eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
82 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نویسنده : ح. سادات، کاظمی ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ازجهنم_تابهشت #قسمت76 فروردین هم زودتر از چیزی که فکر میکردم تموم شد . تنها خبرم از عمو در حد یه
یه مدت میشد که بیخیال اصرار های بی نتیجه شده بودم اما مامان بیخیال این قضیه ازدواج من نمیشد.  فکر میکرد هنوز میخوام برم و میخواست پابندم کنه.  بابا _ امیر جان. مامانت رفته مسجد . میری دنبالش؟ میخوایم بریم کرج دیر میشه. _ مسجد کجا؟ بابا_ خیابون امیری _ چشم . . . وای حالا من چجوری برم تو قسمت زنونه اخه ؟ ای خدا.  _ خانوم خانوم ببخشید. اون خانومه _ بله؟ _ میشه خانوم ساجدی رو صدا کنید. اون خانوم_ الان صداشون میکنم . _ ممنون . . . بعد از چند دقیقه مامان اومد.   مامان_ سلام مادر.  وایسا خانم اکبری هم بیاد برسونیمش. _ چشم.  مامان_ میگما امیرحسین.  این دختر خانوم سلطانی ، عاطفه رو دیدی؟ _ مادر من شروع شد ؟ من قول دادم نرم شما هم قید زن گرفتن برای منو بزنید دیگه . مامان_ یعنی..... با اومدن یه دختر خانوم جوون حرف مامان ناتموم موند . اون دخترخانوم خطاب به من_ سلام. و بعد خطاب به مامان _  ببخشید خانوم ساجدی . خانوم اکبری گفتن تشریف نمیارن.  مامان_ باشه دخترم. ممنون اون دخترخانوم_ با اجازه بدم _بريم مامان ؟ مامان_ ماشالا ماشالا دیدی چه خانوم بود، عاطفه بود این. _ خدا برای خانوادش نگهش داره. بریم حالا؟ اما مامان ول کن نبود_ یعنی نمیخوای هیچوقت ازدواج کنی؟ _ الان نمیخوام  مادر من.  الان بعد راه افتادیم به سمت در خروجی مسجد.  سرگرم صحبت با مامان بودم که یه دفعه یه چیزی خورد بهم.  برگشتم اون سمت.  دیدم یه عالمه پرونده افتاده رو زمین و اونور تر هم یه خانوم چادری  که سرش پایین بود.  _ خانوم خوبید؟ کنارش زانو زدم رو زمین. سرشو اورد بالا که جواب بده که یه دفعه نگاه هردومون تو نگاه هم قفل شد.  با دیدنش اون روز دوباره برای من تداعی شد ، خدایا شکرت که حرف من باعث بدتر شدنش نشده. _ شما....شما..... اون خانوم_ من متاسفم از قصد نبود. _ نه برای اون نه . اشکالی نداره......یعنی..... تازه متوجه حالتمون شدم. سریع چشم ازش گرفتم و مشغول جمع کردن پرونده هاش شدم اول مخالفت کرد ولی من بی توجه به کارم ادامه دادم.  _ کجا میخواید ببرید؟ اون خانوم _ دستتون درد نکنه همین قدرهم زحمت کشیدید من خودم میبرم. _ کجا ببرم؟ اون خانوم_ خودم میبرم. _ ای بابا. خواهرمن اینا زیادن. من خودم میبرم دیگه. بگین کجا؟ اون خانوم_ قسمت خواهران برگشتم که دیدم مامان داره با تعجب نگامون میکنه . _ الان میام. برگشتم داخل و پرونده هارو پشت در قسمت خانوما گذاشتم. اومدم برگردم که دوباره چشم تو چشم شدیم. سرشو انداخت پایین و گفت _ ممنونم لطف کردید.  _ خواهش میکنم وظیفه بود....... ❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣ از عقل فتاده دل بی چاره در امروز با من تو چه کردی که چنین بی تب و تابم شعر از خانوم❤️ افسانه صالحی ❤️ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
به روایت حانیه ................................................................... "ای وای حیثیتم رفت. من به این خانوم غفوری میگم اینا زیادنا گوش نمیده. همونجا سر جام نشستم و سرمو انداختم پایین . ووووووووووووی این چرا نشست ؟ چرا نمیره ؟ " سرمو اوردم بالا و همزمان با بالا اوردن سرم چشم تو چشم شدم باهاش . وای وای این.... این..... این همون پسرست که...... ظاهرا اونم شناخت تعجب کرد ، بی پروا زل زدم تو چشماش .اسمش هنوز هم یادم بود ، امیرحسین. همونجوری که زل زده بودیم تو چشمای هم گفت _ شما.... شما...... فکر کردم به خاطراین میگه خوردم بهش _ من متاسفم از قصد نبود _ نه برای اون نه. اشکالی نداره......یعنی..... یه دفعه سریع سرشو انداخت پایین و مشغول جمع کردن پرونده ها شد، هرچی هم میگفتم نمیخواد خودم جمع میکنم اصلا انگار نه انگار. امیر حسین _ کجا میخواید ببرید؟ _ دستتون دردنکنه همین قدرهم زحمت کشیدید من خودم میبرم. امیرحسین _ کجا ببرم؟ منم با لجاجت تمام جواب دادم_ خودم میبرم. امیرحسین _ ای بابا. خواهر من اینا زیادن. من خودم میبرم دیگه. بگین کجا؟ دیگه کلا دهنم بسته شد_ قسمت خواهران پشتشو کرد و رو به اون خانوم گفت_ الان میام. بعد هم رفت به سمت داخل مسجد . منم اون چند تا دونه ای که مونده بودبرداشتم و روبه اون خانوم گفتم _ عذر میخوام حاج خانوم اونم با لبخند جواب داد_ خواهش میکنم عرو....عزیزم. به یه لبخند اکتفا کردم و رفتم داخل . واه این منظورش از عرو چی بود؟ اومدم از پله ها برم بالا که اون پسره همزمان اومد پایین و دوباره چشم تو چشم شدیم . سرمو انداختم پایین _ ممنونم لطف کردید. _ خواهش میکنم وظیفه بود. و بعدش از کنارم رد شد و رفت و من فقط تونستم رفتنش رو تماشا کنم..... ❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣ تورا دیدن ولی از تو گذشتن درد دارد شعر از خانوم 🌸افسانه صالحی🌸 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 💐 💐 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به💐 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💠امام باقر علیه السلام ؛ 🔅«گویا می بینم آن روزگاری را که دین شما (از شدت لطمات) در خون خود دست و پا می زند و هیچکس نمی تواند آن را به شما برگرداند مگر مردی از ما اهل بیت...» 📚غیبت نعمانی باب 13، حدیث 30 🌹🌱 🌿🕊🦋🌿🕊🦋🌿🕊🦋🌿
چشمی که دریا 😭 میشود شب های جمعه✨ مهمان زهرا(س) میشود شب های جمعه✨ گرچه گنه کارم 😓 ولی با دست زهرا (س) این نامه امضا✍ میشود شب های جمعه✨ اللهم الرزقنا زیارت الحسین🙏 🙏 شبتون پر نور یاعلی ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹دوباره صبح جمعه و نگاه من به انتظار 🕊که شاید آردم صبا خبر ز طرف کوی یار ❤️صدای عاشقان تو ز هر طرف رسد به گوش ⭐️بیا ستاره سحر قدم به چشم من گذار ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج 🙏 یا مهدی ادرکنی ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام سلام سلام 😍😍😍 صبح آدینه تون پر از زیبایی و معنویت😍😍 ثواب کارهای امروزمون از کوچیک تا بزرگ رو تقدیم میکنیم به 😍😍😍😍😍😍😍😍 مراقبه✅ حدود یک هفته هست داریم روی نماز اول وقت مراقبه میکنیم 👌👌👌👌 انشالله موفق باشیم در این راه✅ ماشاالله به اراده و پشتکار همگیتون👏👏👏👏👏👏👏👏 انشالله نماز اول وقت دیگه برامون اولویت باشه✅ التماس دعا از همه بزرگواران 🍀🍀🍀 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══