eitaa logo
“منازل الاخره” تلنگر 📑 جهت عضویت و ثبت نام وام تایید یا پیوستن بزتید باشعاترنراددتو
874 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
32 فایل
‌﷽ در میان مشغله های زندگی با ما باشید برای ساختن زندگی دنیا و آخرت . . . . 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 زنـــگ خــنده با شهــدا ☺️ 🔸ای عراقی قاتل🔸 در خاطره ای از سردار عراقی، فرمانده لشکر پیاده ۱۷ علی بن ابی طالب(ع) آمده است: شب عملیات بدر، بعد از عبور از آبراههای هور فکر می کردم سنگر کمین دشمن پاکسازی شده است، غافل از اینکه دشمن از آن سنگر، حرکات ما را نظاره می کرد. 😶😬 و ناگهان از پشت سر، قایق ما زیر آتش تیربار سنگر قرار گرفت.🎇💣 دو تن از همراهــــانم و یکــی هم مجــروح شد. 😔❤ دو گلوله به سمت راست سینه ام اصابت کرد و ریه هایم را سوراخ و از پشت کمرم بیرون آمد… 😬 همان وقت، به چهار نفر از همراهان که سالم بودند، دستور دادم که برگردند،… و من با پیکر دو شهید، یکه و تنها ماندم… عراقیها آمدند، جیبهای ما را خالی کردند و قایق را هم به کنار سنگرشان بردند…🚥 بعد از آن دوباره عراقیها به طرف قایــق آمــدند و یــکی از آنها متـــوجّه شـد که من زنده ام و به صــــورتم آب ریخت.🌀 چشمهایم باز شد. 😵 مرا به سنگر خود بردند. دستهای مرا بستند و شکنجه ام کردند و اطلاعات می خواستند و حتی دوبار مرا با ریه تیر خورده به داخل آب انداختند. وقتی مرا از آب بیرون کشیدند، دیگر تنفس برایم سخت بود و با دست و پا زدن، خون و آب از ریه هایم خارج می شد. 🤕 آن ها هم ایستاده بودند تا ظهر شد. به آنها گفتم دستم را باز کنید تا بخوانم اما اعتنا نکردند. بااشاره نماز خواندم🕋 تا اینکه متوجه شدم عراقیها دارند وسایلشان را جمع می کنند تا عقب نشینی کنند.✌ آنها رفتند و مرا که دیگر رمقی نداشتم، تنها گذاشتند. تلاش کردم و دستهایم را باز کردم و به زحمت جلیقه ای پوشیدم و تصمیم گرفتم به داخل آب بروم و در نیزارها مخفی شوم. وقتی وارد آب شدم،آب به داخل ریه هایم رفت و دیگر قادر به نفس کشیدن نبودم.😬😵 با زحمت زیاد خودم را از آب بیرون کشیدم و بی حال روی زمین افتادم.😶 ناگهان متوجه صدای قایقهای خودی شدم. بچه های یکی از گردانهای لشکر قم آمدند. مرا شناختند و به عقب منتقل کردند. بی هوش شدم. در بیمارستان شهید دستغیب شیراز چشمهایم را باز کردم. بالای تخت من کاغذی زده بودند که نوشته بود: عراقی .... خانم پرستاری وارد اتاق شد و تا به تخت من رسید، محکم بر سر من کوبید 😶😬 و گفت: ای قاتل عراقی! اما من که بی رمق روی تخت افتاده بودم، به او گفتم: من عراقی نیستم، فامیلی من عراقی است😑😂 @emamzaman3_1_3