🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
#لبخند
به بهانه #روز_معلم
درد دل یک معلم در روزهای کرونایی و تدریس مجازی
سلام به همه ...
آقا تا خل شدن من چیزی باقی نمونده ..
فقط چند دقیقه از اوضاع تدریس آنلاین رو میگم .
من : سلام بچه ها روزتون بخیر .
_سلام خانوم
-سلام خانوم
.
.
.
و ۴۶ تا سلام .
- بچه ها نمیخواد جواب سلاممو بنویسید .
- چشم خانوم
- چشم خانوم
.
.
.
- ۴۶ تا چشم
من: هیچکی هیچی نگه حتی استیکر هم نفرستید .
چشم
.
.
.۴۶ تا چشم
- من: مگه نمی گم چیزی نفرستید 😡😡
- ببخشید خانوم
- ببخشید خانوم
.
.
.
۴۶ تا ببخشید و استیکر
من: 😩😩😩😩😩😩😩
وسط درس یکی یه چیزی میگه ...
- مگه خانوم نگفت حرف نزنید
- آره راست میگه چرا حرف زدی
-خودتم داری حرف میزنی که
.
.
.
دعوا و بحث که کی زودتر حرف زده
.
.
من😐😐😐😐😐😐😐😐
.
.
من : خسته نباشید🌹
_خسته نباشید خانم💓
_خسته نباشید خانم🍅
.
.
.
و ۴۶ تا خسته نباشید
من :🤦🏼♀️khanom left the group
🍅🤣✌🏻
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 #لبخند به بهانه #روز_معلم درد دل یک معلم در روزهای کرونایی و تدریس مجازی سلام به همه
از همینجا به نوبه خودم روز معلم رو به تمام معلمان شریف و زحمتکش ایران تبریک عرض میکنم و میگم خدا قوت و دست مریزاد به شما که نسل آینده ایران رو پرورش میدید🌹🌹
معلمین عزیز کانال روزتون مبارک
خسته نباشید 🌹🌹
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
#روز_معلم
#خاطرات_اعضا
یه خاطره از کلاس اولیم
روز اول مدرسه باشوق وذوق رفتم مدرسه تا دوساعت سر کلاس خوب بودم بعد دوساعت پیش خودم گفتم از در فرار کنم معلمه میگیرتم از پنجره فرار کردم آقا دوساعت سرم لای نرده ها گیر کرده بود کل مدرسه جمع شده بودن😂🤣🤣🤣
💞 @zendegiasheghane_ma
#صفحه32 از قرآن🌹
#جزء_دو🌹
#سوره_بقره🌹
ثواب تلاوت این صفحه از قرآن هدیه به شهید
حمید رضا انصاری😍😍😍
@hefzequrankarim
💞 @zendegiasheghane_ma
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت120 #فصل_سیزدهم گفت: «خیلی خوشمزه بود. دست و پنجه ات درد نکند.»
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت121
#فصل_چهاردهم
گفتم: «اِ... همین طوری می گویی ها! شاید جنگ دو سه سالی طول بکشد.»
گفت: «نه، خدا نکند. به هر جهت، آنجا خیلی بیشتر به من نیاز دارند. اگر به خاطر تو و بچه ها نبود، این چند روز هم نمی آمدم.»
گوشت ها را گذاشتم توی ظرفشویی. شیر آب را باز کردم رویش. دوباره گفتم: «به خدا خیلی گوشت خریدی. بچه ها که غذاخور نیستند. می ماند من یک نفر. خیلی زیاد است.»
رفت توی هال. بچه ها را روی پایش نشاند و شروع کرد با آن ها بازی کردن.
گفتم: «صمد!»
از توی هال گفت: «جان صمد!»
خنده ام گرفت. گفتم: «می شود امروز عصر برویم یک جایی. خیلی دلتنگم. دلم پوسید توی این خانه.»
زود گفت: «می خواهی همین الان جمع کن برویم قایش.»
شیر آب را بستم و گوشت های لخم و صورتی را توی صافی ریختم. گفتم: «نه... قایش نه... تا پایمان برسد آنجا، تو غیبت می زند. می خواهم برویم یک جایی که فقط من و تو و بچه ها باشیم.»
آمد توی آشپزخانه بچه ها را بغل گرفته بود. گفت: «هر چه تو بگویی. کجا برویم؟!»
گفتم: «برویم پارک.»
💞 @zendegiasheghane_ma
#امام_زمانم
🍁دلم به حال چشمانمان میسوزد
🍁که در هیاهوی دنیا
🍁همه را میبینند
🍁جز مایه سعادت دنیا و آخرتشان را...
عزیزٌ علیَّ أن أرَی الخلقَ و لا تُریٰ 😔
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌹🌹
#تعجیلدرفرجمولاصلوات 🦋
🍀🍀🌾🌾🍀🍀🌾🌾🍀🍀
شبتون مهدوی
💞 @zendegiasheghane_ma
🌸🍃🌸
🌸هرگَاه بنده بگوید
🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ
🌸الهی به امیدتو
🌸خداى متعال میگوید:
🌸بنده من
🌸با نام من آغاز ڪرد
🌸بر من است
🌸 که کارهایش را
🌸به انجام رسانم و او
🌸را درهمه حال،
🌸 به سامان برسانم و برکت دهم
الهی به امید تو
💞 @zendegiasheghane_ma
👌دو تا کار رو توی ماه رمضان
شروع کن👇
✅ استغفار_کردن
همون سجاده قشنگی که کنار گذاشتی رو خودت برای قشنگترین کار استفاده کن
بشین سرسجاده
✅ سجده
وقتی نشستی استغفار کن و یا توی سجده این کار رو ؛
با آمرزش و استغفار خواهی از خدا، خود را معطر کنید تا بوی بد گناهان شما را رسوا نکند
#خانواده_شاد_در_میهمانی_خدا
#خانم_محمدی
💕زندگی عاشقانه💕
#5زبان_عشق #گری_چاپمن #قسمت19 اگر زبان عشق همسرتون دریافت هدیه باشه نباید منتظر مناسبتها باشید بلکه
#5زبان_عشق
#گری_چاپمن
#قسمت20
اگر همسر شما در گذشته از هدیه هایی که به او دادید ایراد گرفته و چیزی مورد قبولش نبوده؛ به احتمتل زیاد زبان عشق همسر شما گرفتن هدیه نیست بگردید زبان عشقش را پیدا کنید😉
💞 @zendegiasheghane_ma
#هردوبخوانیم
خانم وآقای خونه؛
👈دقایقی رو،
به دور ازتموم دغدغه ها
فقط مال همسرتون باشید!☺️👌
تا ازهم دور نشین
مشکلات کاری ومالی،
👈یاگوشی وسرگرمی های دیگه
تعطیل لطفاً!⭕️❌
💞 @zendegiasheghane_ma
#آقایان_بخوانند
🔴 #تعریف_و_تمجید_از_همسر
💠 آقایان اگر میخواهید همسرتان
شیفته شما شود:
💠 دنبال بهانه برای #تعریف_کردن از او باشید:
🔅از ظاهرش
🔅از جملاتش
🔅از نگاهش
🔅از دست پختش
🔅از رفتارش
💞 @zendegiasheghane_ma
#صفحه33 از قرآن🌻
#جزء_دو🌻
#سوره_بقره🌻
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به شهید رحم خدا محمدی😍😍😍😍
@hefzequrankarim
💞 @zendegiasheghane_ma
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت121 #فصل_چهاردهم گفتم: «اِ... همین طوری می گویی ها! شاید جنگ دو س
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت122
#فصل_چهاردهم
پرده آشپزخانه را کنار زد و به بیرون نگاه کرد و گفت: «هوا سرد است. مثل اینکه نیمه آبان است ها، خانم! بچه ها سرما می خورند.»
گفتم: «درست است نیمه آبان است؛ اما هوا خوب است. امسال خیلی سرد نشده.»
گفت: «قبول. همین بعدازظهر می رویم. فقط اگر اجازه می دهی، یک تُک پا بروم سپاه و برگردم. کار واجب دارم.»
خندیدم و گفتم: «از کی تا به حال برای سپاه رفتن از من اجازه می گیری؟!»
خندید و گفت: «آخر این چند روز را به خاطر تو مرخصی گرفتم. حق توست. اگر اجازه ندهی، نمی روم.»
گفتم: «برو، فقط زود برگردی ها؛ و گرنه حلال نیست.»
زود خدیجه و معصومه را زمین گذاشت و لباس فرمش را پوشید. بچه ها پشت سرش می رفتند و گریه می کردند. بچه ها را گرفتم. سر پله خم شده بود و داشت بند پوتین هایش را می بست.
پرسیدم: «ناهار چی درست کنم؟!»
بند پوتین هایش را بسته بود و داشت از پله ها پایین می رفت. گفت: «آبگوشت.»
آمدم اول به بچه ها رسیدم. تر و خشکشان کردم.
ادامه دارد...✒️
💞 @zendegiasheghane_ma
•[هر آینہ از غیب ندا مےآید
از ماذنهۍ فَرَج صدا مےآید
اِے منتظران گناه را ترک ڪنید
ارباب خودش پیش شما مےآید]•
العجل_مولاےمن🍃
التماسدُعایِفرج✨
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🍃🌹
🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼
شبتون مهدوی
💞 @zendegiasheghane_ma
✍خوشا بہ حاڸ قلبهایي ڪہ
🍃🌺هـر روز صبح
رو بہ یاد شما، باز ميشوند...
👌طراوت هستي...
زمزمہ نام شماست❗️
🌹سلام ...
تنہا دليڸ طراوت زمیڹ❣
@zendegiasheghane_ma