✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨
✫⇠ رمان زیبای
#پسرک_فلافل_فروش
📌زندگینامه شهید محمدهادی ذوالفقاری...🍃🌹
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#پسرک_فلافل_فروش #قسمت16 #به_عشق_شهدا #دوستان_شهید ورود هادی به مسجد، با مراسم یادواره شهدا بو
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت17
#دستگیری_از_مردم
#حجت_الاسلام_سمیعی_و...
یادم هست در خاطرات ابراهیم هادی خواندم که همیشه به دنبال گره گشایی از مشکلات مردم بود. این شهید والامقام به دوستانش گفته بود: از خدا خواسته ام همیشه جیبم پر پول باشد تا گره از مشکلات مردم بگشایم.
من دقیقاً چنین شخصیتی را در هادی ذوالفقاری دیدم. او ابراهیم هادی را الگوی خودش قرار داده بود. دقیقاً پا جای پای ابراهیم می گذاشت.
هادی صبح ها تا عصر در بازار آهن کار می کرد و عصرها نیز اگر وقت داشت با موتور کار می کرد. اما چیزی برای خودش خرج نمی کرد. وقتی می فهمید که مثلاً هیئت نوجوانان مسجد، احتیاج به کمک مالی دارد دریغ نمی کرد.
یا اگر می فهمید که شخصی احتیاج به پول دارد، حتی اگر شده قرض می کرد و کار او را راه می انداخت. هادی چنین انسان بزرگی بود.
من یکبار احتیاج به پول پیدا کردم. به کسی هم نگفتم، اما هادی احساس کرد که من احتیاج به پول دارم، سریع مبلغی را آماده کرد و به من داد.
زمانی که می خواستم عروسی کنم نیز هفتصد هزار تومان به من داد. ظاهراً این مبلغ تمام پس اندازش بود. من هم به مرور آن مبلغ را برگرداندم.
اما یکبار برادری را در حق من تمام کرد. زمانی که برای تحصیل در قم مستقر شده بودم، یک روز به هادی زنگ زدم و گفتم: فاصله حجره تا محل تحصیل من زیاد است و احتیاج به موتور دارم، اما نه پول دارم و نه موتورشناس هستم.
هنوز چند ساعتی از صحبت ما نگذشته بود که هادی زنگ زد. گوشی را برداشتم. هادی گفت: کجایی؟
گفتم: توی حجره در قم.
گفت: برات موتور خریدم و با وانت آوردم قم، کجا بیارم؟
تعجب کردم. کمتر از چند ساعت مشکل من ار حل کرد. نمی دانید آن موتور چقدر کار من را راه انداخت.
بعدها فهمیدم که هادی برای بسیاری از اطرافیان همینگونه است. او راه درست را انتخاب کرده بود. هادی این توفیق را داشت که اینگونه اعمالش مورد قبول واقع شود.
کارهای او مرا یاد حدیث امام کاظم(ع) در بحار الانوار، ج 75، ص 379 انداخت که فرمودند: همانا مُهر قبول اعمال شما، برآوردن نیازهای برادرانتان و نیکی کردن به آنان در حد توانتان است و الا (اگر چنین نکنید)، هیچ عملی از شما پذیرفته نمی شود.
***
هادی در مورد کارهایی که انجام می داد خیلی تودار بود. از کارهایش حرفی نمی زد. بیشتر این مطالب را بعد از شهادت هادی فهمیدیم.
وقتی هادی شهید شد و برای هادی مراسم گرفتیم اتفاق عجیبی افتاد. من در کنار برادر آقا هادی در مسجد بودم.
یک خانمی آمد و همینطور به تصویر شهید نگاه می کرد و اشک می ریخت. کسی هم او را نمی شناخت. بعد جلو آمد و گفت: با خانواده شهید کار دارم.
برادر شهید جلو رفت. من فکر کردم از بستگان هادی است، اما برادر شهید هم او را نمی شناخت.
این خانم رو به برادر هادی کرد و گفت: چند سال قبل، ما اوضاع مالی خوبی نداشتیم. خیلی گرفتار بودیم. برادر شما خیلی به ما کمک کرد.
برای ما عجیب بود. همه جور از هادی شنیده بودیم اما نمی دانستیم مخفیانه این خانواده را تحت پوشش داشته.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت18
#ویژگی_ها
این سخنان را از خیلی ها شنیدم. اینکه هادی ویژگی های خاصی داشت. همیشه دائم الوضو بود. مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت.
اهل ذکر بود. گاهی به شوخی می گفت: من ۲۰۰۰ تا یا حسین حفظ هستم. یا می گفت : امروز هزار بار ذکر یا حسین گفتم، عاشق امام حسین و گریه برای ایشان بود. واقعاً برای ارباب با سوز اشک می ریخت.
اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.وقتی که شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد
یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.
حال و هوا و خواستههایش مثل جوانان همسن و سالش نبود. دغدغهمندتر و جهادیتر از دیگر جوانان بود.
انرژیاش را وقف بسیج و کار فرهنگی و هیئت کرده بود. در آخر راهی جز طلبگی در نجف پاسخگوی غوغای درونش نشد.
من شنیدم که دوستانش میگفتند: هادی این سالهای آخر، وقتی ایران می آمد بارها روی صورتش چفیه میانداخت و میگفت: اگر به نامحرم نگاه کنیم راه شهادت بسته میشود. برای همین اینکار را میکرد تا چشمش به نامحرم نخورد.
خیلی دوست داشت به سوریه برود و از حرم حضرت زینب(س) دفاع کند. یک طرف دیوار خانه را از بنری پوشانده بود که رویش اسم حضرت زینب(س) نوشته شده بود. میگفت نباید بگذاریم حرم، دست تروریست ها بیفتد.
یکبار پرسیدیم درس و بحث را میخواهی چه کنی؟ گفت اگر شهید نشدم درسم را ادامه میدهم، اگر شهید شوم که چه بهتر، خدا میخواهد اینگونه باشد.
در میان فیلم ها به خداحافظ رفیق خیلی علاقه داشت. سی دی فیلم را تهیه کرد و برای خانواده پخش نمود.
خواهرش می گفت: من مدتها فکر میکردم هادی هم مثل آدمهای درون فیلم، هر شب با موتور و با دوستانش به بهشت زهرا (س) میرود. صحنههای این فیلم همهاش جلوی چشمهای من است. همهاش نگران بودم میگفتم نکند شباهتهای هادی با محتوای فیلم اتفاقی نباشد!
هادی مثل ما نبود که تا یک اتفاقی میافتد بیاید برای همه تعریف کند. هیچ وقت از اتفاقات نگرانکننده حرف نمیزد. آرامش در کلامش جاری بود.
برادرش میگفت: «نمیگذاشت کسی از دستش ناراحت شود، اگر دلخوری پیش میآمد سریعاً از دل طرف درمیآورد. هادی به ما میگفت یکی از خالههایمان را در کودکی ناراحت کرده، اما نه ما چیزی به خاطر داشتیم نه خالهمان.
ولی همهاش میگفت باید بروم حلالیت بطلبم. هیچوقت دوست نداشت کسی با دلخوری از او جدا شود»
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه337ازقرآن🌸
#جز_هفدهم🌸
#سوره_حج🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_یوسف_بیات 😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍ کور منم...
کور منم که چشمانم را غبارِ گناه، تاریک کرده است!
کور منم که درد ندیدنت، دلم را نمیلرزاند
کور منم که تنهاییت را نمیبینم
ما این همهایم اما تو هنوز تنهایی...
#اللهم_عجل_لوليک_الفرج 🍀🌷
هرشب برای آمدنت #دعای_فرج میخوانم تا وقتی نفس میکشم....
🌿🌾🌼🌿🌾🌼🌿🌾🌼🌿🌾
إِلَهِی تَوَلَّ مِنْ أَمْرِی مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ
عُدْ عَلَیَّ بِفَضْلِکَ عَلَى مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ
خدایا کارم را چنانکه سزاوار آنى بر عهده گیر
خدایا به سوى من با فضلت بازگرد،
به سوى گناهکارى که جهلش
سراپایش را پوشانده.....:))💔
+خدایا
اگه ما گناه کردیم از جهلمون بوده
قصد بی ادبی نداشتیم....
#مناجات_شعبانیة
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
. #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت72 استاد #پناهیان ⭕همه اهل جهنم بوی بهشت به مشامشان میرسه به جز
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت73
🔶🔶🔶🔶🔶
استاد #پناهیان :
خدا میخواهد تو خودت را محکم کنی،
👈در تواضع !!!
✅ پس من رفتم سر نماز ،
❌اتفاقا هر موقع خدا اذان گفت ،
موذن اذان گفت ،
من حالش و نداشتم ، رفتم سر نماز ،
👈بهترتکبرم خوردمیشه .
خدایا میخواستی بزنی ؟
ماکه کتک خورده تیم ، الله اکبر...
✅🌺😢
دیدی کار خودش و کرد؟
ببین من چه جور مودب وایسادم😊
دلم جای دیگه س ها ،
اما زیر سنگ آسیاست تکبر دلم ،
👈داره آدم میشه
🔰 توجهت به خدا باشه ،
البته طول میکشه تا ما توجهمون به خدا جلب بشه هااا ،
بذار آدم بشیم ، همینکه مودبانه داریم نماز میخونیم ،
داریم کم کم آدم میشیم . ✅🌺
یه مدتی مودبانه نماز بخون تکبر از دلت میره،
❤️❎
💢بخدا دیگه به هیچ منبری هم احتیاج نداری ،
یه دفعه ای خدا از دلت طلوع خواهد کرد ،
بعد یه دفعه ای شروع میکنی خدا رو دوست داشتن ،
🔶🔶
انقده عااااااشق خدا میشی
اشک میریزی گلوله گلوله در فراق خدا ،
خدایاااااا ، کی میشه من ببینمت ؟
😭😭
همه تعجب میکنند ، میگن مگه تو دیوانه ای ؟
میگی دلم برای خدا تنگ شده،
✅❤️😭
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت74
استاد #پناهیان
🔶🔶🔶
استاد پناهیان:
💠 میفرماید : یک ذره از محبت خدا در دلی نمینشیند ،
که یک ذره تکبر در دلش باشد .
❌⛔
تکبرهای خودتون رو با نماز مودبانه زایل کنید .
✅🌺
دستت و بده من ببرم یه جایی.😭
آقا ، من میدونم اینا کجا درست میشن ،
✅🌺🌺
بگم ؟
ماها هم مثل اهل عالم متکبر بودیم ،
چی شده که ما هدایت شدیم و بقیه هدایت نشدن ؟
بگم ؟
💢مایه روزی متکبر بودیم ،
🔶 یه زمان سر به هوا بودم و از دل غافل
🔶 تا کمند غم عشق تو گرفتارم کرد
نام حسین که میبریم تواضع در دلمون میاد ،
افتاده حال میشیم ،
🔹قربون سر بریده ت که بالای نیزه قرآن خواند ،
💢وتکبر رو از دل ما برداشت ،
هر کی آشنای تو شد ، متواضع شد ،
و خاک به سر خودش ریخت
مگه همیشه باید حسین و ببرند تو گودی قتلگاه ؟
🔴تا تکبرت از بین بره ؟
😭
👈با نمازات کمک کن حسین رو .
✅🌺🌺
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══