📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗒 #قـسمت اول
پسری بودم كه در مسجد و پایِ منبرها بزرگ شدم. در خانوادهای مذهبی رشد كردم و در پايگاه بسيج يكی از مساجد شهر فعاليت
داشتم. در دوران مدرسه و سالهای پايانی دفاع مقدس، شب و روزِ ما حضور در مسجد بود. سالهای آخر دفاع مقدس، با اصرار و التماس
و دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام توانستم برای مدتی كوتاه، حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای معنوی جبهه را تجربه كنم. راستی، من در آن زمان در يكی از شهرستان های كوچکِ استان اصفهان زندگی ميكردم. دورانِ جبهه و جهاد براي من خيلي زود تمام شد و حسرتِ شهادت بر دل من ماند. اما از آن روز، تمام تلاشِ خودم را در راه كسب معنويت انجام ميدادم. ميدانستم كه شهدا، قبل از جهادِ اصغر، در جهادِ اكبر موفق بودند، لذا در نوجوانی تمامِ هِمَّت من اين بود كه گناه نكنم. وقتی به مسجد ميرفتم، سَرَم پايين بود كه نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. يک شب با خدا خلوت كردم و خيلی گريه كردم. در همان حال و هوای هفده سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به اين دنيا و زشتي ها و گناهان نشوم. بعد با التماس از خدا خواستم كه مرگم را زودتر برساند. گفتم: من نميخواهم باطنِ آلوده داشته باشم. من ميترسم به روزمرگی دنيا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه كنم. لذا به حضرتِ عزرائيل التماس ميكردم كه زودتر به سراغم بيايد!😬
ادامه دارد...‼️
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#انتشارپستثوابجاریهدرپیدارد🌿
🔸 کانال #زندگی_پس_از_زندگی
@zendegi_pas_az_zendegi_tv4
زندگی پس از زندگانی
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 #قـسمت اول پسری بودم كه در مسجد و پایِ منبرها بزرگ شدم. در خانوادهای مذ
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗒 #قـسمت دوم
چند روز بعد، با دوستانِ مسجدی پيگيری كرديم تا يک كاروانِ مشهد برای اهالیِ محل و خانواده شهدا راه اندازی كنيم. با سختی فراوان، كارهای اين سفر را انجام دادم و قرار شد، قبل از ظهرِ پنجشنبه، كاروانِ ما حركت كند. روز چهارشنبه، با خستگی زياد از مسجد به خانه آمدم. قبل از خواب، دوباره به ياد حضرتِ عزرائيل افتادم و شروع به دعا برای نزديكی مرگ كردم. البته آن زمان سن من كم بود و فكر ميكردم كار خوبی ميكنم. نميدانستم كه اهل بيتِ ما هيچگاه چنين دعايی نكرده اند. آنها دنيا را پُلی برای رسيدن به مقامات عاليه ميدانستند. خسته بودم و سريع خوابم برد. نيمه های شب بيدار شدم و نمازشب خواندم و خوابيدم. بلافاصله ديدم جوانی بسيار زيبا بالای سرم ايستاده. از هيبت و زيبايی او از جا بلند شدم. با ادب سلام كردم. ايشان فرمود:« با من چكار داری❓ چرا اينقدر طلب مرگ ميكنی❓
هنوز نوبت شما نرسيده.» فهميدم ايشان حضرتِ عزرائيل است. ترسيده بودم. اما با خودم گفتم: اگر ايشان اينقدر زيبا و دوست داشتنی است، پس چرا مردم از او ميترسند ميخواستند بروند كه با التماس جلو رفتم و خواهش كردم مرا ببرند. التماس های من بی فايده بود. با اشارهٔ حضرت عزرائيل برگشتم به سر جايم و گويی محكم به زمين خوردم❗️در همان عالمِ خواب ساعتم را نگاه كردم. رأس ساعتِ 12 ظهر بود. هوا هم روشن بود ❗️ موقع زمين خوردن، نيمهٔ چپِ بدن من به شدت درد گرفت. در همان لحظات از خواب پريدم. نيمه شب بود. ميخواستم بلند شوم اما نيمه چپ بدن من شديداً درد ميكرد‼️
خواب از چشمانم رفت. اين چه رؤيايی بود⁉️
واقعاً من حضرت عزرائيل را ديدم⁉️
ايشان چقدر زيبا بود...
‼️ادامه دارد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#انتشارپستثوابجاریهدرپیدارد🌿
🔸 کانال #زندگی_پس_از_زندگی
@zendegi_pas_az_zendegi_tv4
زندگی پس از زندگانی
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 #قـسمت دوم چند روز بعد، با دوستانِ مسجدی پيگيری كرديم تا يک كاروانِ مشهد
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗒 #قـسمت سوم
روز بعد از صبح دنبالِ كارِ سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس ها بودند كه متوجه شدم رفقای من، حكم سفر را از سپاهِ شهرستان نگرفته اند. سريع موتورِ پايگاه را روشن كردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. در مسيرِ برگشت، سرِ يک چهار راه، راننده پيكان بدون توجه به چراغ قرمز، جلو آمد و از سمت چپ با من برخورد كرد. آنقدر حادثه شديد بود كه من پرت شدم روی كاپوت و سقف ماشين و پشتِ پيكان روی زمين افتادم. نيمه چپ بدنم به شدت درد ميكرد. راننده پيكان پياده شد و بدنش مثل بيد ميلرزيد. فكر كرد من حتماً مرده ام. يک لحظه با خودم گفتم: پس جناب عزرائيل به سراغ ما هم آمد! آنقدر تصادف شديد بود كه فكر كردم الان روح از بدنم خارج ميشود. به ساعت مچی روی دستم نگاه كردم. ساعت دقيقاً ۱۲ ظهر بود. نيمه چپ بدنم خيلی درد ميكرد! يكباره يادِ خواب ديشب افتادم. با خودم گفتم:« اين تعبير خواب ديشب من است. من سالم ميمانم. حضرت عزرائيل گفت كه وقت رفتنم نرسيده. زائران امام رضا ۷ منتظرند. بايد سريع بروم.» از جا بلند شدم. راننده پيكان گفت: شما سالمی! گفتم: بله. موتور را از جلوی پيكان بلند كردم و روشنش كردم. با اينكه خيلی درد داشتم به سمت مسجد حركت كردم. راننده پيكان داد زد: آهای، مطمئنی سالمی؟؟ بعد با ماشين دنبال من آمد. او فكر ميكرد هر لحظه ممكن است كه من زمين بخورم. كاروان زائران مشهد حركت كردند. درد آن تصادف و كوفتگی عضلاتِ من تا دو هفته ادامه داشت. بعد از آن فهميدم كه تا در دنيا فرصت هست بايد برای رضای خدا كار انجام دهم و ديگر حرفی از مرگ نزنم. هر زمان صلاح باشد خودشان به سراغ ما خواهند آمد، اما هميشه دعا ميكردم كه مرگ ما با شهادت باشد.😇🌹
ادامه دارد...‼️
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#انتشارپستثوابجاریهدرپیدارد🌿
🔸 کانال #زندگی_پس_از_زندگی
@zendegi_pas_az_zendegi_tv4
زندگی پس از زندگانی
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 #قـسمت سوم روز بعد از صبح دنبالِ كارِ سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس ها
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗒 #قـسمت چهارم
در آن ايام ، تلاش بسياری كردم تا مانند برخی رفقايم، وارد تشكيلات سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم كه لباسِ سبزِ سپاه، همان لباس يارانِ آخر الزمانی امامِ غایب از نظر است. تلاش های من بعد از مدتی محقق شد و پس از گذراندنِ دوره های آموزشی، در اوايل دهه هفتاد وارد مجموعه سپاه پاسداران شدم. اين را هم بايد اضافه كنم كه ؛ من از نظر دوستان و همكارانم، يک شخصيتِ شوخ، ولی پركار دارم. يعنی سعي ميكنم، كاری كه به من واگذار شده را درست انجام دهم، اما همهٔ رفقا ميدانند كه حسابی اهل شوخی و بگو بخند و سركار گذاشتن و... هستم. رفقا ميگفتند كه هيچكس از همنشينی با من خسته نميشود. در مانور های عملياتی و در اردوهای آموزشی، هميشه صدای
خنده از چادر ما به گوش ميرسيد. مدتی بعد، ازدواج كردم و مشغول فعاليت روزمره شدم. خلاصه اينكه روزگار ما، مثل خيلی از مردم، به روزمرگی دچار شد و طی ميشد. روزها محل كار بودم و معمولا شبها با خانواده. برخی شبها نيز در مسجد و يا هيئتِ محل حضور داشتيم. سالها از حضور من در ميان اعضای سپاه گذشت. يک روز اعلام شد كه برای يک مأموريتِ جنگی آماده شويد. سال ۱۳۹۰ بود و مزدوران و تروريستهای وابسته به آمريكا، در شمالِ غربِ كشور و در حوالی پيرانشهر، مردمِ مظلومِ منطقه را به خاک و خون كشيده بودند. آنها چند ارتفاعِ مهم منطقه را تصرف كرده و از آنجا به خودروهای عبوری و نيروهای نظامی حمله ميكردند، هر بار كه سپاه و نيروهای نظامی برای مقابله آماده ميشدند، نيروهای اين گروهک تروريستی به شمالِ عراق فرار ميكردند. شهريورِ همان سال و به دنبال شهادت سردار جاننثاری و جمعی از پرسنل توپخانهِ سپاه، نيروهای ويژه به منطقه آمده و عمليات بزرگي را برای پاكسازی كُل منطقه تدارک ديدند.🚔🚁
ادامه دارد...‼️
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#انتشارپستثوابجاریهدرپیدارد🍂
🔸 کانال #زندگی_پس_از_زندگی
@zendegi_pas_az_zendegi_tv4
زندگی پس از زندگانی
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 #قـسمت چهارم در آن ايام ، تلاش بسياری كردم تا مانند برخی رفقايم، وارد تش
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗒 #قـسمت پنجم
عمليات به خوبی انجام شد و با شهادتِ چند تن از نيروهای پاسدار، ارتفاعات و كلِ منطقه مرزی، از وجودِ عناصر گروهک تروريستی پژاک پاكسازی شد. من در آن عمليات حضور داشتم. يک نبردِ نظامیِ واقعی را از نزديک تجربه كردم، حس خيلی خوبی بود. آرزوی شهادت نيز مانند ديگر رفقايم داشتم، اما با خودم ميگفتم: ما كجا و توفيق شهادت؟! ديگر آن روحياتِ دورانِ جوانی و عشق به شهادت، در وجود ما كمرنگ شده بود. در آن عمليات، به خاطر گرد و غبار و آلودگی خاکِ منطقه و... چشمان من عفونت کرد.آلودگی محيط، باعث سوزشِ چشمانم شده بود. اين سوزش، حالت عادی نداشت. پزشکِ واحدِ امداد، قطرهای را در چشمان من ريخت و گفت: تا يک ساعت ديگه خوب ميشوی. ساعتی گذشت اما همينطور دردِ چشم، مرا اذيت ميكرد. چند ماه از آن ماجرا گذشت. عملياتِ موفقِ رزمندگانِ مدافع وطن، باعث شد كه ارتفاعاتِ شمال غربی به كُلی پاكسازی شود. نيروها به واحدهای خود برگشتند، اما من هنوز درگير چشمهايم بودم. بيشتر، چشمِ چپ من اذيت ميكرد. حدود سه سال با سختی روزگار گذراندم. در اين مدت صدها بار به دكترهای مختلف مراجعه كردم اما جواب درستی نگرفتم. تا اينكه يک روز صبح، احساس كردم كه انگار چشمِ چپ من از حدقه بيرون زده! درست بود! در مقابلِ آينه كه قرار گرفتم، ديدم چشمِ من از مكانِ خودش خارج شده! حالت عجيبی بود. از طرفی درد شديدی داشتم.👁🤯
ادامه دارد...‼️
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#انتشارپستثوابجاریهدرپیدارد🌿
🔸 کانال #زندگی_پس_از_زندگی
@zendegi_pas_az_zendegi_tv4
زندگی پس از زندگانی
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 #قـسمت پنجم عمليات به خوبی انجام شد و با شهادتِ چند تن از نيروهای پاسدار
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗒 #قـسمت ششم
همان روز به بيمارستان مراجعه كردم و التماس
ميكردم كه مرا عمل كنيد ، ديگر قابل تحمل نيست. كميسيون پزشكی تشكيل شد. عكسها و آزمايشهای متعدد از من گرفتند. در نهايت تيمِ پزشكی كه متشكل از يک جراحِ مغز و يک جراحِ چشم و چند متخصص بود، اعلام كردند: يک غده نسبتاً بزرگ در پشتِ چشم تو ايجاد شده، فشارِ اين غده باعث جلو آمدن چشم گرديده. به علتِ چسبيدگی اين غُده به مغز، كارِ جداسازی آن بسيار سخت است. و اگر عمل صورت بگيرد، يا چشمانِ بيمار از بين ميرود و يا مغزِ او آسيب خواهد ديد. كميسيون پزشكی، خطرِ عمل جراحي را بالای ۶۰ درصد ميدانست و موافقِ عمل نبود. اما با اصرارِ من و با حضور يک جراح از تهران، كميسيون بار ديگر تشكيل و تصميم بر اين شد كه قسمتی از ابروی من را شكافته و با برداشتنِ استخوانِ بالای چشم، به سراغ غده در پشتِ چشم بروند. عمل جراحی من در اوايلِ ارديبهشت ماه ۱۳۹۴ در يكی از بيمارستانهای اصفهان انجام شد. عملی كه شش ساعت به طول انجاميد. تيمِ پزشكی قبل از عمل، بارِ ديگر به من و همراهان اعلام كرد: به علت نزديكی محلِ عمل به مغز و چشم، احتمالِ نابينایی و يا احتمالِ آسيب به مغز و مرگ وجود دارد. براي همين ، احتمالِ موفقيتِ عمل، كم است و فقط با اصرار بيمار، عمل انجام ميشود. با همهٔ دوستان و آشنايان خداحافظی كردم. با همسرم كه باردار بود و در اين سالها سختی های بسيار كشيده بود ، وداع كردم. از همه حلالیت طلبيدم و با توكل به خدا راهی بيمارستان شدم. وارد اتاق عمل شدم. حسِ خاصی داشتم. احساس ميكردم كه از اين اتاق عمل ديگر بر نميگردم. تيم پزشكی با دقت بسياری كارَش را شروع كرد. من در همان اولِ كار بيهوش شدم.🧠👁😴
ادامه دارد...‼️
🔸 کانال #زندگی_پس_از_زندگی
@zendegi_pas_az_zendegi_tv4
زندگی پس از زندگانی
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 #قـسمت ششم همان روز به بيمارستان مراجعه كردم و التماس ميكردم كه مرا عمل
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗒 #قـسمت هفتم
عمل جراحی طولانی شد و برداشتنِ غدهٔ پشت چشم، با مشكل مواجه شد. پزشكان تلاش خود را مضاعف كردند. برداشتن غده همانطور كه پيشبینی ميشد با مشكلِ جدی همراه شد. آنها كار را ادامه دادند و در آخرين مراحلِ عمل بود كه يكباره همه چيز عوض شد...
احساس كردم آنها كار را به خوبی انجام دادند. ديگر هيچ مشكلی نداشتم. آرام و سبک شدم. چقدر حسِ زيبايی بود! درد از تمامِ بدنم جدا شد. يكباره احساسِ راحتی كردم. سبک شدم. با خودم گفتم: خدا رو شكر. از اين همه دردِ چشم و سردرد راحت شدم. چقدر عمل خوبی بود. با اينكه كُلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تختِ جراحی بلند شدم و نشستم. برای يک لحظه، زمانی را ديدم كه نوزاد و در آغوشِ مادر بودم! از لحظه كودكي تا لحظهای كه وارد بيمارستان شدم، برای لحظاتی با تمامِ جزئيات در مقابل من قرار گرفت! چقدر حس و حال شيرينی داشتم. در يک لحظه تمام زندگی و اعمالم را ديدم! در همين حال و هوا بودم كه جوانی بسيار زيبا، با لباسی سفيد و نورانی در سمتِ راستِ خودم ديدم. او بسيار زيبا و دوست داشتنی بود. نميدانم چرا اينقدر او را دوست داشتم. ميخواستم بلند شوم و او را در آغوش بگيرم. او كنارِ من ايستاده بود و به صورتِ من لبخند ميزد. محو چهرهٔ او بودم. با خودم ميگفتم: چقدر چهرهاش زيباست! چقدر آشناست. من او را كجا ديدهام!؟🤔😍
ادامه دارد...‼️
🔸 کانال #زندگی_پس_از_زندگی
@zendegi_pas_az_zendegi_tv4
زندگی پس از زندگانی
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 #قـسمت_نهم خوب به ياد دارم كه چه ذكری ميگفت. اما از آن عجيبتر اينكه ذهن
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗒 #قـسمت دهم
بیاختیار همراه با آنها حركت كردم. لحظهای بعد، خود را همراه با اين دو نفر در يک بيابان ديدم! اين را هم بگويم كه زمان، اصلاً مانند اينجا نبود. من در يک لحظه صدها موضوع را ميفهميدم و صدها نفر را ميديدم! آن زمان كاملا متوجه بودم كه مرگ به سراغم آمده. اما احساس خيلی خوبی داشتم. از آن دردِ شديدِ چشم راحت شده بودم. پسر عمه و عمويم در كنارم حضور داشتند و شرايط خيلی عالی بود.
من شنيده بودم كه دو مَلَک از سوی خداوند هميشه با ما هستند، حالا داشتم اين دو مَلَك را ميديدم. چقدر چهرهٔ آنها زيبا و دوست داشتنی بود. دوست داشتم هميشه با آنها باشم. ما با هم در وسطِ يک بيابانِ كويری و خشک و بیآب و علف حركت ميكرديم. كمی جلوتر چيزی را ديدم! روبهروی ما يک ميز قرار داشت كه يک نفر پشتِ آن نشسته بود. آهسته آهسته به ميز نزديک شديم! به اطراف نگاه كردم. سمت چپِ من در دور دستها، چيزی شبيهِ سراب ديده ميشد. اما آنچه ميديدم سراب نبود، شعلههای آتش بود! حرارتش را از راه دور حس ميكردم. به سمت راست خيره شدم. در دور دستها يک باغِ بزرگ و زيبا، يا چيزی شبيهِ جنگلهای شمالِ ايران پيدا بود. نسيمِ خنكی از آن سو احساس ميكردم. به شخصِ پشتِ ميز سلام كردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم. ميخواستم ببينم چه كار دارد. اين دو جوان كه در كنار من بودند، هيچ عكسُالعَملی نشان ندادند. حالا من بودم و همان دو جوان كه در كنارم قرار داشتند. جوانِ پشتِ ميز يک كتابِ بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد!📓😥
ادامه دارد...‼️
🔸 کانال #زندگی_پس_از_زندگی
@zendegi_pas_az_zendegi_tv4
زندگی پس از زندگانی
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 #قـسمت دهم بیاختیار همراه با آنها حركت كردم. لحظهای بعد، خود را همراه
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗒 #قـسمت یازدهم
جوانِ پشتِ ميز، به آن كتاب بزرگ اشاره كرد. وقتی تعجب من را ديد، گفت: كتاب خودت هست، بخوان. امروز براب حسابرسی، همين كه خودت آن را ببينی كافی است. چقدر اين جمله آشنا بود. در يكی از جلساتِ قرآن، استاد ما اين آيه را اشاره كرده بود: «اقرا كتابك، كفی بنفسك اليوم عليك حسیبا» (آیه ۱۴ سوره اسراء)
اين جوان درست ترجمهٔ همين آيه را به من گفت. نگاهی به اطرافيانم كردم. كمی مكث كردم و كتاب را باز كردم. سمت چپ بالای صفحهٔ اول، با خطی درشت نوشته شده بود:
«۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز»
از آقايی كه پشتِ ميز بود پرسيدم: اين عدد چيه؟ گفت: سن بلوغ شماست. شما دقيقاً در اين تاريخ به بلوغ رسيدی. به ذهنم آمد كه اين تاريخ، يکسال از پانزده سالِ قمری كمتر است.
اما آن جوان كه متوجه ذهنِ من شده بود گفت: نشانههای بلوغ فقط اين نيست كه شما در ذهن داری. من هم قبول كردم. قبل از آن و در صفحهٔ سمتِ راست، اعمالِ خوبِ زيادی نوشته شده بود. از سفر زيارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هيئت و احترام به والدين و... پرسيدم: اينها چيست؟ گفت: اينها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام دادی. همهٔ اين كارهای خوب برايت حفظ شده.😍🤩📝
ادامه دارد...‼️
🔸 کانال #زندگی_پس_از_زندگی
@zendegi_pas_az_zendegi_tv4
زندگی پس از زندگانی
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 #قـسمت یازدهم جوانِ پشتِ ميز، به آن كتاب بزرگ اشاره كرد. وقتی تعجب من را
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗒 #قـسمت دوازدهم
قبل از اينكه وارد صفحاتِ اعمالِ پس از بلوغ شويم، جوان پشت ميز نگاهی كُلی به كتاب من كرد و گفت: نمازهايت خوب و مورد قبول است. برای همين واردِ بقيه اعمال ميشويم.( #نکته در پایین صفحه)
من قبل از بلوغ، نمازم را شروع كرده بودم و با تشويقهای پدر و مادرم، هميشه در مسجد حضور داشتم. كمتر روزی پيش میآمد كه نماز صبحم قضا شود. اگر يک روز خدای ناكرده نماز صبحم قضا ميشد، تا شب خيلی ناراحت و افسرده بودم. اين اهميت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شكر هميشه اهميت ميدادم. خوشحال شدم. به صفحهٔ اولٔ كتابم نگاه كردم. از همان روزِ بلوغ، تمامِ كارهای من با جزئيات نوشته شده بود. كوچكترين كارها. حتی ذرهای كارِ خوب و بد را دقيق نوشته بودند و صرف نظر نكرده بودند. تازه فهميدم كه «فمن يعمل مثقال ذره خيراً يره» يعنی چه. هر چی كه ما اينجا شوخی حساب كرده بوديم، آنها جدی جدی نوشته بودند! در داخلِ اين كتاب، در كنارِ هر كدام از كارهای روزانه من، چيزی شبيِه يک تصويرِ كوچک وجود داشت كه وقتب به آن خيره ميشديم، مثل فيلم به نمايش در میآمد. درست مثلِ قسمتِ ويدئو در موبايلهای جديد، فيلم آن ماجرا را مشاهده ميكرديم. آن هم فيلم سه بعدی با تمام جزئيات! يعنی در مواجه با ديگران، حتی فكرِ افراد را هم ميديديم. لذا نميشد هيچ كدام از آن كارها را انكار كرد. غير از كارها، حتی نيتهای ما ثبت شده بود.
___________
🔴 #نکته = پيامبر «ص» فرمودند: نخستين چيزی كه خدای متعال بر اُمتم واجب كرد،
نمازهای پنج گانه است و اولين چيزی كه از كارهای آنان به سوی خدا بالا ميرود، نمازهای پنج گانه است و نخستين چيزی كه دربارهٔ آن از امتم حسابرسی ميشود، نمازهای پنجگانه ميباشد.
📚كنز العمال،جلد هفتم، ص 276
وقتی آن مَلَک، اينگونه به نماز اهميت داد و بعد به سراغِ بقيه اعمال رفت، يادِ حديثی افتادم كه فرمودند: اولين چيزی كه مورد محاسبه قرار ميگيرد، نماز است. اگر نماز قبول شود، بقيه اعمال قبول ميشود و اگر نماز رد شود ...
ادامه دارد...‼️
🔸 کانال #زندگی_پس_از_زندگانی
@zendegi_pas_az_zendegani
زندگی پس از زندگانی
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 #قـسمت دوازدهم قبل از اينكه وارد صفحاتِ اعمالِ پس از بلوغ شويم، جوان پشت
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗒 #قـسمت سیزدهم
آنها همه چیز را دقيق نوشته بودند. جای هيچگونه اعتراضی نبود. تمامِ اعمال ثبت بود. هيچ حرفی هم نميشد بزنيم. اما خوشحال
بودم كه از كودكی، هميشه همراهِ پدرم در مسجد و هيئت بودم. از اين بابت به خودم افتخار ميكردم و خودم را از همين حالا در بهترين درجات بهشت ميديدم. همينطور كه به صفحهٔ اول نگاه ميكردم و به اعمال خوبم افتخار ميكردم، يکدفعه ديدم، تمامِ اعمالِ خوبم در حال محو شدن است! صفحه پر از اعمال خوب بود اما حالا تبديل به كاغذِ سفيد شده بود! با عصبانيت به آقايی كه پشت ميز بود گفتم: چرا اينها محو شد.؟ مگر من اين كارهای خوب را انجام ندادم!؟ گفت: بله درست ميگويی، اما همان روز غيبتِ يكی از دوستانت را كردی. اعمالِ خوبِ شما به نامهٔ عملِ او منتقل شد. باعصبانيت گفتم: چرا؟ چرا تمام اعمال من!؟ او هم غير مستقيم اشاره كرد به حديثي از پيامبر «ص» كه ميفرمايند: سرعتِ نفوذِ آتش در خوردنِ گياهِ خشک، به پای سرعتِ اثرِ غيبت در نابودی حسناتِ يک بنده نميرسد. رفتم صفحهٔ بعد. آن روز هم پر از اعمالِ خوب بود. نماز اول وقت، مسجد، بسيج، هيئت، رضايت پدر و مادر و... فيلمِ تمامِ اعمال موجود بود، اما لازم به مشاهده نبود. تمامِ اعمالِ خوب، مورد تأييدِ من بود. آن زمان دورانِ دفاع مقدس بود و خيلیها مثلِ من بچه مثبت بودند. خيلی از كارهای خوبی كه فراموش كرده بودم ، تماماً برای من يادآوری ميشد. اما با تعجب دوباره مشاهده كردم كه تمامِ اعمال من در حال محو شدن است! گفتم: اين دفعه چرا؟ من كه در اين روز غيبت نكردم! جوان گفت: يكی از رفقای مذهبی ات را مسخره كردی. اين عملِ زشت باعث نابودی اعمالت شد.😥😥😞
ادامه دارد...‼️
🔸 کانال #زندگی_پس_از_زندگانی
@zendegi_pas_az_zendegani
زندگی پس از زندگانی
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 #قـسمت سیزدهم آنها همه چیز را دقيق نوشته بودند. جای هيچگونه اعتراضی نبود
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗒 #قـسمت چهاردهم
بعد بدون اينكه حرفی بزند، آيه ۳۰ سوره يس برايم يادآوری شد: روز قيامت برای مسخره كنندگان ، روزِ حسرتِ بزرگی است.
«یا حَسرَةً علی العِباد ما یأتیهم من رسولٍ الاّ کانوا به یَستهزؤن» خوب به ياد داشتم كه به چه چيزی اشاره دارد. من خيلی اهلِ شوخی و خنده و سرِكار گذاشتنِ رفقا بودم. با خودم گفتم: اگه اينطور باشه كه خيلی اوضاعِ من خرابه! رفتم صفحهٔ بعد، روزِ بعد هم كُلی اعمال خوب داشتم. اما كار های خوبِ من پاک نشد. با اينكه آن روز هم شوخی كرده بودم، اما در اين شوخیها، با رفقا گفتيم و خنديديم، اما به كسی اهانت نكرديم. غيبت نكرده بودم. هيچ گناهی همراه با شوخیهای من نبود. برای همين، شوخیها و خندههای من، به عنوانِ كارِ خوب ثبت شده بود. با خودم گفتم: خدا را شكر. خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد، با تعجب ديدم كه ثوابِ حج در نامهٔ عملِ من ثبت شده! به آقايی كه پشتِ ميز نشسته بود با لبخندی از سرِ تعجب گفتم: حج؟! من اين اواخر مکه رفتم، در سنينِ نوجوانی کی مكه رفتم که خبر ندارم!؟ گفت: ثوابِ حج ثبت شده، برخی اعمال باعث ميشود كه ثوابِ
چندين حج در نامهٔ عمل شما ثبت شود. مثل اينكه از سر مهربانی به پدر و مادرت نگاه کنی يا مثلا زيارتِ با معرفتِ امام رضا «ع» و...
____________________
1. امام حسين «ع» ميفرمايند: برترين اعمال بعد از اقامهٔ نماز، شاد کردن دلِ مؤمن است؛ البته از طريقی که گناه در آن نباشد.
📚المناقب، ج 4، ص 75
2. پيامبر فرمودند: هر فرزند نيکوکاری که با مهربانی به پدر و مادرش نگاه کند در مقابلِ هر نگاه، ثوابِ يک حجِ کاملِ مقبول به او داده ميشود، سؤال کردند: اگر روزی صد مرتبه به آنها نگاه کند؟ فرمود: آري...
📚بحار الانوار، ج ۷۴، ص ۷۳
🔸 کانال #زندگی_پس_از_زندگانی
@zendegi_pas_az_zendegani
زندگی پس از زندگانی
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 #قـسمت چهاردهم بعد بدون اينكه حرفی بزند، آيه ۳۰ سوره يس برايم يادآوری شد
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗒 #قـسمت پانزدهم
اما دوباره مشاهده كردم كه يكی يكی اعمالِ خوبِ من در حال پاک شدن است! ديگر نياز به سؤال نبود. خودم مشاهده كردم كه آخرِ شب با رفقا جمع شده بوديم و مشغولِ اذيت كردن يكی از دوستان بوديم، يادِ آيه ۶۵ سورهٔ زمر
افتادم كه ميفرمود: « برخي اعمال باعث حبطِ (نابودی) اعمال (خوب انسان) ميشود.»
به دو نفری كه در كنارم بودند گفتم: شما يک كاری بكنيد! همينطور اعمالِ خوب من نابود ميشود و... سَری به نشانهٔ نا اميدی و اينكه نميتوانند كاری انجام دهند برايم تكان دادند. همينطور ورق ميزدم و اعمال خوبی را ميديدم كه خيلی برايش زحمت كشيده بودم، اما يكی يكی محو ميشد. فشارِ روحی شديدی داشتم. كم مانده بود دق كنم. نابودی همهٔ ثروتِ معنویام را به چشم ميديدم. نميدانستم چه كنم! هرچه شوخی كرده بودم اينجا جدی جدی ثبت شده بود. اعمال خوب من، از پروندهام خارج ميشد و به پروندهٔ ديگران منتقل ميشد.
نكته ديگری كه شاهد بودم اينكه؛ هرچه به سنين بالاتر ميرسيدم، ثوابِ كمتری از نماز های جماعت و هيئتها در نامهٔ عملم ميديدم! به
جوانی كه پشت ميز نشسته بود گفتم: در اين روزها من تمام نماز هايم را به جماعت خواندم. من در اين شبها هيئت رفتهام. چرا اينها در
اينجا نيست؟؟ رو به من كرد و گفت: خوب نگاه كن. هرچه سن و سالت بيشتر ميشد، ريا و خودنمايی در اعمالت زياد ميشد. اوايل خالصانه به مسجد و هيئت ميرفتی اما بعدها، مسجد ميرفتی تا تو را ببينند. هيئت ميرفتی تا رُفَقايت نگويند چرا نيامدی! اگر واقعاً برای خدا بود، چرا به فلان مسجد يا هيئت كه دوستانت نبودند نميرفتی؟؟😒😠🚶🏻♂🕌
ادامه دارد...
🔸 کانال #زندگی_پس_از_زندگانی
@zendegi_pas_az_zendegani
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انتشارپستثوابجاریهدرپیدارد🌿
زندگی پس از زندگانی
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 #قـسمت پانزدهم اما دوباره مشاهده كردم كه يكی يكی اعمالِ خوبِ من در حال پ
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗒 #قـسمت شانزدهم
و کتابِ اعمالِ آنان در آنجا گذارده ميشود. پس گنهکاران را میبينی در حالی که از آنچه در آن است ترسان و هراسان هستند و ميگويند: وای بر ما، اين چه کتابی است که هيچ عمل کوچک و بزرگی را کنار نگذاشته، مگر اينکه ثبت کرده است. اعمال خود را حاضر میبینند و پروردگارت به هیچکس ظلم نمی کند.(کهف،آیه۴۹)
صفحات را كه ورق ميزدم، وقتی عملی بسيار ارزشمند بود، آن عمل، درشتتر از بقيه در بالای صفحه نوشته شده بود. در يكی از صفحات، به صورتِ بسيار بزرگ نوشته شده بود: کمک به یک خانوادهٔ فقیر. شرحِ جزئيات و فيلمِ آن موجود بود، ولی راستَش را بخواهيد من هرچه فكر كردم به ياد نياوردم كه به آن خانواده كمک كرده باشم! يعنی دوست داشتم، اما توانِ مالی نداشتم كه به آنها كمک كنم. آن خانواده را ميشناختم. آنها در همسايگی ما بودند و اوضاعِ مالی خوبی نداشتند. خيلی دلم ميخواست به آنها كمک كنم، برای همين يک روز از خانه خارج شدم و به بازار رفتم. به دو نفر از اعضای فاميل كه وضعِ مالی خوبی داشتند مراجعه كردم. من شرحِ حالِ آن خانواده را گفتم و اينكه چقدر در مشكلات هستند، اما آنها اعتنايی نكردند. حتی يكی از آنها به من گفت: بچه، اين كارا به تو نيومده. اين كارِ بزرگتر هاست. آن زمان من ۱۵ سال بيشتر نداشتم، وقتی اين برخورد را با من داشتند، من هم ديگر پيگيری نكردم. اما عجيب بود كه در نامهٔ عملِ من، كمک به آن خانوادهٔ فقير ثبت شده بود!💰📝😇
ادامه دارد...‼️
🔸 کانال #زندگی_پس_از_زندگانی
@zendegi_pas_az_zendegani
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انتشارپستثوابجاریهدرپیدارد🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ
#مرگ
#قسمت اول
⭕️ هنگامی که فرشته مرگ برای قبض روح میاید چه اتفاقی می افتد
🔻 نزدیکی فرشته مرگ(ملک الموت)
🔸 کانال #زندگی_پس_از_زندگانی
@zendegi_pas_az_zendegani
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انتشارپستثوابجاریه درپی دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ
#مرگ
#قسمت دوم
⭕️ هنگامی که فرشته مرگ برای قبض روح میاید چه اتفاقی می افتد
🔻 نزدیکی فرشته مرگ(ملک الموت)
🔸 کانال #زندگی_پس_از_زندگانی
@zendegi_pas_az_zendegani
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انتشارپستثوابجاریه درپی دارد