🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕
#السلام_علیک_یااباعبدالله_ع
ملڪ دلم همین ڪه بنام حسین شد
عبدے گناهڪار غلام حسین شد
با یڪ سلام صبح بہ ارباب بےڪفن
روزم پر از جواب سلام حسین شد
صبحم_بنام_شما
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕
السلام علیک یا اباصالح المهدی🌹
💞این عشق آتشین، زِ دلم پاڪ نمےشود
✨مجنـون بہ غیر خانہے لیلا نمےشود
💞بالاے تخٺ یوسف ڪنعان نوشتہ اند
✨هر یوسفےڪہ یوسفِ زهرا نمےشود
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹
سلام😊
*ان شاءالله امروزاز
آسمان وزمین
هرچه خوشبختی
سلامتی،
برکت و
هرچه مهربانیست
چون باران رحمت الهی
برزندگیتان ببارد
روزتون بخیر وپرازشادی وبرکت*
گذشتگان و اسرای خاک رو امروز فراموش نکنید🌹😊
💞 @zendegiasheghane_ma
#خانمهابخوانند
🌹بانو!
وقتی همسرتان برای خریدهمراهیتان می کند سعی کنیدسریعتر انتخاب وخرید کنید،مردهامثل شمابه جزئیات دقت نمی کنند،نمی توانند تفاوت مانتوها،کفش هاو...رامثل شمادرک کنند و سریع کلافه میشوند!
💞 @zendegiasheghane_ma
#تفاوت_های_زنان_ومردان
❌زنها وقتی احساسی درونشان فوران کند باید حرف بزنند
حالا فرقی ندارد فوران غم باشد یا شادی؛ خوشی یا ناخوشی...
آنها باید آنقدر از تمام جزییات ریز تا کلیات را بگویند تا حس کنند آرام گرفته اند!
❌مردها اما...
چه در اوج شادی باشند چه اوج غم ترجیحشان این است که در گوشهای خلوت به اتفاقاتی که افتاد فکر کنند و نهایتا لبخندی بزنند
لبخندی گاه تلخ و گاه شیرین...
تفاوتهای همدیگر را بفهمیم تا رنجش و تنش بیجا پیش نیاید.
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
#کلاس_نظم_و_هدف2
#جلسه3_قسمت4
#خانم_محمدی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
عملوا الصالحات، شعار هم کلاس نظم یکمون بود هم نظم دومون.
ما باید یاد بگیریم تو تمام صحنه های زندگیمون بهشتی زندگی کنیم و خوش به حال کسایی که خودشون رو خسته نمی کنن. یعنی چی ⁉️
یا ایها الذین آمنو اطیعوا الله و اطیعوا الرسول یعنی ای کسانی که ایمان آوردید
⬅️خدا گفت این کار و بکن بگو⬅️
چشم
همسرداری چشم
تربیت فرزند چشم
کوتاهترین راهش همین چشم هست✅
وقتی چشم میگی شما از السابقون حساب میشی. سبقت می گیری. در این سبقت هرکسی میزان رضایتش بالاتر باشه سرعتش بالاتره 🌱🍃🌷یعنی مثل حلقه به همدیگه متصل میشه این زنجیر وارهِ. میگیم راضی باش تا چی باشی؟ بهشتی باشی وقتی راضی باشی سبقت میگیری وقتی سبقت بگیری وسارعوا الی مغفرة خواهی شد.
جلسه اول این آیه رو براتون گفتیم که به سمت مغفرت خداوند به سرعت در حرکت باشید.
مثلا یک نفر هستش بچه اش مریض میشه مدام قدم میزنه، بیمارستان بردن این ور میره اون ور میره این بلوغ عاطفی اش رو داره نشون میده این گرمای وجودش رو داره نشون میده. چیکار میکنه⁉️⬅️ داره پیگیری میکنه، دعا میخونه ،نذر میکنه، نیاز می کنه، پیگیره دکتر هستش، آزمایش میده، همه کار داره میکنه وقتی طرف از دنیا رفت باید سرد بشه⬅️ رضا سرده، راضی به رضای خدا💙 تموم شد. دیگه آی چرا دکترا اینکارو نکردن ،اگه من اونجا میبردم اینطوری میشد ،چرا این رفت؟ چرا اون رفت؟ چرا اینطوری شد؟ چرا خدا شفا نداد؟ این طوری شد من اول طوری این چراها،ای کاش ها اگر ،نمی شه ،همه چی می شه،عدم رضایت، رضایت نداشتن⬅️ می شه تسلیم نیستم.
تسلیم نباشی. یعنی ایمانت ضعیفه. باور نداری.حالا ما می یایم می گیم توی خونه ایمان داشته باشید که شما زن و مرد نه، یک مومن هستید. بلوغ عاطفی داشته باشید.اولین نشانه در بلوغ عاطفی⬅️ محبت داشته باشید
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
💕زندگی عاشقانه💕
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 #داستان_زندگی_احسان #قسمت6 داستان واقعی 👇👇حتمابخونید قشنگه👇👇 قسمت6⃣ 🍃🍃من باورم نمی
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹🌹
#داستان_زندگی_احسان
#قسمت7
👇👇 حتما بخونین قشنگه 👇👇
قسمت7⃣
🍃🍃از جام تکوني خوردم و به سمت تلفن رفتم.
شماره هارو تند تند گرفتم.
پشت خط دوستم علي بود.
تنها دوستي که توي دبيرستان باهاش رابطه داشتم.
من به خاطر شرايط خانوادیم و تنهايي عميقي که توي زندگيم
احساس ميکردم ، روحيه گوشه گيري پيدا کرده بودم.
البته اغلب همکلاسي هام هم کسايي بودند که روحيات من
باهاشون نمي ساخت.
اهل رابطه هاي نامشروع و فيلم و عکسهايي که من از ديدنشون رنج ميبردم .
حالا توي تمام دنياي من ، علي مونده بود.
کسي که تمام تنهايي من فقط با اون تقسيم ميشد.
علي قبلا ماجراي سارا رو از من شنيده بود اما حالا درخواست
من اين بود که چند ماهي برم خونه اونها و توي زير زمين خونشون
ساکن بشم.
قبلا که چندين بار به خونه علي رفته بودم ، ميرفتیم توي زيرزمينشون
و اونجا باهم درس ميخوندیم.
⁉️علي بعد از شنيدن درخواست من ، من من کرد و گفت:
يک هفته اي هست که زير زمين خونشون رو کارگاه کوچيک نجاري
براي بردارش کردند تا بيکار نباشه.
من با شنيدن اين حرف انگار تمام اميدم نااميد شد.
تشکري سرد کردم و گوشي رو قطع کردم.
ميدونستم نميتونم هيچ جوره بين بالکن خودم و بالکن اتاق بغلي حائل
ايجاد کنم.
چون با ناراحتي مادرم مواجه ميشدم.
مادرم اين حالت روحي من رو بچه بازي ميدونست و از کم
جسارتي من خجالت ميکشيد.
روزها تند تند سپري ميشدند تا روز پنجشنبه رسيد.
من خودم رو به خواب زده بودم و پتو رو روي سرم کشيده بودم
که صداي زنگ خونه منو به خودش آورد.
مادر صبح سفارش کرده بود که تا اومدن اونها، از سارا خوب پذيرايي
کنم.
من با اکراه از رختخواب بلند شدم و به سمت آيفون رفتم و بدون
اينکه آيفون رو بردارم ، در رو باز کردم.
سريع خودمو به اتاقم رسوندم و از پشت پرده به درب خونه خيره
شدم.
در باز شد ...
اونچه ميديدم رو باور نميکردم....😳
❌ ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞
#داستان_زندگی_احسان
#قسمت8
👇👇حتما بخونید قشنگه👇👇
قسمت8⃣
🍃🍃در باز شد...
يه دختر قد بلند...
با موهاي بلند ، آرايش غليظ...😰
⁉️اما سارا که اين شکلي نبود،
يعني واقعا اين دختر همون سارا ست که موهاي فر مشکي داشت و
هميشه يه سر و گردن از من کوتاه بود...
سارا به اطراف حياط نگاه ميکرد و مدام مادرمو صدا ميزد.
اما جوابی نمیشنید .
در خونه رو بست و وارد حياط شد. چمدان چرخدارش رو روي زمين
ميکشيد و آرام آرام نزديک ساختمان ميشد. من همچنان از پشت
پرده به حياط و سارا خيره شده بودم ، شايد بتونم با نزديک شدن سارا
بهتر بشناسمش.
پنج دقيقه بعد صداي سارا از توي خونه، طبقه پايين ميومد.
صدا ميکرد خاله جان کجاييد. پسرخاله....
پسرخاله...
به خودم اومدم ، بايد ميرفتم استقبال سارا.
اما پاهام ميخ شده بود توي زمين...
احساس کردم صداش هر لحظه نزديکتر ميشه.
ترسيدم که وارد اتاق بشه. باسرعت رفتم سمت در . در رو که باز کردم،
اونو رو روبروي خودم ديد.
سارا که يه لحظه از حضور ناگهاني من ترسيد ، لبخند بلندي
زد و گفت: به به پسرخاله عزيز
فکر کردم کسي خونه نيست. نيم ساعته دارم صداتون ميزنم...
چند قدمي جلو اومد، طوري که صورتش کاملا روبروي صورت من
قرار گرفت.
لبخند کشداري روي لبش بود.
دستش رو به سمت من دراز کرد.
من به دستهاي سارا خيره شده بودم.
نميدونستم بايد چه عکس العملي نشون بدم....
❌ ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞
#داستان_زندگی_احسان
#قسمت9
قسمت9⃣
🍃🍃...من برم به درسام برسم.
اينو گفتم و رفتم توي اتاق.
سارا شونه اي بالا انداخت و وارد اتاق بغلي شد.
روي تختم نشستم ، يک دقيقه نگذشته بود که يهو چيزي يادم اومد و مثل برق از جا پريدم .
پرده اتاق کاملا کشيده نشده بود و اگه سارا ميومد توي بالکن، ميديد که من سر درسم نيستم. سريع پرده اتاق رو کشيدم و خوب
گوشه هاي پرده رو صاف کردم که مبادا از گوشه پرده سارا به اتاق ديد داشته باشه.
همون موقع سايه سارا رو توي بالکن ديدم که داره به حياط نگاه ميکنه.
سريع به سمت تختم برگشتم تا مبادا سايه ام از پشت پرده پيدا باشه.
روي تخت، کنار سه گوش ديوار کز کردم و زانوهام رو توي بغلم گرفتم و به يه گوشه اتاق خيره موندم.
حالم کاملا منقلب بود.
قبل از اومدن سارا انتظار دختر سر و ساده اي رو نميکشيدم؛
اما سارا واقعا با اونچه انتظارش رو هم ميکشيدم ، فرق داشت.
ميدونستم کار درستي کردم که با سارا دست ندادم ، اما از اين اتفاق احساس خوبي نداشتم .
تا حالا هيچ دختري اينطوري باهام رفتار نکرده بود و موقعيت غيرمنتظره اي رو تجربه کرده بودم .
مدام به خودم ميگفتم کاش امروز بعد مدرسه به خونه نميومدم و تا شب صبر ميکردم تا بابا و مامان بيان.
شايد اين صحنه اتفاق نميفتاد.
اما ديگه کار از کار گذشته بود و توي اولين برخورد سارا و من ، زمينه يه شناخت مختصر براي دو طرفمون به وجود اومده بود.
فکر ميکردم اين خودش يه امتياز خوب محسوب ميشه تا سارا حساب کار دستش بياد و نخواد باهام صميمي بشه.
همينطور که گوشه اتاقم نشسته بودم و توي افکارم غرق بودم ، يه صداهايي از اتاق کناري ميشنيدم .
❌ ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
#معرفی_کتاب
#مرد_رویاها
✅چند خط درباره ی کتاب
مرد رویاها📚
🖊سید مهدی شجاعی
📚قسمت نخست این اثر با آشنایی و ابراز علاقه همسر آمریکایی چمران به وی آغاز میشود و سپس ماجرایی را در مورد وی بیان میکند که نشان از این دارد که وی فرزندخوانده پدر و مادر آمریکایی او به شمار میرود.
📖فصل دوم از این اثر نیز روایتی است از تحصن شهید چمران در سازمان ملل به منظور اعتراض به جنایات رژیم شاه در زندانهای ساواک در ایران و بازتابهای رسانهای آن.
📚فصل سوم این کتاب از ادامه مبارزات و اعتراضات چمران و دوستانش در آمریکا و ماجرای حضورشان در سفارتخانه ایران در واشنگتن آغاز میشود و گزارش مهیجی از اقدام چمران و دوستانش برای ورود به سفارت را منتشر میکند.
📖فصل چهارم این اثر با ماجرای ازدواج چمران و ماریا (همسرش) در آمریکا آغاز میشود و در ادامه ماجرایی خواندنی از دستگیری برادر محمدرضاشاه در فرودگاه سوئیس به دلیل حمل مواد مخدر روایت میشود که واکنشهای بینالمللی و عکسالعمل چمران به آن را به نمایش میکشد.
📚فصل پنجم این اثر به مذاکرات چمران با فردی موسوم به خیبرخان از دوستان سابق شاه در آمریکا و اعتراضات دانشجویان ایرانی در آمریکا به اعطای دکترای افتخاری به پهلوی دوم در آمریکا میپردازد.
📚 فصل ششم نیز روایتی از سفر ناکام شاه به آمریکا برای دریافت دکتری را بیان میکند.
📖فصل هفتم این داستان به ماجرای سفر چمران از آمریکا به مصر برای دریافت تجهیزات نظامی به منظور آموزش چریکی نیرو میپردازد که در آن روایت حضور چمران در دفتر جمال عبدالناصر رئیس جمهور مصر نیزبه چشم میخورد. و..
💞 @zendegiashegha_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹
مناجات و درد دل با مولایمان امـامزمـان (عج)
صدایت میکنم آقا...
همین جایم...خودم...تنها...
از این پایین به آن بالا...
صدایم می رسد آقا؟؟؟
نگاهم در زمین گیر است...
خودم هم خوب میدانم بســـــــی دیر است...
بســــــی دیر است برای پر زدن اما
امیدم را نگیر آقا...
از این سقف،گناهانم دعا بالا نمی آید
دعا آنجا نمی آید دعایم را ببر بالا
شفاعت کن مرا آقـــــــــــا
شما را میدهم سوگند به حق مادرت زهرا...
نگاهت را نگیر آقا...
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
دعا برای فرج امام زمان فراموش نشه
شبتون پرنور
یاعلی
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
🌹السَّلامُ عَلَیْكَ یَاوَلِیَّ اللَّه
🌹السَّلام عَلَیْکَ یَاحُجَّةَ اللَّه
🌹سلام برتواى بنده پاك خدا
🌹سلام برتواى پیشواى مؤمنان
🌹سلام برتویا بن العسکری
🌹امروز یاریمان کن مولا
#جمعه
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹
سلام به جمعه 12 بهمن خوش اومدید
سالروز ورود امام خمینی به کشور گرامی باد🌹🌹🌹🌹🌹
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
تدارکات من واسه سالگرد عقدمون که دو روز پیش بود
✍مبارک باشه ان شاءالله
💞 @zendegiasheghane_ma