همین ساعتها بود که در موکب بسیار شلوغی خوابیده بودم لحظه شماری میکردم ساعت ۲ نصفه شب برسد و بروم سمت حرم ❤️ چه قدر انگار راه دور بود...مسیر متنهی به حرم عوض شده بود ...دور زدیم و رفتیم و رفتیم تا رسیدیم بهترین خیابان دنیا
بین الحرمین ... بین دوراهی ماندم که اول بروم پیش سقا و رخصت زیارت برادر را بگیرم یا بالعکس...خلاصه خودم را سپردم به جمعیت چشم باز کردم در حرم حضرت ابالفضل ع بودم مجبور بودم تمام عشقم را حرفهایم را درد و دلهایم را دلتنگی هایم در سلامی کوتاه نثارشان کنم و روانه حرم ارباب شوم ...به صفی طولانی از دلدادگان آقا رسیدم میان جمعیت بودم انگار موج دریا بود که مرا هرلحظه به سمتی میبرد نفسها در سینه حبس شده بود ولحظه شماری میکردیم تا چشمانمان به ضریح شش گوشه ارباب روشن شود...جمعیت پیچید و نور چشمانم را پُرکرد بالاخره رسیدیم به کشتی نجات ،حضرت عشق قدیمی ترین رفیق، پسر حضرت زهرا س
امام حسین ع ...
خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد آرزو مند نگاری به نگاری برسد
.........
حالا ساعت ده شب ۱۹ صفر من ایرانم و تو عراقی ...چه فراقی...
#اربعین
حلول ماه ربیع الاول ، بهار دلها مبارک🌙
انشالله پر از خبرهای خوب برامون باشه✨
@zendegi_rangiiii
1.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فصل پاییز و لذت خش خش برگای زرد و نارنجی زیر قدم ها 😍🍂🍁
فضای مه آلود شهر همراه قطرات ریز باران وسوسه ام میکند که شیشه ماشین را پایین بکشم ،سرمای پاییزی حسابی صورتم را نوازش میکرد... نفسی عمیق کشیدم تا ریه هایم نفسی تازه کنند ...قطره های باران روی عینکم نشستند، حالا بهتر حال وهوایم پاییزی میشود، ماشین به چهار راه رسید و پیچید نگاهم گره خورد به چهره ی شیر مردِ مهربان وخندانی که روی دیوارِ ساختمانِ بلندی نقش بسته بود( حاج قاسم عزیز) و یادم آورد که این حالِ خوب واین آرامش و سکوت نیمه شب را مدیون چه کسانی هستم ...