💕💫💕💫💕💫💕💫💕
🍃🌺
#رهبرانه
#مفهوم خوشبختـــــے از نگاه
حضرت آقـــــا " مقام معظم رهـــــبرے "
💎خوشبختــــے عبارتست از :
#آرامشـــــ ...😍
#احساس سعادتــــ ...😍
#احساس امنیتــــــــ ... 😍
❗️جشن و #اسراف و زیاده روے ڪسے
را خوشبختـــــ نمے ڪند ...
❗️مهریہ و جهزیہ هم ڪسے را
خوشبختـــــ نمے ڪند ...
💎پاے بندے بہ #روش شرع است ؛
ڪہ انسان را خوشبختـــــ و سعادتمند مےڪند .
📚مطلع عشق
#رهبر_انقلاب
💞 @zendegiasheghane_ma
#آقایان_بخوانند
راز گرفته بودن و بی حوصلگی خانم رو کشف کنید👇👇
📌 #پندانه
يکى از #عادات هاى مردان که باعث آزار و اذيت زنان
مى شود ، اين است که از #حرف زدن با همسر خود طفره
مى روند و مى گويند:
" وقت مناسبى براى #صحبت نيست "
انگار #گرفتارترين مرد روى زمين هستند!
در اين ميان زن به نوعى #احساس مى کند ، در منزل نامحرم
است و #هيچ کس به حرف هاى او گوش فرا نمى دهد ، لذا
کم کم #حرف هايش را درونى مى کند و با ناراحتى ذهنى خود
درگير مى شود ؛
آنگاه مرد متوجه مى شود ، ديگر همسرش #حال و حوصله ى
زندگى را ندارد و نسبت به زندگى #دلسرد شده است و در نتيجه،
اين دلسردى ، روح و نشاط را از زندگى تان خارج مى کند ؛
پس او را #دريابيد و به نيازهايش پاسخ دهيد ، چون او نياز
دارد با شما صحبت کند.
💞 @zendegiasheghane_ma
#ویژه_مجردها
#کلام_رهبری
#سن_مناسب_ازدواج_از_دید_رهبری❤️
🌸 سن مناسب ازدواج از نظر رهبر انقلاب
🔸رهبر انقلاب: اسلام #اصرار دارد بر این که ازدواج هر چه زودتر، از آغاز #احساس نیاز انجام گیرد.
🔸زود که می گوییم یعنی از همان وقتی که #دختر و پسر احساس نیاز میکنند به داشتن #همسر. علت چیست؟
🔸اولا #برکات و خیرات ازدواج، قبل از این که زمان بگذرد و #عمر تلف بشود، برای انسان حاصل خواهد شد.
🔸ثانیا جلوی #طغیانهای جنسی را میگیرد. لذا می فرماید: «من #تزوج احرز نصف دینه». یعنی #نصف تهدیدی که انسان دربارهی دین خود میبیند از طرف #طغیان های جنسی است! ۸۰/۱۲/۹
#مقام_معظم_رهبری
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت52 💠 ما مثل #پروانه دور عباس میچرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگ
#تنها_میان_داعش
#قسمت53
💠 در این قحط #آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال بههم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.»
توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت #احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت.
💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند.
نمیدانستم چقدر فرصت #شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است.
💠 قصه غمهایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و #عاشقانه نازم را کشید :«نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟»
از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این #صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...»
💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس #اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به #فاطمه (سلاماللهعلیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما #امانت میسپرم!»
از #توسل و توکل عاشقانهاش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان #عشق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پرواز میکرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت123 💠 فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست #ارتش_آزاد اف
#دمشق_شهرعشق
#قسمت124
💠 جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده و میخواهد دلم را غرق #عشقش کند که سراسیمه پا پس کشیدم.
ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت :«اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!»
💠 و اینبار انگار شوخی نکرد و حس کردم میخواهد راه گلویم را باز کند که با #محبتی عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمیزد.
گونههای مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبانماه، از کنار گوشش عرق میرفت که مادرش زیر پای من را کشید :«داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!»
💠 موج #احساس مصطفی از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم میکوبید و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد :«مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟»
و محکم روی پا مصطفی کوبید :«این تا وقتی زن نداره خیلی بیکلّه میزنه به خط! زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط میکنه کار دست خودش و ما نمیده!»
💠 کمکم داشتم باور میکردم همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید :«من میخوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!»
بیش از یک سال در یک خانه از #داریا تا #دمشق با مصطفی بودم، بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در #حرم حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم و باز امشب دست و پای دلم میلرزید.
💠 دلم میخواست از زبان خودش حرفی بگوید و او همه #احساسش در نگاهش بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو میکرد.
ابوالفضل کار خودش را کرده بود که از جا بلند شد و خندهاش را پشت بهانهای پنهان کرد :«من میرم یه سر تا مقرّ و برمیگردم.» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید و انگار میخواست فرار کند که خودش داوطلب شد :«منم میام!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🍃چه #روزی شود روزی که
صبحم را با سلامِ
به شما خوش🌸بو کنم 😍
مولای من
هرگاه #سلامتان می دهم
بند بند وجودم لبخندتان را
#احساس می کند
#سَلامٌ_عليٰ_آلِ_يٰس ...
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══