گذاشتمش رو چهارپایه ...هلش میدم مثلا میخوام بندازمش ...عین خیالش نیست انگار مطمئنه که مامانش هیچ موقع ولش نمیکنه....
یاد حرفای یه نفر افتادم که میگفت : اعتماد ما به #خدا باید مثل #اعتماد بچه به پدرمادرش باشه که هیچ موقع از پرتاب کردنای بابا و هل دادنای مامان نمیترسه ! میدونه بعد از این رها شدن میفته تو بقلشون!
#توکل رو باس از بچه یاد گرفت...هرچند همونقدر که واسه بچه این اعتماد راحته واسه ما سخته!
برای تو مینویسم #ایران عزیزم:
سلام ایرانم! آخ عزیزم سالهای سال چه قدر #رنج کشیدی...هرکسی آمد زخمی عمیق بر تنِ دردمندت زد و رفت...آخر تو چه داری که چشم دیدنت را ندارند ...چه قدر حسود زیاد داری !
کاش این دشمنی هایشان را فقط از #تاریخ میشنیدم اما نه ، تمامی نداردهر روز حتی هر لحظه تلاش میکنند برای زمین زدنت...حتی همین حالا که باتو حرف میزنم !
وتو چه زیبا در برابر همه شان ایستادی، قد علم کردی وهر روز محکم تراز دیروز به سوی #آرمان هایت قدم بر میداری!
تنت خسته است میدانم اما همین که هر لحظه اراده ات برای پیشرفت بیشتر میشود تورا برایم خواستنی تر میکند!
اصلا تو چه قدر خواستنی هستی که اینهمه فکر ابرقدرتهای جهان را به خودت مشغول کرده ای! اگر نبودی شاید حوصله شان سر میرفت آخر برای چه کسی خط ونشان میکشیدند و هی دم از #گزینه_های_روی_میز شان میزدند؟؟!
عزیزم شنیدم این روز ها جشن تولد داری؟! تولد چند سالگی ات رامیگیری ؟اصلا یادت هست چندساله ای؟
صبرکن حالا فهمیدم!
این سالگردِ تولدِ دوباره توست ... زمانی که خودت را پیدا کردی ، به دیگران ثابت کردی و گفتی که دیگر میخواهی روی پای خودت بایستی ومستقل باشی گفتی تکیه ات دیگر #فقط_خدا ست و به هیچ کس دیگر #اعتماد نمیکنی!
#چهل_سال از آن تصمیم بزرگت گذشت وتو حالا سر شار از تجربه های تلخ وشیرین هستی ،سردوگرمی روزگار راچشیدی....وتازه آغاز تکامل و پیشرفت توست...
عزیزم تولد چهل سالگی ات مبارک!!!