه حتی اگه آخرش به یه جیغ و زهره ترک شدن توی نصفه شب ختم شه عجیب دلم میخواست همه چی خواب باشه ... عجیب دلم میخواست برگردم تو اون خونه کلنگی پیش بابای عملی و مادری که خوب بلد بود نامادری کنه در حقم ... دلم روزای بد زندگیمو میخواست ... دلتنگ روزای بدم بودم حالا میفهمیدم گاهی بهترین لحظات زندگیت همون ثانیه هایی هستن که عجولانه آرزو میکنی زودتر تموم بشن ... تب داشتم و زیر لب زمزمه میکردم با خودم تاب ..تاب...عباسی خدا منو نندازی ... تاب تاب ...عباسی .. خدا منو... اصلا منو گرفته بود که نندازه ؟.... حواسش هست که دارم می افتم ... من حواسم هست که خدا حواسش نیست... چشمام خیره به بارونی بود که تند تند داشت میخورد به پس شیشه ماشین ... دستمو گذاشتم روی شیشه و رد دستم سر خورد رو بخار اون شیشه .... نگام خیره ی جاده ای بود که میدونستم آخرش ختم به خیر نمیشه پایدار یعنی شر ... یعنی بلا ... یعنی بد بختی ... این جاده آخرش ختم به هرچی بشه ختم به خیر نمیشه ... ماشین ایستادو نگام رنگ باخت تو سرتاسر سیاهی که گرفته بود دورمو ... ساعت چند بود ...یازده یا دوازده شب شایدم از نیمه شب گذشته ... در باز میشه و یقم کشیده میشه تو دستای پایداری که ریشمو سوزوند ... بارون زد رو صورتم و حالم و جا آورد ...صورتم تر شدو مژه های خیسم جلوی چشمام گرفت و تار دیدم ... تار دیدم ولی دیدم ... مگه میشد ببینم و نشناسمش ... چشمامو بازو بسته کردم ... ریز کردم و دقیق تر نگاه کردم ... نه نبود ... سامان من نبود .... هیکل همون هیکل بود ولی این مرد سامان من نبود ...من از صد متریم میشناختم مردی و که یهویی اومد تو دنیامو باید یهویی پسش میزدم از هلم داد رو زمین و دستام سوخت از سنگ ریزه هایی که رفت تو کف دستام و بیشتر از دستام دلم سوخت ... مرده خیز برداشت سمتم -پنـــاه ... چشمام باز شد .... باز شدودیدم سرگرد شمسایی و که صداش رنگ و بوی نگرانی میداد و لی نگرانیاش از جنس نگرانی های سامان نبود .... سامان موقع نگرانی صداش حرص داشت ... عصبانی میشد نه ملایم.... هیچ کس نمیتونست اون باشه حتی اگه خدا یه نمونه دیگه ازش میساختم باز نمیتونست سامان باشه ... -همونجا وایستا ... ایستاد ... قدم اش شل شدو ایستاد ... یه نگاهش به من بود و یه نگاهش به پایدار ... دونه های بارون ا ز روی کاپشن چرمش سر میخوردن و می افتادن پایین ... -آوردی مدارک و؟ پوشه کاهی رنگ توی دستشو پرت کرد جلو پاش و یکی از نوچه های پایدار برش داشت ... سرگرد دهن باز کرد -اینم مدارکت .... ول کن پناهو ... صداش تو صدای بادو بارون و شق شق چیزی گم شد ... سرمو بالا آوردم و نگام قفل شد روی پایداری که دومین گلوله ر و فرو کرد تو خشاب و خشاب وتو اسلحه توی دستش گذاشت ... نگاش و سر داد تو چشمام و پوزخندی که هجوم آورد روی لبشو ترسی که انداخت تو جونم -ول کنم؟.... ول کنم ... نه آقا سامان ... این دختر بچه حکم گربه کوره ای و برام داره که زیاد تر از کپنش میدونه ... با سر تفنگ فشاری به سرم وارد کرد که آخم در اومد .... یقم و کشیدو تنم و بالا کشید ... خفگی چنگ زد به گلومو و دستام هجوم برد سمت یقم واسه یه دم ... واسه یه بازدم ... صدای دادش تو گوشم پیچید -نه اقا پسر ... وارد شدن تو زندگی من دست خود آدماس ولی خارج شدنش دست خودمه .... فقط من ... حاج آقا پایدار ... خر خر کردم ولی حرفمو زدم ... نیشمو زدم -حجی که رفتی ...بخ...بخوره تو سرت ... گفتم و اسلحه خورد تو سرم .... گفتم و گرمی خون دوید توی صورتم ... -گمشو به درک دختره حرومزاده .... ماشه ای که کشیدو سرگردی که یه قدم اومد جلو -ولش کن ... چشمامو بستم و صدای تیر تو گوشم درست کنار شقیشم باعث شد گوشم سوت بکشه .... خو نی که پاشید رو صورتمو تیرهایی که پشت سر هم شلیک شد .... نگام تار و تار تر شد و لحظه آخر فقط صدای سامانی تو گوشم پیچید که دیگه دنیام زیادی براش کوچیک بود ... پرت شدم رو زمین و صورتم رو شنا افتاد .... خونی که توی دهنم رفت و عقی که زدم .... نفسی که بالا نیومد و چشمایی که بسته شد ، مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت92 پناه لاجون بودم ... تلو تلو میخوردم و حالم دست خودم نبود ... حالم دست
سامان کلافه چنگ زدم تو موهام .... بیهوش بود هنوز ...از سرش عکس گرفته بودن ... شکسته بودو از وقتی آوردیمش بیهوش بود .... نگاهی به سر م تو دستشو چشمای گود افتادش کردم ...میخواستم نادیده بگیرم این گودی چشمارو ... کبودی زیرشونو ... دستای زرد و لاغرشو ... میخواستم به خودم بقبولونم که اونقدرام ضعیف نشده .... میخواستم باور کنم توی این حدودا یه هفته تغیر آنچنانی نکرده ولی همینکه چشمم بهش می افتاد میفهمیدم این دختر پناهی نیست که میشناختم ... -سامان .. . با صدای مامان سریع برگشتم سمت در .. خون فوران زد سمت مغزم .... میدونستم نبا ید جواب تلفن سایه رو بدم ... میدونستم نباید میگفتم کدوم گوریم .....اومد جلو و پشت سرش سایه اومدن تو ... دستمو گرفت و چشمشو روی صورتم چرخوند ... -الهی فدا ت بشم ...پیشمرگت شم کجایی تو .... نگاهی به تخت پناه کردو بعد نگاهی پر از نفرت به پناه بی خبر از دنیایی که دراز کش شده بود روش -این دختره پا پتی انقــ... -مامان .. . صدام اونقدری بلند بود که از جا بپره و دهنش قفل شه .... دفعه پیش داد نزدم ... فریا د نزدم چون تو بهت بودم ... چون گیج بودم ...ولی الان ... سایه عصبی غرید -صداتو بیا ر پایین واسه خاطر یه آدم بی کس و کار صداتو برای مادر من بالا نبرا ... دستمو آوردم با لا که دستاشو حصار صورتش کرد ... رگم زده بود بیرون وصورتم داشت آتیش میگرفت از آتیش درونم -سایه به والله میکوبم تو دهنتا ... مامان-غلط میکنی بزنی تو دهن خواهرت... سامان به خود خدا قسم همین الان نیای باهامون بریم ... همین الان دوره این دختررو خط نکشی من دورتو تا قیام قیامت خط میکشم ... صدامو انداختم رو سرم -بکش مادر من بکش ... ولش نمیکنم ... دوسش دارم .... میفهمی ...دو..سش...دا...ر... صدای کشیدش نذاشت جملمو تموم کنم .... -غلط کردی دوسش داری یه عمر بچه بزرگ نکرده یه ج*ن*د*ه خیابونی پاشه بیاد بچمو ازم بگیره .... -مامان بس کن ... اونقدری عاقل و بالغ هستم که حالیم شه انتخاب درست و غلط چیه ... سایه –تو اگه حالیت بود که این دختره ول نمیومد خرت کنه ازت کولی بگیره ... نفهمیدم چی گفتم و در دهنمو باز کردم -توام کم از این دختر نداشتی .... حسین بود تورو جمعت کرد وگرنه تو ول تر از این بودی ... هی بلند کشیدو دستشو گذاشت جلو دهنش ... یه لحظه پشیمون شدم از حرفم ... دیدم خواهرمو که شکست یه لحظه و اشکش که رون شد رو گونش ... مامان با بهت گفت -دست مریزاد سامان خان ...دست مریزاد ...خوشا به غیرتت ... خواهر تو خوب فروختی به یه تازه به دوران رسیده ... دیگه ... دیگه پسری به اسم سامان ندار م ...توام یادت بره مادرو خواهری داری ... گفت و قبل اینکه اشکش بچکه روگونش دست سایه رو کشید و از اتاق زدن بیرون .... دستمو گذاشتم رو گونم و نفسم و با درد دادم بیرون ... نمیخواستم اینجوری شه ... من پناه و بی خانوادم نمی خواستم ...نمی تونستم .... نگام به صورت پناهی افتاد که رد اشک رو صورتش خط انداخته بود ... به هوش اومده بودو چشماشو سفت رو هم فشار میداد... بی حرف عقب عقب ر فتم ... زمان لازم بود تا همه چی حل شه ... الان زمانش نبود الان وقتش نبود ... خودمو انداختم روی صندلی های سالن انتظار و دستامو فرو کردم تو موهام ... زندگیم بد جوری گره خورده بود تو هم .... بد جوری...هوای بیمارستان و با همه آلودگیش با دم عمیقی فرستادم تو ریه هام .... سرگردون بودم بین عقلم و قلبم ... سرمو چسبوندم به دیوار سرد پشت سرم و چشمامو بستم -حالش چطوره؟... سریع به خودم اومدم .... ارسلان بود .... نگاهی تقریبا خالی بهش انداختم و نگامو برگردوندم روی ارسلان ... شونه ای بالا انداختم -همونطوره .... -پایدار عملش کردن ... دکترا میگن وضعیتش وخیمه شاید زنده نمونه نفس عمیقی کشیدم -بره به درک .... -حالت خوبه ؟! چشمامو دوختم ب سقف بیمارستان و لامپای دراز و طویلی که روسقفش نصب بود -خوب؟!... خوب از نظر آدما خیلی فرق داره .... -اگه زنده ای پس یعنی خوبی ... الان فقط کمی خسته ای... نفس عمیقی کشیدم .... راست میگفت یکم خسته بودم ... خسته بودم از این زنده بودن و زندگی کردن .... ازاین روزای سگی که داشتم میگذروندم و انگار تموم شدنی نبود .. -خب من دیگه باید برم ... دیگه همه چی به خیر و خوشی تموم شد وقتمون خیلی کمه .... باید کارمونو تموم کنیم ...از فردا آماده بیا اوکی ؟ بی اینکه فکمم خسته کنم فقط به تکون دادن سر اکتفا کردم ... در حال حاضر تنها چیزی که میتونست نجاتم بده همین بورسیه ای بود که امید بسته بو دم بهش ... شاید یه مدت دور بودن و دور شدن از خانوادم میتونست آتیششونو سرد بکنه ... ، مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت93 سامان کلافه چنگ زدم تو موهام .... بیهوش بود هنوز ...از سرش عکس گرفته ب
از آزمایشگاه اومدم بیرون با قدمایی که تلو تلو میخورددستمو گرفتم به دیوار .... جوابی که به آخرین امیدامم دهن کجی میکرد ...ایدز اخر زندگی نبود... یه قدم مونده به آخر زندگی بود . لحظه هایی بود که از این به بعد باید ثانیه به ثانیشو میشمردم تا شاید زودتر وقت مرد نم بشه و تمومش کنم ... عرق سردی که از تیره کمرم سر خوردو رفت پایین پاهامو بیشتر لرزوند و وادارم کرد زانو بزنم کنار پیاده رویی که آدما هر کدوم با یه دغدغه و مشکلی از کنارم رد میشدن .... کلمه ایدز بد جوری تو سرم صدا میداد ... گاهی ما آدما فک میکنیم ... مریضی ... درد ... غصه ... همه چی ماله همسایس .. شاید گاه گداری توی سرم فکر میکردم که سرطانی چیزی بگیرم ولی ایدز ... حتی سرمم بالا نبردم وقتی اولین قطره بارون افتاد روی صورتم .... حتی سرمم بالا نبردم تا لمس کنم وجود خدایی که میگه همین نزدیکیاست و انقدر از من دوره ... دیروز صبح بی اینکه بیدارش کنم بی اینکه بیشتر از این درگیر زندگی داغونم بکنمش از بیمارستان زدم بیرون .... زدم بیرون و کنارش گذاشتم از زندگیم ... یعنی خودم کنار کشیدم از زندگیم .... نگاهی به درو ورم کردم و روی کیوسک تلفن همگانی نگامو قفل کردم ... خودمو از زمین کندم و رسوندم به تلفن و شمارشو گرفتم ... دستام لرزید و پشت بندش چونم لرزید ... من دختر قوی بودم ... آره من قوی بودم ولی نه تا زمانی که مقوله ای به نام ایدز تو زندگیم وارد نشده بود ... من دیگه هیچوقت پناه سابق نمیشدم ... هیچوقت ... صدای تو گوشم پیچید -الو نفس عمیقی کشیدم وصدامو صاف کردم الو دلناز ... -سلام ... کجایی پس دختر .... سامان زنگ زده بود ... گفت از بیمارستان زدی بیرون دیدم بهش نگفتی منم نگفتم ... کجایی الان ؟ -تو ... تو کجایی ؟ -من دارم میرم سایت ... -میای دنبالم ... -په نه په ... کدوم گوری هستی ؟ -زنگ بزن به ارسلان و بگو یکم دیر میری بیا دنبالم ... آدرس و دادم و تلفن و قطع کردم .... نباید میذاشتم بفهمه ... نباید میذاشتم بفهمن ... درسته تنهایی سالها بود که بهترین رفیق من شده بود ولی اون موقع خودم بودم و خودم ... نه خودم و یه مریضی که میدونستم حتی اسمشم یعنی ته خط .... باید میرفتم ...باید خودمو جمع و جور میکردم و میرفتم ... نمیخوام حتی اگه قرار بر رفتنه با خاطره بد برم ... طرد شده برم ... تو تنهایی برم ... دلم خوشه اون بدرقه آخرمه که با دلخوشی برم ... بغضمو قورت دادم و چشمامو بستم ... به اندازه کافی وقت واسه گریه کردن تو خلوت خودمو داشتم .... نفهمیدم چقد ایستادم و چقد خیره شدم به رد پای آبرایی که واسه فرار از بارون قدم تند میکردن و واسه تاکسی هایی که صدای بوقاشون تو گوشم یه ملودی اعصاب خورد کن ، مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت94 از آزمایشگاه اومدم بیرون با قدمایی که تلو تلو میخورددستمو گرفتم به دیوار
راه انداخته بود حواسم به آسمونی بود که رنگش تیره شده بود ... عین بخت من ... عین سر نوشتی که نمیدونم خدا سرچه حسابی برام بد نوشته بود ... دستی که خورد تو شونم و دلنازی که دستاشو حصار صورتشو کلاه پالتوشو حصار سرش کرده بود پشت سرم بود -بدو بریم توماشین دختر خیس آب شدی ... قدمام و سعی کردم محکم بردارم ... شل بودنن قدمام زیادی تو ذوق میزد ... شده بودم عین معتادایی که خمارن ... الان ایدز داشتم .... خندم گرفت ... پوزخند زدم وپوزخندم شد خنده الانیکه ایدز داشتم چه فرقی میکرد ... چه فرقی میکرد معتاد باشم ... فاحشه باشم ... یا یه بی گناه ... برای دیگران مهم علت نبود مهم این بود که من یه ایدزیم .... تو دادگاه این مردم برای حکم یه کسی که ایدز داره بیگناهی حکم گناهکار بودنه .... سوار ماشین شدم و درو بستم ... تا خواست حرف بزنه گفتم -برو خونتون ... یه دوش میگیرم و باهم میریم ... -باهم بریم ؟!... خلیا ...با این حالـ.. دستمو به نشانه سکوت آوردم بالا ... -خوبم .. خوبم دلناز ... میخوام برم ... چک و چونه نزن ... باشه ؟! پفی کردو بی حرف دور زد ... باند سرمو کندمو پرت کردم تو سطل آشغال و تنم و سپرد زیر قطره های آب که تند تند فرو میومدن روتنم .... نگاهی تو آینه بخار گرفته حمومشون به خودم کردم ... دست بردم رو شیشه با سرانگشتام آهنگ احمد وندو نوشتم "خیال بی کسی" ... دلم گرفت از این قفس تو حسرت یه همنفس من دیگه رو نمیزنم این دیگه آخرین دفس خطای ممتد جاده رد میشد از چشمم و منم همزمان خاطره هامو رد میکردم مثله این خطا که رد میشدن و دیگه نمیدیدمشون باید نادیده میگرفتشون و پشت سر میذاشتمشون ... من یکی دلم گرفته از خودم از این خیال بی کسی از اینکه جون دادم ولی پیدا نشد فریاد رسی وقتی عادت کنی به تنهایی دیگه بی پناهی و بی کسی واست میشه یه تکرار ... یه حالت روتین که از تنهاییات به تنهایی پناه ببری درو باز کردم و وارد شدیم ... چشمم چرخ خورد رو تازه واردایی که نمیشناختم و نگام رو سامان که رسید سرخورد رو کاپشنی که از تنم در آوردم آویزون کردم نفس عمیق یواشکی کشیدم تا قورت بدم بغضمو ... وقت زیاده برای گریه تو تنهاییام ... برای زندگی که باید کنارش بزارم از زندگیم ... هوامو هیچ کسی نداشت دستامو ول نکن یبار دارم به آخر میرسم اشکامو از پا در بیار سلام بچه ها و جواب بلند دلنازی که محو کردصدای خفمو ... راه افتادم برم سمت میزم که ارسلان و سریع اومد سمتم -کجا پاشدی اومدی ... تو الان باید استراحت میکردی ... نقاب زدم رو صورتمو بیخیال خندیدم تو صورتش -سلام ریس ظهر بخیر ... اخماش رفت تو هم -جواب منو بده نگامو از نگاه سامانی که کلافه و عصبی خیره شده بود بهم دزدیدم و تظاهر کردم حوا سم پی نقشه های روی میزمه ... -بیخیال ریس من خوبم ... الانم پیچ نشو که به اندازه کافی از کار عقب افتادیم .... بزار کارمو بکنم عصبی زیر لب غرید ... -پناه ... لبخند بیخیالی که چسبوندم رو لبام در دهنشو بست ... با حرص رفت سر کارش و من مشغول کارم شدم ... حواسم همه جوره جمع کارم بود ... ، مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت95 راه انداخته بود حواسم به آسمونی بود که رنگش تیره شده بود ... عین بخت من
البته اگه حواس پرتیای گاه و بیگاهمو که واسه خاطر نگاهای خیره سامان بودو میشد از ش فاکتور گرفت ... بزرگترین دلخوشیم به این بود که هیچوقت نگفت دوسم داره ... هیچوقت نگفتم دوسش دارم ... دلخوشیم به این نگفتنایی بود که دلیل میشد واسه کنار کشیدن ... واسه کنار گذاشتن ... دلم سوخت وقتی که تو روی مادرش ایستاد ... دلم سوخت وقتی صورتش ازسیلی مادرش سوخت ... دلم سوخت واسه خودم و دوست دارمایی که به دهنم اومد ولی رو زبونم نیومد و همو نجام باید دفن شه .... هیچی نگفت و من چقد ممنون این سکوت به موقعش بودم که میذاشت روحیه نداشتمو باز جمع کنم ... بسوزم با دردمو بیشتر نمی سوزوندم .... خواستم فراموش کنم فراموش کنم برای چند ماهی که الان تنها نیستم منمو ویروسی که ثانیه به ثانیه بیشتر داره جونمو میگیره ... این چند ماهه از ته مونده های جونم جون میزارم سر این پروژه تا جبران کنم همه خو بیای ارسلان و سامانی که شاید تنها آوانس خدا بهم تو بازی از پیش باخته سرنوشت بودن ... چشم بستم ... نفس گرفتم و خواستم یادم بره که چطوری از نفس افتادم ... نفس گرفتم و خواستم تا آخرش بازی کنم حتی اگه بدونم بازنده آخرش بازم خود خود منم ... ، مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی