💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت43 💠 اما خودش هم فاتحه دیدار دوبارهام را خوانده بود که چشمانش خیس و دستش به
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت44
💠 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و به گریههایم #شک کرده بود که با تندی حساب کشید :«چرا گریه میکنی؟ ترسیدی؟»
خشونت خوابیده در صدا و صورت این زندانبان جدید جانم را به لبم رسانده بود و حتی نگاهم از ترس میتپید که سعد مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید :«نه ابوجعده! چون من میخوام برم، نگرانه!»
💠 بدنم بهقدری میلرزید که از زیر چادر هم پیدا بود و دروغ سعد باورش شده بود که با لحنی بیروح ارشادم کرد :«شوهرت داره عازم #جهاد میشه، تو باید افتخار کنی!»
سپس از مقابل در کنار رفت تا داخل شوم و این خانه برایم بوی #مرگ میداد که به سمت سعد چرخیدم و با لبهایی که از ترس میلرزید، بیصدا التماسش کردم :«توروخدا منو با خودت ببر، من دارم سکته میکنم!»
💠 دستم سُست شده و دیگر نمیتوانستم روی زخمم را بگیرم که روبنده را رها کردم و دوباره خون از گوشه صورتم جاری شد.
نفسهایش به تپش افتاده و در سکوتی ساده نگاهم میکرد، خیال کردم دلش به رحم آمده که هر دو دستش را گرفتم و در گلویم ضجه زدم :«بذار برم، من از این خونه میترسم...» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، صدای نکره ابوجعده از پشت سرم بلند شد :«اینطوری گریه میکنی، اگه پای شوهرت برای #جهاد بلنگه، گناهش پای تو نوشته میشه!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت45
💠 نمیدانست سعد به بوی غنیمت به #ترکیه میرود و دل سعد هم سختتر از سنگ شده بود که به چشمانم خیره ماند و نجوا کرد :«بذارم بری که منو تحویل نیروهای امنیتی بدی؟»
شیشه چشمانم از گریه پر شده و به سختی صورتش را میدیدم، با انگشتان سردم به دستش چنگ زدم تا رهایم نکند و با هقهق گریه قسم خوردم :«بخدا به هیچکس هیچی نمیگم، فقط بذار برم! اصلا هر جا تو بگی باهات میام، فقط منو از اینجا ببر!»
💠 روی نگاهش را پردهای از اشک پوشانده و شاید دلش ذرهای نرم شده بود که دستی #چادرم را از پشت سر کشید و من از ترس جیغ زدم. بهسرعت به سمت در چرخیدم و دیدم زن جوانی در پاشنه درِ خانه، چادرم را گرفته و با اخم توبیخم کرد :«از #خدا و رسولش خجالت نمیکشی انقدر بیتابی میکنی؟»
سعد دستانش را از حلقه دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد و به جای او زن دستم را گرفت و با یک تکان به داخل خانه کشید.
💠 راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد. وحشتزده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم میکرد و دیگر فرصتی برای التماس نبود که مقابل چشمانم ابوجعده در را به هم کوبید.
باورم نمیشد سعد به همین راحتی رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که تنم یخ زد. در حصار دستان زن پر و بال میزدم تا خودم را دوباره به در برسانم و او با قدرت مرا به داخل خانه میکشید و سرسختانه نصیحتم میکرد :«اینهمه زن شوهراشون رو فرستادن #جهاد! باید محکم باشی تا خدا نصرت خودش رو به دست ما رقم بزنه!» و من بیپروا ضجه میزدم تا رهایم کند که نهیب ابوجعده قلبم را پاره کرد :«خفه شو! کی به تو اجازه داده جلو #نامحرم صداتو بلند کنی؟»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه256ازقرآن🌸
#جز_سیزده🌸
#سوره_ابراهیم🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_نادر_مهدوی 💐
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
📚#در_محضر_بزرگان
💢هر روز سعی کنید یک کاری برای امام زمانتان انجام دهید که شب وقتی می خواهید بخوابید بگویی آقاجان من این کار را برای شما کردم ولو شده یک صلوات بفرستی...
آقا شکورند، با محبتند...دستتان را می گیرند.
💢با یک #صلوات، یک #صدقه، یک#دعا_برای_فرج میتوانی دیگران رابه یاد #امام_زمان بیندازی.
هرچه از دستت بر می آید و از عهدهات ساخته است.
🖋 استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده
🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂
#جانـــمحســـیݩ
باهمین سوز کهدارم بنویسید حسین
هر که پرسید ز یارم بنویسید حسین
هرکهپرسید چهدارد مگر از دارجهان
#همهی دار و ندارم بنویسید حسین
#بأبــی_أنت_و_اُمی_یاحسیــݩ
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
به افق فاطمیه نزدیک میشویم 😔
بو کن :
بوی بغض
بوی پیراهن مشکی
بوی فریاد یافاطمه
کم کم شمارش روز ها به اتمام میرسد
دیگر نزدیک است
خبر از یک زن بیمار شود 😭
میمیرم ...😭😭😭
مادری دست به دیوار شود 😭
میمیرم ...😭😭😭
با زمین خوردن تو ...
بال و پرم میریزد ...
چادرت را نتکان ...
عرش بهم میریزد ...😭
#فاطمیه
#صلى_الله_عليك_يافاطمه🥀
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم 🧔🏻🧕🏻
✔️بعضی از خانم ها و آقایون در کار افراط میکنند.
گاهی وقت به خاطر مشغله زیاد کاری،
دیگر نمیشود آقا را در منزل پیدا کرد. ☹️
🧕 خانم ها هم به خاطر وسواس بیش از حد دائم در حال خانه تکانی هستند ❌
*🚫 هرکاری که از حد نرمال و اعتدال خارج شود مایع عذاب است.*
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
#خانمها_بخوانند 🧕🏻
*آسان گیر* یعنی سخت گیر نیست
خیلی خوبه که زن تمیز باشه و مواظب نظافت منزل باشد
🔴اما افراط کردن درست نیست، گاهی خانم ها مثل یک ناظم در خانه برخورد میکنند نریز، جمع کن، مرتب کن.........
✔️زندگی رو نه برای خود نه برای خانواده سخت نکنید.
🧔آقایونِ مرتب کم هستند که اون هم برمیگرده به تربیت خوانواده اولشون، مادران قدیمی بیشتر کارهارو به دختران میدادند، و حالا همون پسران، همسران ما شدند
👈 اونها دیگر قابل تغییر نیستند چون با این فرهنگ بزرگ شدند، مگر دسته ی محدودی از آقایون.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#نکات_تربیتی_خانواده #قسمت96 🔷 برای مردم هم این مهم نیست که چی بخورن که برای بدنشون مفید باشه! 💢
#نکات_تربیتی_خانواده
#قسمت97
"فرهنگ دینی در مورد غذا"
🔸 ولی فرهنگ دینی میگه: عزیزم برای اینکه از غذا خوردن لذت ببری من بهت برنامه میدم.💞
✅ اولا «تا گرسنه نشدی غذا نخور». 🍗
✅ بعدش هم اینکه «قبل از سیر شدن دست از غذا بکش».
✅ ضمنا بین دو وعده غذایی، مراقب باش که غذاهای اضافی نخوری.
🔷 انجام این کارا باعث میشه که «اتفاقا از غذا خوردن خیلی بیشتر لذت ببری».😊
«دیگه غذا سوار تو نیست بلکه تو سوار غذا خوردن هستی».
✔️ پس سعی کن آروم و با حوصله غذا بخوری. ☺️
همراهش بلافاصله آب نخور و قبل از غذا و بعد از غذا دستات رو بشور
و نمک و ادویه جات و غذاهای طبیعی استفاده کن...👌
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#نکات_تربیتی_خانواده
#قسمت98
"تفاوت ها"
🔸 در زمینه ی غذا خوردن، کلی آداب و مستحبات توی دین هست که اگه کسی به این دستورات عمل کنه، توی 90 سالگی هم پرهیز غذایی نداره😊
و میتونه هر غذایی رو بخوره. 👌
✅ چون داره با برنامه لذت غذا خوردنِ خودش رو تأمین میکنه.
❌ اما فرهنگ غربی کاری میکنه که آدم مثل ببعی ها بو بکشه و هرچی خوشش اومد بخوره و هیچ آدابی رو رعایت نکنه!
🚫 الانم میبینید این فرهنگ حیوانی غرب باعث افزایش بیماری های مثل چاقی و دیابت و فشار خون و ... شده.
🔺اینا همش نتیجه این فرهنگ مسخره ای هست که متاسفانه خیلی از #بازیگران و #فوتبالیستا و #خواننده_ها و حتی برخی از #سیاستمداران ما باسرعت دارن به طرفش حرکت میکنن و مردم رو به سمتش هل میدن!😒
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
🔸وابستگی شدید خانم، باعث میشود که ایشون روزی 10 بار با همسرشان تماس داشته باشند.☎️
◾️بعد از دفعه چهارم دیگر مرد با جانم و عشقم پذیرای صدای ما نیست😡
تازه از همسرمان گله مند هستیم که چرا شما در طول روز با من تماس نمیگیری. 📞
✔️ اما غافل از اینکه، ما زمانی برای ایشان باقی نگذاشته ایم
که بخواهد احساس دلتنگی برای ما داشته باشد. 🤢
🔷 سعی کنید از کلمات زیبا و محبت آمیز زیاد استفاده نکنید، چون تکرار بیش از حد، شیرینی و جذابیت کلمات را کم میکند.
✴️ خلاقیت در گفتار و نوشتن متن های روزانه بسیار حائز اهمیت است.
*✨ تفاوت نظر همه را جلب میکند.*
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت45 💠 نمیدانست سعد به بوی غنیمت به #ترکیه میرود و دل سعد هم سختتر از سنگ شد
#دمشق_شهرعشق
#قسمت46
💠 با شانههای پهنش روبرویم ایستاده و از دستان درشتش که به هم فشار میداد حس کردم میخواهد کتکم بزند که نفسم در سینه بند آمد و صدایم در گلو خفه شد.
زن دوباره دستم را کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، تحقیرم کرد :«تو که طاقت دوری شوهرت رو نداری، چطوری میخوای #جهاد کنی؟» میان اتاق رسیده بودیم و دستم هنوز در دستش میلرزید که به سمتم چرخید و بیرحمانه تکلیفم را مشخص کرد :«تو نیومدی اینجا که گریه کنی و ما نازت رو بکشیم! تا رسیدن #ارتش_آزاد به داریا، ما باید ریشه #رافضیها رو تو این شهر خشک کنیم!»
💠 اصلاً نمیدید صورتم غرق اشک و #خون شده و از چشمان خیس و سکوت مظلومانهام عصبی شده بود که رو به ابوجعده اعتراض کرد :«این لالِ؟»
ابوجعده سر تا پای لرزانم را تماشا کرد و از چشمانش نجاست میبارید که نگاهش روی صورتم چسبید و به زن جواب داد :«#افغانیه! بلد نیس خیلی #عربی صحبت کنه!» و انگار زیبایی و تنهاییام قلقلکش میداد که به زخم پیشانیام اشاره کرد و بیمقدمه پرسید :«شوهرت همیشه کتکت میزنه؟»
💠 دندانهایم از #ترس به هم میخورد و خیال کرد از سرما لرز کردهام که به همسر جوانش دستور داد :«بسمه! یه لباس براش بیار، خیس شده!» و منتظر بود او تنهایمان بگذرد که قدمی دیگر به سمتم آمد و زیر لب پرسید :«اگه اذیتت میکنه، میخوای #طلاق بگیری؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت47
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را میگرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!»
و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او #هوس شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!»
💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشیاش با همان زبان دست و پا شکسته #عربی به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...»
اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه میخوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!»
💠 نفهمیدم چه میگوید و دلم خیالبافی کرد میخواهد #فراریام دهد که میان گریه خندیدم و او میدانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر میبُره تا به تو برسه!»
احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینهام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر #شیعیان داریا نقشهای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه میخوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه257ازقرآن🌸
#جز_سیزده🌸
#سوره_ابراهیم🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_نوید_صفوی😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#مولاجانم
🌱ای سبزترین بهار ، کی می آیی؟
بیتابیم و بیقرار ، کی می آیی؟
🌱 آشفته ایم از فراق، ماندیم همه عمر
در حسرت و انتظار ، کی می آیی؟
#العجلمولایغریب
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
🌿🌾🌹🌿🌾🌹🌿🌾🌹🌿🌾🌹
🏴🏴🏴🏴🏴
یا علی رفتم بقیع اما چه سود
هرچه گشتم فاطمه(س) آنجا نبود
یا علی قبر پرستویت کجاست؟😭
آن گل صد برگ خوش بویت کجاست؟
هرچه باشد من نمک پرورده ام
دل به عشق فاطمه خوش کرده ام
حج من بی فاطمه (س) بی حاصل است
فاطمه (س) حلال صدها مشکل است😭
ایام سوگواری بانوی دوعالم
حضرت فاطمه زهرا (س)
تسلیت باد 🏴🏴🏴
#فاطمیه
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══