eitaa logo
زندگی با زندگی شهدا
4.4هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
605 ویدیو
5 فایل
جهت ارتباط و تبادل(با کانال هم سطح) : @H_modir_online سفارشات:(طراحی) @sefareshkadeh تعرفه تبلیغات: @tarefeyetablighat *آشنایی با رفتار عملی #شهدا در زندگی فردی *جملات بزرگان،انرژی بخش و ... *شرعا و قانونا #کپی_محتوای_کانال فقط با لینک کانال مجاز است*
مشاهده در ایتا
دانلود
20.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*نامه عرفانی به غاده جابر علامه طهرانی شمع وشمس وطائر قدس @zendagibazendagishohada
* خواهران من! حجاب را به شما توصیه می‌کنم مانند عروسک نباشید؛ این حجاب شما بزرگترین سلاح شماست حتی از بمب‌های اتمی و نوترونی هم [برای دشمن] خطرناک‌تر است؛ پس حجاب‌تان را حفظ کنید. @zendagibazendagishohada
*سردار شما خواهران مهربانم، زینب‌گونه باشید و مانند زینب پیام شهدا و برادر کوچک خود را به همه جا برسانید و مبادا گریه کنید که دشمن از این گریه کردن‌ها خوشحال خواهد شد و حجاب اسلامی داشته باشید و آن را به همه گوشزد نمایید. @zendagibazendagishohada
*شبی که یک سیر خوردیم وضعیت غذایی خوبی نداشتیم. اکثراً غذای‌مان سیب زمینی پخته بود. به نوعی دچار سوءِ تغذیه شده بودیم. غذا هم که می‌آوردند، دل‌چسب و دندان‌گیر نبود. دنبال فرصتی بودیم تا به نحوی خودمان از خودمان پذیرایی کنیم. یک شب «آیت ا...لواسانی»، به اتفاق چند نفر از روحانیون به پادگان ابوذر آمدند. از تلاش خلبان‌ها و پرسنل فنی تشکر کردند و موقع رفتن یک فقره چک بانکی که مبلغ آن هم زیاد بود به دست «علی اکبر شیرودی» دادند. شیرودی چک را نگاه کـرد و آن را به آقای لواسانی بـرگرداند. حاج آقا هر چه اصرار کرد، شـیرودی قبول نکرد. وقتی آنها رفـتند، دوستان اعتراض کردند که چرا چک را نگرفـته‌ است. او هم گفت: این‌جا نیامده‌ایم که برای مال دنیا بجنگیم. بعد از ما پـرسید؛ با مـبلغ آن چک، می‌خواستید چکار کنید؟ یکی از بچه‌ها جواب داد: «حداقل یک گوسفند می‌خریدیم و کباب می‌خوردیم.« شیرودی همان لحظه یکی از خلبانان بالگرد ترابری را صدا کرد و مقداری پول به او داد و گفت: برو پیش عشایر منطقه و دو تا گوسفند بخر. بعد هم سفارش اکید کرد، حتماً پول گوسفند را بدهند، حتی اگر شده بیشتر هم بدهند. موقعی که خلبان‌ها از در اتاق بیرون می‌رفتند رو کرد به یکی از‌ آنها و دوباره گفت: مردم اینجا ارتش را دوست دارند. نکند از شما پول نگیرند. هر طوری هست پول گوسفندها را بدهید. بچه‌ها که از پرواز باز گشتند، دو تا گوسفند را تحویل آشپز دادند. پولی را هم که شیرودی به آنها داده بود، تماماً برگرداندند. شیرودی با ناراحتی پرسید: مگر نگفـتم پولش را بدهید؟ اینها در فقر به سر می‌برند و سرمایه‌ی زندگی‌شان این گوسفندان است. چرا پولش را ندادید؟‌ یکی از خلبان‌ها جواب داد: هر چه اصرار کـردیم نگرفتند. گفـتند؛ این گوسفـندها نذر امام حسین (علیه‌السلام) است و شما باید آن را قربانی کنید. و آن شب تنها شبی بود که همراه شهید شـیرودی و دیگر رزمندگان حاضر در منطقه، غذای سیری خوردیم. *عقیق @zendagibazendagishohada
*آیا از قرنطینه و در منزل ماندن خسته شدید؟؟ چند روز؟؟حوصله تان سررفته؟! تحملتان تمام شده؟!خیلی خسته شدید؟! پس این را بخوانید: 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 خاطره ای از ۱۸سال اسارت شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد. 🌹آنقدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی بهش گفته بود: تو به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!...همسرشهید لشگری میگفت: خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود...او اولین کسی بودکه رفت. ( اولین اسیر بود) و آخرین نفری بود که از اسارت برگشت....اسیر که شد پسرش علی۴ ماهه بود و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود.. وقتی بازگشت از او پرسیدند: 🌺این همه سال انفرادی راچگونه گذراند ی؟ و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را‌ مرور میکردم. سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت، قرآن را کامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی میدانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود. حسین میگفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم. بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم، این را بگویم که من مدت 12 سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک فضای سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم... *منبع: کتاب خاطرات دردناک.. ناصر کاوه @zendagibazendagishohada
*وقتی داری‌ روزهای سختی رو ..... @zendagibazendagishohada