کف جنگل روی برگهای خیس ونمناک دراز کشیده ام... صدای خش خش برگها میآید واین یعنی من اینجا تنها نیستم! باتمام خستگی وکوفتگی تمام انرژی ام راجمع میکنم تا کمی به پهلو بچرخم بوی خاک نم خورده میخورد توی صورتم سرمایی وجودم را فرامیگیرد دوباره روبه آسمان دراز میکشم نگاهم به آن بالابالاهاست آنجا نوک درختان سربه فلک کشیده که آرام و با کرشمه با هرنسیم همراه میشوند انگارهمین طور قدکشیدند وقد کشیدند تا اینکه بتوانند ذره ای نور پیدا کنند واز وجودگرمش بهره ای ببرند حق دارند اینجا این پایین سردوتاریک است...صدای دارکوب توی جنگل میپیچد نسیمی خنک صورتم را نوازش میکند. ذرات نور زیرکانه شاخه ها وبرگ هارا کنار زده اند و باهرنسیم رقص نوری براه انداخته اند. کاش من هم قد میکشیدم تا آن بالا بالا ها وذره ای نور برای خودم برمیداشتم...چشمانم رامیبندم غرق در آرامش اینجامیشوم...
#سوار_بر_اسب_خیال
#خیال_پردازی_های_من