#تنها_میان_داعش
💥 برگرفته از حوادث #حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید #قاسم_سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است.
نویسنده : فاطمه ولی نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت74 💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت
#تنها_میان_داعش
#قسمت75
💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تنها_میان_داعش
#قسمت76
💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»
💠 با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرماندههای شهر بازم #اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را #سیر کند. بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :«حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه155ازقرآن⚫️
#جز_هشت⚫️
#سوره_اعراف⚫️
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به#شهید_مراد_محمدی🖤🖤
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#دفاع_مقدس
*🌹 #شهیدحسین_یوسف_الهی
2️⃣ شُکر بعد از هر عملیات
🔸 یک شب برای شناسایی همراه بچه های عملیات شدم. در راه برگشت همین که به سلامت وارد یک شیار شدیم، یکدفعه دیدم تمام بچه ها افتادند روی زمین 🤔 فکر کردم حتما به گشتی های عراقی برخوردیم اما دیدم نه گویا بچه ها به سجده رفته بودند، بعد هم همگی بلند شدند و دو رکعت نماز خواندند🧎🏻
🔻 حسین را کنار کشیدم و گفتم:
➖ چه کار می کنید⁉️
گفت:
➖ بچه ها دارن سجده شکر به جا میآورند، این روش هر شب ماست.
✅ این یک نمونه از حال و هوای بچه های اطلاعات بود. حال و هوایی که بیشتر به برکت وجود حسین ایجاد شده بود.
🎙️ راوی: سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
📚 کتاب "نخل سوخته" صفحه ۳۵
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#مهدیجان❤️
بگذار زمین و زمان
درختان و دشت ها
#آسمان و رودها
در گذار زمان رنگ عوض کنند
بگذار فصل ها بیایند و بروند
برگها بریزند
و جوانهی دوباره بزنند
ما تا #نیایی ساکن خزانیم
تو نیستی و چهار فصل دلمان #پاییز است...
در ششمین روز از فصل پاییز زمزمہ میڪنیم👇
#اللهــمعجـللـولیکالفــرج
#تعجیل_فرج_صلوات🌷🌷
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
*امیدوارم خداوند
برای امروزتون سبدسبد
اتفاقات خوب
و خوش رقم بزنه و حال
دلتون مثل
گل تازه و باطراوت
باشه
در پناه خداوند باشید و
دوشنبه تون بخیر و نیکی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#آقایان_بخوانند 🧔🏻
#همسرداری
💥 زنانی که در خونه پرخاش میکنن و داد میزنن کمبود محبت شدید از طرف همسرانشون دارن
💥 آرامش را مرد به زن میبخشه و همون آرامش را زن در خانه بین بچه هاش تقسیم میکنه و دوباره به خودتون بر میگردونه...
💥صحبت در مورد احساسهای درونی بین زن و مرد باعث ایجاد ثبات و امید در زندگی میشه...
💥یکی از نیازهای خانوم ها شنیدن تمجید و تعریف از سوی همسرشونه
💥 نوازشهای محبت آمیز مردانه از مسکن های قوی بهتر عمل میکنه. پس از خانومتون تشکر کنید محبت کنید براتون عادی نشه ، کارهاش ، تمیز بودنش ، محبتش و ...
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
سلام رفقا از مسابقات حرم حضرت معصومه (س) جا نمونید فقط دوروز دیگه فرصت شرکت دارید ؛ شرکت کنید و از جوایز ارزشمندش بهره ببرید😊😍👆👆
🍃💝🍃
*📿 #حدیث_عشق
❣ #امام_صادق علیه السلام فرمود:
خداوند رحمت آورد بر بنده ای که روابط میان خود و زنش را نیکو کند، در این صورت خدای عزوجل زمام امور همسرش را در اختیار او قرار داده، او را سرپرست و اختیار دار زن میسازد
.
📚مکارم الأخلاق صفحه ۲۱۷*
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
برداشت هایی از کتاب #مفاتیح_الحیاة
#قسمت79
#پیامد_جا_ندادن_به_مؤمن
🔰🔰🔰
امام صادق علیه السلام فرمودند؛ هر کس #خانه ای دارد که مؤمنی به سکونت در آن #نیازمند است و صاحبخانه او را محروم کند، خدا به فرشتگان می فرماید؛ ای فرشتگان! بنده من بر بنده دیگرم درباره سکونت دنیا #بخل ورزید. به عزتم سوگند هرگز او در بهشت من جای نخواهد داشت.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
❤️ خانوم خونه ❤️
#یادمون_باشه مجالس عمومی که برگزار ميشه زودی جا نگیرید بگین برای فامیل و دوستام، کیف و کفش و خوراکی و وسایل بچه و... اگر همه افراد بخواهند به طور کامل راحت بنشینند، جا برای دیگران تنگ می شود.
خداوند در قرآن مجید می فرماید:
یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا یفْسَحِ اللَّهُ لَکمْ.
«ای کسانی که ایمان آورده اید، چون به شما گفته شود در مجالس جای باز کنید، پس جای باز کنید تا خدا بر شما گشایش بیاورد».
اگه یکجا نشستی حتی اگر جا هم نیست یه کم جابجا شو تا هم احترام گذاشته باشی هم ثواب ببری👇
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مجلسی نشسته بود و مردی وارد شد. پیامبر برای او خود را جابه جا کرد. آن مرد گفت: «ای پیامبر خدا، جا زیاد است». رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
«حق مسلمان بر مسلمان است که چون دید می خواهد کنار او بنشیند، خود را برای او جابه جا کند».
حالا خانم ها روشون رو میکنن اون طرف يا سرشون رو میکنن توی کیف مثلا دنبال چیزی هستند 😳😳😳
#یادمون_باشه مثل زمان جاهلیت رفتار نکنیم. بعضی ها انتخاب میکنن چه کسی کنارشون بشينه یا نشينه. بعضی ها هم اگر فامیل های هر دو طرف باشن سریع سمت خانواده خودشون ميگن بعضی ها هم سیاست به خرج میدن و سمت فامیل شوهر میرن. همه اینها یه طرف شما بگو خدای جایی قسمتم بشه که بیشترین بهره دنیا و آخرت رو ببرم. همنشين خوب قسمتم کن.
#یادمون_باشه جای بهشت رو انتخاب کنیم⬅️ با خونه، جای نماز، جای نشستن، جای غذاخوردن، توی خونه، ماشین، قطار شهری، اتوبوس، مسجد....
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
برداشت هایی از کتاب #مفاتیح_الحیاة
#قسمت80
#تزویج_مؤمن
🔰🔰🔰
🌸 امام موسی کاظم علیه السلام به عمه اش برا کمک به محمدبن جعفر برای پرداخت مَهر همسرش نوشت:
در قیامت برای ( قدرت) خدا سایه ای است که زیر آن سایه نمی آرمد جز پیامبر یا جانشین پیامبر یا مؤمنی که برده ای را آزاد کرده یا مؤمنی که بدهکاری مؤمنی را پرداخته، یا مؤمنی که مؤمن #مجردی را از بی همسری رهانده باشد
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
❤️ خانوم خونه ❤️
👌 #یادمون_باشه ازدواج فی نفسه آنقدر برکات دارد و آنقدر نزد خدا ارزش دارد که هر کسی برای این امر خیر، قدمی برداره جایگاهی در قیامت داره که پیامبر خدا داره.
📝 #یادمون_باشه یه دفترچه ای داشته باشیم و مشخصات مجردهایی که می شناسیم رو بنویسیم و به هم معرفی کنیم، نگیم ما که دو طرف را خیلی نمی شناسیم ، اگه اینطور بشه و اگه آنطور بشه چی؟
✅ شما اگر می بینی یک دختر و پسر مجرد به هم می یان، #واسطه شو ، تا حدی که می شناسی و لازمه معرفی کن، بقیه شو بسپار به خودشون که تحقیق کنند
👹 #یادمون_باشه شیطان همه جا سنگ اندازی می کنه و از جمله سنگهایی که در مسیر ازدواج می زاره همینه که در گوش ما زمزمه کنه که به تو چه مربوط که واسطه شوی و معرفی کنی، یا مانع خرج کردن از مال و آبروت برای این امرخیر می شه.
🔔🔔 همه مون نسبت به ازدواج مجردها به خصوص مجردهای اطرافمان مسئولیم که با #دست و #زبان و #مال و #آبرو مون برای مجردها قدم برداریم و هر کسی در این زمینه مانع تراشی کنه در این دنیا و آن دنیا ، نتیجه اش را خواهد دید
👈 خوبه به نیت محکم شدن پایه های زندگی مشترک خودمون، یه پاکت بزاریم کنار و روش بنویسیم کمک به تحکیم خانواده و ماهی پنج هزار تومان هم شده برای جهیزیه و کمک به عروس و دامادهای بی بضاعت کنار بگذاریم
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
#آقایان_بخوانند
#مرد_جذاب 🧔🏻 👱🏼♂
✨ وقتی مرد، #رمانتیک بودن را کاملا فراموش میکند و اهمیتی برایش قائل نیست، همسرش را به شدت #آزرده میکند.
🔅 زنها توقع ندارند همسرشان مانند نوجوانهای عاشق رفتار کند اما #ابراز_مکرر_عشق و احساسات به صورت بوسه، یک آغوش ناگهانی و گرم، دادن یک شاخه #گل بدون هیچ مناسبتی و یا تحسین زیبایی و ظاهر او، خواستههای بجای یک زن هستند.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#همسرداری
دکتر #حبشی
چطور زندگی مشترک رو از یکنواختی دربیاریم؟؟؟؟
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تنها_میان_داعش
💥 برگرفته از حوادث #حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید #قاسم_سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است.
نویسنده : فاطمه ولی نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت76 💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاس
#تنها_میان_داعش
#قسمت77
💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش #مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپرده پرسیدم :«چی شده؟»
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچهها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»
💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز.»
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.
💠 دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
💠 تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگهایش نمانده است.
چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از #نفس افتادم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تنها_میان_داعش
#قسمت78
💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.
زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی بهقدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم #باور نگاهم نمیشد.
💠 دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
با همین چشمهای به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
💠 با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوریام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══