زندگی پس از زندگانی
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 #قـسمت هفتم عمل جراحی طولانی شد و برداشتنِ غدهٔ پشت چشم، با مشكل مواجه ش
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗒 #قـسمت_هشتم
سمت چپم را نگاه كردم. ديدم عمو و پسر عمه ام و آقاجان سيد (پدربزرگم) و ... ايستادهاند. عمويم مدتی قبل از دنيا رفته بود. پسر عمه ام نيز از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اينكه بعد از سالها آنها را ميديدم خيلی خوشحال شدم. زير چشمی به جوانِ زيبارويی كه در كنارم بود دوباره نگاه كردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهرهاش برايم آشناست. يكباره يادم آمد. حدود ۲۵ سال پيش... شبِ قبل از سفرِ مشهد... عالم خواب... حضرت عزرائيل... با ادب سلام كردم. حضرت عزرائيل جواب دادند. محوِ جمالِ ايشان بودم كه با لبخندی بر لب به من گفتند: برويم؟ با تعجب گفتم: كجا؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دكترِ جراح، ماسکِ روی صورتش را درآورد و به اعضای تيمِ جراحی گفت: ديگه فايده نداره. مريض از دست رفت... بعد گفت: خسته نباشيد. شما تلاش خودتون رو كردين، اما بيمار نتونست تحمل كنه. يكی از پزشکها گفت: دستگاه شوک رو بياريد ... نگاهی به دستگاهها و مانيتورِ اتاق عمل كردم. همه از حركت ايستاده بودند! عجيب بود كه دكترِ جراحِ من، پشت به من قرار داشت، اما من ميتوانستم صورتش را ببينم! حتی ميفهميدم كه در فكرش چه ميگذرد! من افكارِ افرادی كه داخل اتاق بودند را هم ميفهميدم. همان لحظه نگاهم به بيرون از اتاق عمل افتاد. من پشتِ اتاق را ميديدم! برادرم با يک تسبيح در دست، نشسته بود و ذكر ميگفت.📿🤲🏼
ادامه دارد...‼️
🔸 کانال #زندگی_پس_از_زندگی
@zendegi_pas_az_zendegi_tv4