eitaa logo
💕زندگی مهدوی💕
176 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
68 فایل
سربازان مهدی به پاخیزید.دوره دوره ی آخرالزمان است. و سربازی برای او حکم جهاد در راه خدا رادارد. سربازی فقط به نام نیست بلکه به اراده ی شما باز میگردد.به پا خیزید وحماسه ای بیافرینید که در تاریخ بی نظیر باشد. 🚩شروع‌کانال⇜ 1399/4/31 🚩پایان‌کانال⇜ظهورمهدی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پــلاک پنهـــان💗 قسمت ۴۹ دکتر زند وقتی متوجه ناراحتی زیاد کمیل و نگاه نگران امیرعلی به کمیل شد، سعی کرد کمی خیالش را راحت کند، با لبخند مهربان همیشگی‌اش ادامه داد: ــ ولی نگران نباشید، الآن براشون دارو نوشتم، نسخه‌شو دادم به دکتر بهداری تا تهیه کنند، سرم هم وصل کردیم براشون که الان تموم شده و حالشون بهتر شد، اما باید استراحت و تغذیه مناسب داشته باشه تا خدای نکرده حالشون بدتر نشه. کمیل سری به علامت تایید تکان داد: ــ ببخشید می‌پرسم فقط می‌خواستم بدونم جرمش چی هست؟ چون اصلا بهش نمی‌اومد که اهل کار سیاسی باشه. آخه تو پرونده‌اش نوشته بودند از بند سیاسی هست. این‌بار امیرعلی جوابش را خیلی مختصر داد، اما کمیل تشکر کوتاهی کرد و سمت بهداری قسمت خواهران رفت و بعد از این‌که تقه‌ای به در زد، وارد اتاق شد، با دیدن سمانه بر روی تخت، قلبش فشرده شد، به صورت رنگ‌پریده‌اش و دندان‌هایی که از شدت سرما به‌ هم می‌خوردند نگاهی کرد. رو به پرستار گفت: ــ براش پتو بیارید‌، نمی‌بینید سردشه ــ قربان، دو تا پتو براشون آوردیم، دکتر گفت چیز عادیه، کم‌کم خوب می‌شن. کمیل نزدیک تخت شد و آرام صدایش کرد: ــ سمانه خانم، سمانه، صدامو می‌شنوید؟ سمانه کم‌کم پلک‌هایش تکان خوردند و کم‌کم چشمانش را باز کرد، دیدش تار بود، چند بار پلک زد تا بهتر تصویر تار مردی که آرام صدایش می‌کرد را ببینید. کمیل با دیدن چشمان باز سمانه، لبخند نگرانی زد و پرسید: ــ خوب هستید؟؟ با صدای ضعیف سمانه میله‌ی تخت را محکم فشرد. ــ آره ــ چیزی می‌خورید؟ ــ نه،معده‌ام درد می‌گیره. کمیل روی صندلی نشست و با ناراحتی گفت: ــ اون روز که دیدمتون، چرا نگفتید؟ سمانه تلخ خندید و گفت: ــ بیشتر از این نمی‌خواستم درگیرتون کنم. اخم‌های کمیل دوباره بر پیشانی‌اش نقش بستند: ــ درگیر؟؟ سمانه با درد گفت: ــ می‌بینم که چند روز چقدر به خاطر اشتباه من درگیر هستید، می‌بینم خسته‌اید، نمی‌خوام بیشتر اذیت بشید. ــ این بچه بازیا چیه دیگه؟ چند روز معده درد داشتید و نگفتید؟ اونم به خاطر چند تا دلیل مزخرف، از شما بعید بود. ــ من نمی‌خوا... ــ بس کنید، هر دلیلی بگید هم قانع کننده نیست،شما از درد امروز بی‌هوش شده بودید، حالتون بد بوده، متوجه هستید چی می‌گم می‌خواست ادامه بدهد اما با دیدن اشک‌های سمانه، حرفی نزد: ــ این گریه‌ها برای چیه؟ درد دارید؟ سمانه به علامت نه سرش را به سمت راست و چپ تکان می داد. ــ چیزی می‌خواید؟ چیزی اذیتتون می‌کنه، خب حرف بزنید، بگید چی شده؟ سمانه متوجه صدای نگران کمیل شد، اما از شدت درد و گریه نمی‌توانست حرفی بزند! ــ سمانه خانم، لطفا بگید، درد دارید؟ دکترو صدا کنم؟ سمانه با درد نالید: ــ خسته شدم، منو از این‌جا ببرید... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📘 کلید روزی امام صادق علیه السلام به فرزندشان فرمودند: ➖"فرزندم! از مخارج چقدر اضافه آمده است؟" عرض کرد: چهل دینار! ➖فرمودند: "برو آن مبلغ را صدقه بده." عرض کرد: در این صورت چیزی برای ما نخواهد ماند، پول ما همین مقدار است؟ ➖فرمودند: "برو صدقه بده قطعا خداوند عوض خواهد داد. آیا نمی دانی هر چیزی کلیدی دارد، کلید روزی صدقه است!" بیش از ده روز نگذشت که از محلی مبلغ چهار هزار دینار به محضر آن حضرت آوردند. امام فرمودند: ➖"فرزندم! چهل دینار را در راه خدا دادیم، خداوند چهار هزار دینار عوض آن را داد." 📚 بحار: ج ۴۷، و همان ج ۹۶، ص ۱۳۴. شیخ احمد ڪـافی
💠 *آداب معاشرت* 🟩 *بالا بردن علم و آگاهی* 🔷 ادب از فهم سرشار و ادراک حقایق سرچشمه می‌گیرد و بی‌ادبی از نادانی. چنان که امام علی علیه‌السلام می‌فرماید: 🔆 *«إِذَا زَادَ عِلْمُ الرَّجُلِ زَادَ أَدَبُه»* 🔆 «چون دانش آدمی فزونی گیرد، ادبش افزون گردد.» 📔 تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص ۶۳ 🔹 *از همین رو یکی از بهترین روش‌های دست‌یابی به آداب معاشرت صحیح، مطالعه و علم‌آموزی پیرامون آداب معاشرت است.* 🔹 هم‌نشینی با دانشمندان و افراد مؤدب نیز زمینه‌ساز افزایش ادب و رفتارها و گفتارهای مؤدبانه است، چنان که امام علی علیه‌السلام می‌فرماید: 🔆 *«جَالِسِ الْعُلَمَاءَ یزْدَدْ عِلْمُک وَ یحْسُنْ أَدَبُک وَ تَزْک نَفْسُک»* 🔆 «با دانشمندان مجالست کن تا دانشت، افزون، ادب تو، نیکو و جانت، پاکیزه شود.» 📔 تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص ۴۳۰ 📚«حوزه.نت»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 *آداب معاشرت* 🟩 *«ادب آموختن از بی‌ادبان»* 🔷 این که رفتار نیک دیگران، بر انسان تأثیر مثبت بگذارد، امری روشن است؛ همچنین تأثیرگذاری رفتار ناپسند افراد بر دیگران نیز طبیعی می باشد؛ 🍃 🔹 اما هنر انسان های فرزانه و هوشمند آن است که از رفتارهای ناپسند دیگران عبرت گیرد و درس بیاموزد. این همان حکمتِ لقمانی است که از فرزانگی او سرچشمه می‌گیرد. 🍃 به قول سعدی: «لقمان را گفتند: ادب از که می آموختی؟ گفت: از بی ادبان، که هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهیز کردم.» 🍃🔹 بر اساس این روش همچنان که باید کم‌حرفی را از ورّاجان پرحرف و بیهوده‌گوی الهام گرفت، بزرگواری و کرامت نفس را هم باید از زشتی کارِ تنگ‌نظران و خسیس‌طبعان فرا گرفت. اگر از زشتی های دیگران، آموختیم که به خوبی‌ها روی آوریم، *در این روش «استاد اخلاقِ» ما در درون خودمان نهفته است.* 🍃 این شیوه، آموخته از امیرمؤمنان علیه‌السلام است که فرمود: 🔆 «إِذَا رَأَیتَ فِی غَیرِک خُلُقاً ذَمِیماً فَتَجَنَّبْ مِنْ نَفْسِک أَمْثَالَهُ» 🔆 «هرگاه در دیگری اخلاق ناپسندی را دیدی، بپرهیز که آن گونه رفتار در خودت نباشد.» 📘 تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص ۳۲۴ 🍃 عیسای مسیح نیز همین روش را داشت. از او پرسیدند: چه کسی تو را ادب آموخت؟ فرمود: 🔆 «مَا أَدَّبَنِی أَحَدٌ رَأَیتُ قُبْحَ الْجَهْلِ فَجَانَبْتُه» 🔆 *«کسی مرا ادب نکرد. من، زشتی جهل را دیدم و از آن پرهیز کردم.»* 📔 بحار الأنوار، ج ۱۴، ص ۳۲۶ 🔷🔹 *بنابراین یکی از بهترین و ساده ترین روش‌های دست‌یابی به آداب معاشرت صحیح آن است که انسان از رفتارهایی که دیگران دارند و متوجه زشتی و ناپسندی آنها می‌شود پرهیز کند.* 📚 «حوزه.نت»
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پــلاک پنهــان💗 قسمت ۵۰ کمیل چشمانش را محکم بر روی هم فشار داد، تا نبیند شکستن سمانه را، دختری که همیشه خودش را قوی و شکست‌ناپذیر نشان می‌داد. سریع از اتاق بیرون رفت. به پرستار گفت که به اتاق برود و وضعیت سمانه را چک کند. تا رسیدن به اتاق، امیرعلی کلی به سهرابی و بشیری بد و بی‌راه گفت، امیرعلی با دیدن کمیل از جایش بلند شد: ــ چی شد کمیل؟ حالشون بهتره؟ ــ خوبه، امیرعلی حکم دستگیری رضایی کی می‌آد؟ ــ شب می‌رسه دستمون، صبح هم می‌ریم می‌آریمش. ــ دیره، خیلی دیره، پی‌گیر باش زودتر حکمو بفرستن برامون. ــ اخه ــ امیرعلی کاری که گفتمو انجام بده ــ نباید عجله کنیم کمیل، باید کمی صبر کنیم. ــ از کدوم صبر حرف می‌زنی امیرعلی؟ سمانه حالش بده، داغونه، می‌فهمی اینو؟ با صدای عصبی غرید: ــ نه نمی‌فهمی حالشو و الا حرف از صبر نمی‌زدی. با خودش عهد بسته بود که تا آخر هفته سمانه را از اسنجا بیرون ببرد، حالا به هر صورتی، فقط نباید سمانه این‌جا ماندنی شود. امیرعلی آن‌قدر خیره کمیل بود که متوجه خروج او نشد، با صدای بسته شدن در به خودش آمد. از حرف‌ها و صدای بلند کمیل دلخور نشده بود چون خودش هم می‌دانست که کمیل در شرایط بدی است، مخصوصا این‌که به سمانه هم علاقه داشت، امروز آن‌قدر حالش بد بود که به جای این‌که خانم حسینی بگوید، سمانه می گفت و این برای کمیل حساس نشانه‌ی آشفتگی و مشغول بودن ذهنش بود. هیچ‌وقت یادش نمی‌رفت، آن چند روز را که سمیه خانم، کمیل را مجبور به خواستگاری از سمانه کرده بود، با این‌که کمیل آرزویش بود اما به خاطر خطرات کارش قبول نکرد و چقدر سخت گذشته بود آن چند روز بر رفقیش. سریع به سمت تلفن رفت و با هماهمنگی‌های زیاد، بالاخره توانست حکم دستگیری رویا رضایی را تا عصر آماده کند. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠کلیپ تصویری: عید فطر آخرین فرصت 🔸آیت الله مجتبی تهرانی
9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آداب وداع با ماه رمضان حجت الاسلام رفیعی لطفا ما را به دوستانتان معرفی کنید https://eitaa.com/zendeghi_mahdavi
هر شب همه با هم بخونیم.... الهی عظم البلاء...