قبلاًها فکر میکردم تورا فقط دراین لحظه ها میتوان حس کرد:وقتی دست لای بوته های شبنم خورده میکشم...وسط بوی خوش گل محمدی ...زیر نم نم بارون ،وقتی نسیم روح نواز بهاری میخوره توصورتم،وقتی...
محدودت کرده بودم به ذهن کوچک خودم...
بعد که میرفتم وسط بیابان ..نمیتوانستم پیدایت کنم...
چه قدر نمیفهمم تورا!
بس که من کوچکم وتو بی نهایت...
تو هستی مثل نفس،:
آرام...بی صدا...همیشگی
مثل خون در رگها...
اصلا خودت آدرس داده بودی من مثل همیشه نفهمیدم...:
«واذا سئلک عبادی عنی فإنی قریب»...
#بی_نهایت #دوستت_دارم #مهربان #همیشگی
#خدایا خسته شدیم از #اشتباه از #نفهمی
#دستم_بگیر