🌍زندگی رنگی🎨
به_وقتِ_دلتنگی
#به_وقتِ_دلتنگی :
چه روزهایی بود!
صبحِ که چشم باز میکردی ننه جان را میدیدی که با آن پیرهن #خاخالی ودامن #گلگلی اش نشته بود لبِ تنور و نانِِ تازه و خوش طعم با آرد #سبوس داری که محصول زحمتهای آقاجان بود میپخت...
آن طرف صدای قلقل سماور ذغالی می آمد که نوید یک #چایِ قندپهلوی خوش طعمِ باغ های شمال رامیداد...
طبق عادت آبگوشتِ نهار هم توی دیگِ #مسی ِجهاز ننه درحالِ پختن بود و قرار بود بچه ها و نوه ها همه برای نهار بیایند یک سفره بلند بالا ولی #ساده بندازند ...
مدتها گذشت ...
کم کم خیلی چیزا عوض شد...
گفتند پارچه های #گلگلی #خالخالی دهاتی گری است ؛بعد هر روز برایمان #مد تازه ساختند ...حالا دوباره دیدند هیچ طرحی صفای گلگلی های قدیم را ندارد دوباره مد شدو روی کار آمد...
سبوسِ نان هایمان رابه بهانه سفید شدنش گرفتند حالا میفهمیم تمام خواص، در همان نان های تنورِمادربزرگمان بوده!
چایمان را گفتند بی مزه وبی رنگ است بدرد نمیخورد..بعد همان را #عطرواسانس زدند به نام چای خوش رنگ ولعابِ#خارجی به خودمان غالب کردند...تازه فهمیدیم چای #اصل فقط چای باغ های #گیلان وشمال است وبس!
گاهی دلتنگ میشوم و با خودم میگویم خوش بحال #دهه_شصتیها!چه کسی گفته نسلِ سوخته اند؟!!! آن موقع ها جنسها اصل بود...هرچند روزگارشان در سختی گذشت... دائم در صفِ نفت و نان و چیزهای کپنی بودند، اما صفا و صمیمیت ، سادگی و صداقتشان به همه امکانات
زندگی های ما در این روزها می ارزید....