eitaa logo
“منازل الاخره” تلنگر 📑 جهت عضویت و ثبت نام وام تایید یا پیوستن بزتید باشعاترنراددتو
900 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
32 فایل
‌﷽ در میان مشغله های زندگی با ما باشید برای ساختن زندگی دنیا و آخرت . . . . 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ✨﷽✨ ‍ 🖤(: ● مستقیم! 🚕 وقتی نشستم گفتم: ببخشید عزیز، میشه ضبطو خاموش کنی؟؟؟؟ ○ گفت: حاجی اینا مجازه؛ چیز بدی هم نمیخونه.....😕 ● میدونم .....ولی عزادارم! ○ "شرمنده" 😟 و ضبط رو خاموش کرد. ○تسلیت میگم اقوام نزدیکتون بوده؟؟؟؟ ● بله .... ○ واقعا تسلیت میگم. خیلی سخته....منم تو بیست و پنج سالگی مادرم مریض بود و زجر میکشید. بنده ی خدا راحت شد. 😔 ● خدا رحمتش کنه ○ خدا مادر شمارم بیامرزه... بعد پرسید ○ مادر شما هم مریض بودن؟ ● نه.مجروح بود.... ○ مجروح جنگی؟؟ شیمیایی بود؟؟😳 ● نه ... یه عده اراذل و اوباش ریختن سرش و تا میخورد زدنش. ○ جدأ؟😳😳شمام هیچکاری نکردی؟ ● ما نبودیم وگرنه میدونستم چیکار کنیم..... ○ خدا لعنتشون کنه... یعنی اینقد ضربات شدید بوده؟؟؟ 😳 ● آره... مادرم بستری شد و بعد از دنیا رفت.... 😭 ○ حاجی ببخشیدا...عجب بی‌ناموسایی بودن! من خودم هر غلطی میکنم؛ گاهیم عرق میخورم ولی پای که وسط باشه نمیتونم آروم بشینم ....😡 بغضم گرفت ...تو دلم گفتم کاش چندتا جوون عرق‌خور مثل تو بودن اون روز..... نمیذاشتن به جسارت بشه......😭 سکوتمو که دید گفت ظاهرأ ناراحتت کردم....😕 ● نه خواهش میکنم ... واقعا داغ مادر بده! مخصوصا اگه باشه... ○ آخ آخ... جوون بودن؟؟ ● آره ...💔 ○ گرفتی ما رو حاجی؟؟؟؟؟ شما خودت بیشتر از هیجده سالته😒 حرفش رو قطع کردم و گفتم: مادر شما هم هست... این هجده ساله همه‌ی ما شیعه ها .....🥀 یه مکثی کرد و با تعجب نگام کرد و بعد دوباره خیره شد به جاده....😶 ○ آها ببخشید تازه متوجه شدم..... راست میگی... هیچ‌وقت اینجوری به قضیه نگاه نکرده بودم...😔 ● لحظاتی به سکوت گذشت ○ یه سی‌دی مداحی هم دارم؛ البته برا محرمه.... و بعد یه نگاه سوالی بهم انداخت؛ جواب ندادم... خودش داشبورد رو باز کرد و یه سی دی گذاشت تو ضبط. چند ثانیه بعد یه نوای آشنا بلند شد. 🎼 من بودم و راننده و صدای مداحی و نگاه خیسم به اطراف.... 😭 💚 @emamzaman3_1_3
‍ ‍ ✨﷽✨ ‍ 🖤(: ● مستقیم! 🚕 وقتی نشستم گفتم: ببخشید عزیز، میشه ضبطو خاموش کنی؟؟؟؟ ○ گفت: حاجی اینا مجازه؛ چیز بدی هم نمیخونه.....😕 ● میدونم .....ولی عزادارم! ○ "شرمنده" 😟 و ضبط رو خاموش کرد. ○تسلیت میگم اقوام نزدیکتون بوده؟؟؟؟ ● بله مادرم .... ○ واقعا تسلیت میگم. داغ_مادر خیلی سخته....منم تو بیست و پنج سالگی مادرم مریض بود و زجر میکشید. بنده ی خدا راحت شد. 😔 ● خدا رحمتش کنه ○ خدا مادر شمارم بیامرزه... بعد پرسید ○ مادر شما هم مریض بودن؟ ● نه.مجروح بود.... ○ مجروح جنگی؟؟ شیمیایی بود؟؟😳 ● نه ... یه عده اراذل و اوباش ریختن سرش و تا میخورد زدنش. ○ جدأ؟😳😳شمام هیچکاری نکردی؟ ● ما نبودیم وگرنه میدونستم چیکار کنیم..... ○ خدا لعنتشون کنه... یعنی اینقد ضربات شدید بوده؟؟؟ 😳 ● آره... مادرم بستری شد و بعد از دنیا رفت.... 😭 ○ حاجی ببخشیدا...عجب بی‌ناموسایی بودن! من خودم هر غلطی میکنم؛ گاهیم عرق میخورم ولی پای که وسط باشه نمیتونم آروم بشینم ....😡 بغضم گرفت ...تو دلم گفتم کاش چندتا جوون عرق‌خور مثل تو بودن اون روز..... نمیذاشتن به جسارت بشه......😭 سکوتمو که دید گفت ظاهرأ ناراحتت کردم....😕 ● نه خواهش میکنم ... واقعا داغ مادر بده! مخصوصا اگه باشه... ○ آخ آخ... جوون بودن؟؟ ● آره فقط_هجده_سالش_بود...💔 ○ گرفتی ما رو حاجی؟؟؟؟؟ شما خودت بیشتر از هیجده سالته😒 حرفش رو قطع کردم و گفتم: مادر شما هم هست... این هجده ساله مـــادر همه‌ی ما شیعه ها حضرت_زهراست.....🥀 یه مکثی کرد و با تعجب نگام کرد و بعد دوباره خیره شد به جاده....😶 ○ آها ببخشید تازه متوجه شدم..... راست میگی... هیچ‌وقت اینجوری به قضیه نگاه نکرده بودم...😔 ● لحظاتی به سکوت گذشت ○ یه سی‌دی مداحی هم دارم؛ البته برا محرمه.... و بعد یه نگاه سوالی بهم انداخت؛ جواب ندادم... خودش داشبورد رو باز کرد و یه سی دی گذاشت تو ضبط. چند ثانیه بعد یه نوای آشنا بلند شد. یاحسین_غریب_مادر🎼 من بودم و راننده و صدای مداحی و نگاه خیسم به اطراف.... 😭 @emamzaman3_1_3
⚠️⁉️❌ میگم کہ...😶 چرا داریم خودمونو گول میزنیم؟! چرا دݪ امام زمان و خون میکنیم؟! چرا فقط از مذهبے بودن اداشو یاد گرفتیم؟! به کجا چنین شتابان!!!!! ‌طرف تو پیجش زده ! بعد از خودشو خانومش فیلم گرفتہ گذاشتہ تو پیجش زیرش ❌ زده😐!!!! داداش غیرتت کجا رفته؟؟! عکس خودتو و خانومتو میزارے تو پیجت که بقیه بیان نظر بدن خانومت چقدر بهت میاد؟!!! چقدر چشماش خوشگله؟؟!!! حاجے ترمز بگیر با هم بریم! واقعا به کجا چنین شتابان!! به کدوم قیمت داریم این کارارو میکنیم... به قیمت خون کردن دل امام زمانمون؟! به قیمت بد کردن وجهه مذهبے ها؟ نه واقعا به چه قیمتی؟... بابا به خودمون بیایم...! تا کجا میخوایم ادامه بدیم؟!!! تا کجا میخواد این بے غیرتے ها باشه! بعد اسممونم گذاشتیم جوان منتظر؟ جوان حسینی؟ این بود حیاے علوی؟؟؟ این بود عفت فاطمی؟؟؟ به والله که این نبود!!!! برادرم غیرتت کجا رفته ...! حیات کجا رفته...! خواهرم عفتت کجا رفته...! باور کنین تا کے میخوایم بشینیم؟! تا کے میخوایم فقط‌ از مذهبے بودن اداشو در بیاریم؟! بیایم یه یا علے بگیم بلند شیم بابا!! تمومش کنیم این بے غیرتے هارو.. تمومش کنیم این بے عفتے هارو... تمومش کنیم این بے حیایے هارو.. تمومش کنیم این مذهبے نما بودنو...! به خدا این دنیا ارزششو نداره که دل امام زمانمون رو خون کنیم..! صاحب الزمانمون سال هاست منتظره ... منتظره که ما برگردیم! مجازے خیلے هامونو درگیر کرده ... اینقدر درگیر کرده که از همه چے و همه کس یادمون رفته ... رفیق! اگر مجازے نمیزاره به خودسازیت برسے ... یه مدت نباش اصلا ... هرچیزے که من و تو از امام زمانمون دور میکنه باید رهاش کنیم... :) !‌ یاقائم_آل_محمد💚 -.-.-.-.-.-.-.-.--.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.- @emamzaman3_1_3
✍️یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت. 🔸یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میروند ، رسید به چراغ قرمز. ترمز زد و ایستاد. یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد: الله اکبر و الله اکــــبر... نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب. اشهد ان لا اله الا الله... ➕هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شُدِه؟! قاطی کرده چرا؟! 🔸خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟ چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت: مگه متوجه نشدید؟ پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن. من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه؛ به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه، دیدم این بهترین کاره! همین! 🌐برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین خاص خداست💚 @emamzaman3_1_3
✍️یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت. 🔸یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میروند ، رسید به چراغ قرمز. ترمز زد و ایستاد. یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد: الله اکبر و الله اکــــبر... نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب. اشهد ان لا اله الا الله... ➕هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شُدِه؟! قاطی کرده چرا؟! 🔸خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟ چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت: مگه متوجه نشدید؟ پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن. من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه؛ به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه، دیدم این بهترین کاره! همین! 🌐برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین خاص خداست💚 @emamzaman3_1_3