🔴به عنوان یک ایرانی دوست دار وطن #فردا_بیرون_نمیروم
فردا روز 13 به در است
روزی که به روز طبیعت نام گرفته
و طبيعتاً با توجه به شیوع ویروس کرونا
و لزوم همکاری ما مردم برای قطع زنجیره شیوع این #ویروس_منحوس بسیار تعيين کننده است.
من هم به احترام ایران بزرگ و صلاح ملت بزرگ ایران، به پویش سراسری #فردا_بیرون_نمیروم میپیوندم.
اگر سربلندی ایران رو دوست دارید شما هم فردا بیرون نروید.
#نشر_حداکثری
#به_یاری_خدا_کرونا_را_شکست_میدهیم
💞 @zendegiasheghane_ma
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت83 #فصل_دهم با اینکه هیچ کس شب آبگوشت نمی خورد، اما برای صمد آ
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت85
کسی در زد. می دانستم صمد است. خدیجه، زن داداشم، توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبردار شده بود، پرسیده بود: «چه خبر! قدم راحت شد؟»
خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت: «قدم! چشمت روشن، شوهرت آمد.» و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون.
بالای کرسی خوابیده بودم. صمد تا وارد شد، خندید و گفت: «به به، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من!»
از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست. با این حال پرسیدم: «کی به تو گفت؟! خدیجه؟!»
نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم. خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت: «خودم فهمیدم! چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکی ای دارد. نکند به خاطر اینکه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشکی شده.»
بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت: «می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم.
ادامه دارد...✒️
💞 @zendegiasheghane_ma