#هردوبخوانیم 🧔🏻🧕🏻
💠 هیچ وقت وارد #گذشتهی همسرت نشو و زیر و روش نکن، حتی اگر عاشقش هستی!
💠زیباترین باغچه راهم که بیل بزنی،حداقل یه کرم توش پیدامیکنی...!
💠واین یعنی زمینهی نفوذ #شیطان در رابطه صمیمی شما💞
#همسرداری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت37 💠 دیگر رمق از قدمهایم رفته بود، بدنم هر لحظه سُستتر میشد و او میدید نگ
#دمشق_شهرعشق
#قسمت39
نمیفهمیدم از کدام #حرم حرف میزند، دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمیشنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف میلرزید.
💠 وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمیدانستم این اتاق زندان انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه #داریا بهشت سعد و جهنم من شد.
تمام درها را به رویم قفل کرد، میترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را گرفت و روی اینهمه خشونت، پوششی از #عشق کشید :«نازنین من هر کاری میکنم برای مراقبت از تو میکنم! اینجا بهزودی #جنگ میشه، من نمیخوام تو این جنگ به تو صدمهای بخوره، پس به من اعتماد کن!»
💠 طعم عشقش را قبلاً چشیده و میدیدم از آن عشق جز آتشی باقی نمانده که بیرحمانه دلم را میسوزاند. دیگر برای من هم جز تنفر و وحشت هیچ حسی نمانده و فقط از ترس، تسلیم وحشیگریاش شده بودم که میدانستم دست از پا خطا کنم مثل مصطفی مرا هم خواهد کشت.
شش ماه زندانی این خانه شدم و بدون خبر از دنیا، تنها سعد را میدیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ میگفت و من از غصه در این #غربت ذره ذره آب میشدم.
💠 اجازه نمیداد حتی با همراهیاش از خانه خارج شوم، تماشای مناظر سبز داریا فقط با حضور خودش در کنار پنجره ممکن بود و بیشتر شبیه #کنیزش بودم که مرا تنها برای خود میطلبید و حتی اگر با نگاهم شکایت میکردم دیوانهوار با هر چه به دستش میرسید، تنبیهم میکرد مبادا با سردی چشمانم کامش را تلخ کنم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت40
داریا هر جمعه ضد حکومت اسد تظاهرات میشد، سعد تا نیمهشب به خانه برنمیگشت و غربت و تنهایی این خانه قاتل جانم شده بود که هر جمعه تا شب با تمام در و پنجرهها میجنگیدم بلکه راه فراری پیدا کنم و آخر حریف آهن و میلههای مفتولی نمیشدم که دوباره در گرداب گریه فرو میرفتم.
💠 دلم دامن مادرم را میخواست، صبوری پدر و مهربانی بیمنت برادرم که همیشه حمایتم میکردند و خبر نداشتند زینبشان هزاران کیلومتر دورتر در چه بلایی دست و پا میزند و من هم خبر نداشتم سعد برایم چه خوابی دیده که آخرین جمعه پریشان به خانه برگشت.
اولین باران پاییز خیسش کرده و بیش از سرما ترسی تنش را لرزانده بود که در کاناپه فرو رفت و با لحنی گرفته صدایم زد :«نازنین!» با قدمهایی کوتاه به سمتش رفتم و مثل تمام این شبها تمایلی به همنشینیاش نداشتم که سرپا ایستادم و بیهیچ حرفی نگاهش کردم.
💠 موهای مشکیاش از بارش باران به هم ریخته بود، خطوط پیشانی بلندش همه در هم رفته و تنها یک جمله گفت :«باید از این خونه بریم!»
برای من که اسیرش بودم، چه فرقی میکرد در کدام زندان باشم که بیتفاوت به سمت اتاق چرخیدم و او هنوز حرفش تمام نشده بود که با جمله بعدی خانه را روی سرم خراب کرد :«البته تنها باید بری، من میرم #ترکیه!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه254ازقرآن💐
#جز_سیزده💐
#سوره_رعد💐
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_احمد_جلالی_نسب 💐
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#اللّهمعجّللولیکالفرج🌿🌸🌿
من هر زمان ڪه حال وهواے تو مےڪنم
پر مےدهم ڪبوترِ دل را بہ جمڪران
از ڪثرتِ گناه خودم توبـہ مےڪنم
شاید دعـاے من برود رو بہ آسمان
💚
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
روا بود گر گریبان ز هجر تو پاره کنم😔
دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم💔
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
#تلنگر
استاد #محمد_شجاعی
#حساب_کتاب
🔍 چی گفت؟... کِی اومد؟... با کی اومد؟
چی پوشیده بود؟... برای چی اومده بود؟... و....
اینها سادهترین نمونه سوالاتی است که ذهنِ شما را به سرک کشیدن در حرفها، رفتار و زندگی دیگران عادت میدهد؛ چیزهایی که شاید آنها دوست نداشته باشند برملا شود!
💥اسم این علاقهٔ شما به پیگیری خبرهای ریز و درشت زندگی افراد، بیماری نگرانکنندهی "تجسس" است.
※ خانم جان، آقا جان؛
ما موظفیم، برای ورودیهای ذهن و خیال خود، ورود ممنوعهایی تعریف کنیم ؛ تا حریم رفت و آمد افکارمان را مشخص کند.
باور کنیم که گاهی، بیخبری، تماماً خوشخبریست...
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تلنگر
✨ نوع دفاع حضرت زهرا سلاماللهعلیها در برابر ولایت ، محدودهی ولایتمداری ما را کاملاً مشخص میکند!
بانویی که ؛
نه زن بودن ـ نه بارداری ـ نه مادر بودن ؛
مانع دفاع او از ولیّ معصومش نشد!
✦ دست و پایِ ما را، چه چیزی بند کرده است، که در ولایتمداری آنقدر ضعیف بودهایم،
که ولیّ معصوممان بیش از هزار سال است که منتظر یاری ماست؟
استاد #محمد_شجاعی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
#خانمهای_شاغل
🔸فضای خانوادگی شما مقدم است برفضای درس و کار.
✔️شما با مدیریت درست میتوانید به نحو احسن به تمامی کارهایتان برسید.
💎خانه به دوتا مرد نیاز ندارد، محیط خانه را مهیای حضور همسرانتان کنید.
⭕️ بیشترین گله آقایون که خانم شاغل دارند این است که👇
*همسرانشان وقت غذا درست کردن ندارند.*
محیط خانه را شاد و با طراوت نگه دارید🦋
🔆یکی از روشهای حفظ مرد و ایجاد رضایت در او،
غذای خوب و خوشمزه است.
✔️مردها به غذای خوشمزه بیشتر اهمیت میدهند تا غذای سالم 😋
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم 🧔🏻🧕🏻
✔️بعضی از خانم ها و آقایون در کار افراط میکنند.
گاهی وقت به خاطر مشغله زیاد کاری،
دیگر نمیشود آقا را در منزل پیدا کرد. ☹️
🧕 خانم ها هم به خاطر وسواس بیش از حد دائم در حال خانه تکانی هستند ❌
*🚫 هرکاری که از حد نرمال و اعتدال خارج شود مایع عذاب است.*
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
مردی که تا دیروقت در دفترکارش می ماند حتی وقتی که کار روزمره پایان یافته است.
و #زنی که کل شب را به خواندن داستان برای بچه ها سپری می کند در حالی که همسرش تلویزیون تماشا می کند.
هر دوی این افراد تلاش می کنند لذتی را که در رابطه شان وجود ندارد را در جای دیگری پیدا کنند.
برای یکدیگر و #رابطه هایتان وقت بگذارید. #عشق نیاز به #مراقبت و #نگهداری مداوم دارد.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
🔷 دوست داشتن با وابستگی متفاوت است.
✴️ گاهی اوقات خانم، انقدر نگران میان وعده سرکار همسر هست که جهت خوردن لقمه، زنگ میزند و یادآوری میکند.🙄
✴️ حتی مواظب قرار های کاری همسر هست و سر ساعت جهت یادآوری تماس میگیرد. ☹️
❌ آقایون اصلا این چنین
نگرانی هارا دوست ندارند
و احساس میکنند زیر
سلطه خانم قرار گرفته اند
و از خود هیچگونه استقلالی ندارند.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت40 داریا هر جمعه ضد حکومت اسد تظاهرات میشد، سعد تا نیمهشب به خانه برنمیگشت
#دمشق_شهرعشق
#قسمت41
💠 باورم نمیشد پس از شش ماه که لحظهای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و میدانستم #زندانبان دیگری برایم در نظر گرفته که رنگ از صورتم پرید. دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود و میترسیدم مرا دست غریبهای بسپارد که به گریه افتادم.
از نگاه بیرحمش پس از ماهها محبت میچکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود، زمزمه کرد :«نیروها تو استان ختای #ترکیه جمع شدن، منم باید برم، زود برمیگردم!» و خودش هم از این رفتن ترسیده بود که به من دلگرمی میداد تا دلش آرام شود :«دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از #ارتش_آزاد حمایت میکنن! الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به #سوریه حمله کنه!»
💠 یک ماه پیش که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و رؤیای وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود، نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود که صدایم لرزید :«تو برا چی میری؟»
در این مدت هربار سوالی میکردم، فریاد میکشید و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود که به آرامی پاسخ داد :«الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدنشون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!»
💠 جریان #خون در رگهایم به لرزه افتاده و نمیدانستم با من چه خواهد کرد که مظلومانه التماسش کردم :«بذار برگردم #ایران!» و فقط ترس از دست دادن من میتوانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد :«فکر کردی میمیرم که میخوای بذاری بری؟»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت42
معصومانه نگاهش میکردم تا دست از سر من بردارد و او نقشه دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد :«ولید یه خونواده تو #داریا بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.»
💠 سپس از کیفش روبنده و چادری مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت :«این خانواده #وهابی هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.» و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد، با لحنی محکم هشدار داد :«اگه میخوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه ایرانی هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابیهای افغانستانی!»
از میزبانان وهابی تنها خاطره سر بریدن برایم مانده و از رفتن به این خانه تا حد مرگ #وحشت کرده بودم که با هقهق گریه به پایش افتادم :«تورو خدا بذار من برگردم ایران!» و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود که با هر دو دستش شانهام را به سمت خودش کشید و صدایش آتش گرفت :«چرا نمیفهمی نمیخوام از دستت بدم؟»
💠 خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را میسوزاند. با ضجه التماسش میکردم تا خلاصم کند و اینهمه باران گریه در دل سنگش اثر نمیکرد که همان شب مرا با خودش برد.
در انتهای کوچهای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش میکشید و حس میکردم به سمت #قبرم میروم که زیر روبنده زار میزدم و او ناامیدانه دلداریام میداد :«خیلی طول نمیکشه، زود برمیگردم و دوباره میبرمت پیش خودم! اونموقع دیگه #سوریه آزاد شده و مبارزهمون نتیجه داده!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه255ازقرآن🌸
#جز_سیزده🌸
#سوره_رعد🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_عباس_بابایی 💐
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🔴 #پیامبر_صلی_الله_علیه_و_آله:
💠 روا نیست زنها آن چه میان آنها و شوهرانشان در #خلوت میگذرد به زنان دیگر بازگو کنند.
📙وسائل الشیعه،ج۱۴،ص۱۵۴
💠 معنای این رفتار این است که شما به دیگران اجازه ورود به حریم #خصوصی زندگیتان را میدهید.
💠 و گاه باعث میشود طرف مقابلتان دچار #مقایسههای مخرّب شود.
#حدیث_عشق
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
#روشهای_ایجاد_انگیزه_برای_مردان
❤️یک لیوان چای🍮 و یک حبه عشــــــــــــ❤️ـــــــــــــــق
مردان بنده محبت هستند و نیروی محبت میتواند آنها را به هر کاری ترغیب کند.
👈حال تصور کنید مردی خسته وارد خانه میشود با آغوش گرم همسر و یک استکان #چای و چند جمله دلنشین مواجه شود
❤️این حجم از محبت به راحتی خستگی چندین ساعته مردان را از تن آنها بیرون خواهد کرد.
❤️خلق خوش، ظاهر آراسته ، مهربانی در کلام ، درک خستگی ها ، سوال پیچ نکردن ...
از راس اموری است که در هنگام ورود یک مرد #خسته باید مورد توجه قرار گیرد.
#سیاستهای_زنانه
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
📚#در_محضر_بزرگان
💢هر روز سعی کنید یک کاری برای امام زمانتان انجام دهید که شب وقتی می خواهید بخوابید بگویی آقاجان من این کار را برای شما کردم ولو شده یک صلوات بفرستی...
آقا شکورند، با محبتند...دستتان را می گیرند.
💢با یک #صلوات، یک #صدقه، یک#دعا_برای_فرج میتوانی دیگران رابه یاد #امام_زمان بیندازی.
هرچه از دستت بر می آید و از عهدهات ساخته است.
🖋 استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده
🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂