🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹
🌀 چـــه خــوش است من بمیرم
بــه ره ولای مهـــدی...
🌀ســر و جــان بهـــا نـدارد
کـــه کنـــم فـــدای مهـــدی...
🌀 همــه نقــدِ هستـــی خـــود،
بـــدهـــم بـه صــاحــب جــان...
🌀کــه یـــک دقیقــه ببینــم
رخ دلگشــــای مهـــدی.....💔
⛅️ الهَّــمَ عَــجِـل لوَلیکـــَ الفَرَجــ🌥
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹
امروزِ تو سرشار ز الطاف خدا باد
جان و دلت از هر غم و اندوه رها باد
لبخند به لب، در دلت امید و پر از نور
هر لحظه ات آمیخته با مهر و صفا باد
سلام روزجمعه تون بخیر و شادی
💞 @zendegiasheghane_ma
روز #دانشجو رو خدمت همه ی دانشجویان عزیز کانال تبریک عرض میکنیم🌹🌹
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
حی شدم امروز برای پسرچهارساله م خمیر بازی خونگی درست کردم👌
خمیربازی مامان پز
خلاقیت
مهارت ظریف
حواس پنجگانه
پرورش حس لامسه
🍥۲۰۰گرم آرد
🍥۱۰۰گرم نمک
🍥۱۲ قاشق غذاخوری آب
🍥۴ قاشق غذاخوری روغن مایع
🍥رنگ خوراکی دلخواه(ترجیحاژله ای)
😍همه مواد رو باهم مخلوط کنید یک خمیرعالی بدست میاد.
👈نکته:اگراول آب ونمک رامخلوط کنیدخمیرتان نرمتر میشود وبرعکس اگرنمک وآرد رامخلوط کرده بعدآب اضافه شود خمیر زبرتر است.
هردونوع تجربه متفاوتی برای کودک داردوهنگام ساخت بافت متفاوتی هم ایجاد میکند.
💞 @zendegiasheghane_ma
💕❣💕❣💕❣💕❣💕❣💕❣💕
#یا_صاحب_الزمان❤️
یک حس خوب ز فکرم عبور کرد
قلبم به وجد آمد و حس غرور کرد
یک روز حک شود به تن روزنامه ها
ای روزگار !!! یوسفِ زهرا ظهور کرد...
#الٰلهُمَ_عَجِّل_لِوَلِیّکَ_الفَرَج
💞 @zendegiasheghane_ma
💕❣💕❣💕❣💕❣💕❣💕❣💕❣
⭕️ دشتِ آخرِ شب
❄️ در روایات آمده است کسی که با وضو به رختخواب می رود ثواب شخصی را می برد که تا صبح مشغول شب زنده داری و عبادات بوده است،وضو گرفتن یکی از آن عبادات است که اثرش طولانی و زمانش بسیار کم است، یعنی شاید عمل وضو گرفتن بیشتر از سه دقیقه طول نکشد اما در عین حال ثواب مستمر و پر برکتی برایت به همراه خواهد داشت.
🔰 برنامه ی شب هایت را طوری تنظیم کن که آخرین کارت وضو گرفتن باشد، پریشانی های ذهنت با این عمل از بین می رود و آرامشی خدایی تمام وجودت را فرا می گیرد، این ثواب غیر قابل شمارش را تقدیم کن به امام زمانت، که آن جوانمرد بدهکارت نخواهد ماند و در ازای این کار، نامت را در قنوت نماز شبش خواهد برد، و چه سعادتی بالاتر از این که اسمِ تو جاری شود بر لبانِ شریف ترین مردِ عالم.
دشتِ آخرِ شبت را کنار بگذار برای امام زمانت....
#وضو_روزی_را_زیاد_میکند
شبتون نورانی
یاعلی
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
#حسـینجـانم😍
حـوران بهشتـی همه در گلشن فردوس
بویند گلی را که در او بوی حسین است
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله✋️
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
❣ امـــام زمـــانــم❣
تـــو مــرا چشــــم در
راهــــے💔
و مـــن، در بیـــراه هـــاے دلــــم
😔
ســرگـــــردان......💔😞
🕊تعجیـــل در #ظهــــورش ۳صلــوات🕊
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
آغازهر روز شروع دوباره
برای آموختن است
آغازبرای تکاندن غباراز دل
نشاندن غنچه های محبت و
عشق
پس دوباره زندگی راآغاز کن
شنبه تون عالیییییییییی😊🌼
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
#همسرداری
#تفاوتها
بعضی آقایان ترجیح می دهند نه با حرف بلکه با عمل نشان دهند که دوستتان دارند. آنها با تعمیرات وسایل در خانه، تمیز کردن حیاط یا حتی بیرون گذاشتن سطل آشغال یا هر کاری که خانه را برایتان تبدیل به جای بهتری کند، می گویند "دوستت دارم".
✍توجه کنید به این تفاوتها خانمهای گل و باور کنید اگر آقایی اهل ابراز عشق #کلامی نیست دلیل بر این نیست که دوستتون نداره👌
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
#همسرداری
#تفاوتها
🔵زن ها راحت تر می توانند ذهن دیگران را بخوانند،
❌مردها در این مورد خیلی ضعیف تر عمل می کنند،
مردها کمتر از زن ها از روی چهره به قصد یا احساس پشت آن پی می برند.
🔵بانوان عزیز
شما به عنوان یک زن احتمالا از این ناتوانی مردها خیلی شاکی هستید و آن را به پای بی توجهی می گذارید،
اما مردها واقعا این شم زنانه شما را ندارند لطفا احساسات تان را به زبان بیاورید تا آنها متوجه شوند...
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_متعالی استاد #پناهیان #جلسه17 پیشنهاد دانلود👌👌 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
#خانواده_متعالی
#قسمت18
استاد #پناهیان
آنچه در این قسمت خواهید شنید👇👇👇
شباهت جامعه و خانواده از حیث ولایت
پدر باید مقتدر و مادر باید محبوب باشد
رفتار با امام ریشه در رفتار با والدین دارد
نابودی خانواده، راه سلطه صهیونیسم بر جوامع
ولایت و سرپرستی بر جامعه و خانواده، عامل یأس دشمن
تربیت ولایی مقداد توسط پیامبر اعظم(ص)
پیشنهاد دانلود👌
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
#کلاس_نظم_و_هدف2
#جلسه1_قسمت14
#خانم_محمدی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌷شهید همت میگه👇
اگر میخوای قدم برداری، قلم برداری، هر کاری کنی فقط و فقط برای رضای خدا.
این رضای خدا یعنی چی⁉️
به زبون بگم اینکار رو میکنم و توی دل هم همین باشه
این هم خودش نعمتیه که خدا بهمون داده شکر همینو باید بکنیم خیلی ها هستن که همین نیت رو هم نمیگن😏
به غیر از اعمال واجب، عملهای مستحبی که داریم میتونیم تقدیم و به نیابت از امام زمان عجل الله انجام بدیم.🍃💕 مثلا خیرات برای امواتمون. ایشون چون منبع خیر اصلی هستن از دست ایشون خیرات بیشتری بدستشون میرسه جامعیت بیشتری داره اینجا اون فرصت یابی اس که توی نظم یک گفتیم.
آیه ۱۳۲ تا ۱۳۴ سوره مبارکه آل عمران به ما کاملا راه رو نشان میده. ✨💠خداوند در آیه اول میفرمایند
وَ أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ﴿۱۳۲﴾
خدا و رسول را فرمان برید، باشد که مشمول رحمت قرار گیرید. (۱۳۲)
ببینید اینجا خداوند دستور میده که اطیعوالله و اطیعواالرسول یعنی اگر میخوای تقوی داشته باشی✨🍃✨🍃
تقوی چی میشه⁉️
میشه یه زره در مقابل گناه
خیلی ها ممکنه تو محیط گناه باشن اینطور نیست که من بگم هرجا که گناه نباشه من آدم با تقوی ای هستم نه اینکه دیگه چیزی نیست هنری نیستش.
محیطی که توش گناه نباشه هیشکی توش گناه نمیکنه این شق القمر نیستش که نه . شما تو محیط گناه باشی یعنی چی ⁉️ یعنی اینترنت دسترسی داشته باشی ولی نری سمت گناه با چی با اطاعت از دستورات خدا و اطاعت از دستورات رسول با ذکر یاد خدا.
یاد خدا چیه ⁉️یعنی خدایا هرچی گفتی⬅️ از طرف من، چشم.
من نمیگم نماز چرا دو رکعت بخونم ⁉️
چرا چهار رکعت بخونم ⁉️
چرا باید ماه رمضون روزه بگیرم⁉️ هوا گرمه من چرا باید حجابمو رعایت بکنم⁉️
چرا باید با همسرم خوش اخلاق باشم⁉️
چرا باید خمس بدم ⁉️
اولین کسی که از خداوند اطاعت کرد پیامبر ما بودن و بعد سختی هایی که کشیدن خیلی بیشتر از ما بود که داریم میکشیم حتی ایشون بعضی کارها براشون واجب میشد که برای ما نه .⬅️ مثلاً نماز شب برای پیامبر واجب بوده ولی برای ما که واجب نیست.
پیامبر میگن اگر امت من به سختی نمیفتاد من مسواک زدن رو براشون واجب میکردم . ببینید هی بر ما آسون گرفته شده ولی ما این آسون هارو از باب تنبلی گرفتیم و برای خودمون هی آسون ترش کردیم حلش کردیم ما ایمان و تقوی رو کم کم توی آب حل میکنیم بعد چند قطره رنگ هم بریزیم مثل آبرنگی که درست میکنیم رنگی اسلامی داریم. میشه اسلام امریکایی، شیعه انگلیسی
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
💕زندگی عاشقانه💕
❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹 #او_را #محدثه_افشاری #قسمت47 🔹 #او_را ... ۴۷ گوشی از دستم افتاد... احساس می
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت48
🔹 #او_را ... ۴۸
تو این حال ،تنها کسی که میتونست حرفمو بفهمه مرجان بود.
گوشی رو که برداشت،زدم زیر گریه...
همه چیو بهش گفتم
-خب؟؟
-چی خب؟؟😳
-بعد اینکه عرشیا اون حرفو زد،تو چی گفتی؟؟
-هیچی،یعنی قبل اینکه بخوام حرفی بزنم قطع کرد...
-خاک تو سرت ترنم...
هیچی نگفتی؟؟
-نه
چی باید میگفتم؟؟
مرجان😢
عرشیا بدجوری لج کرده...
میترسم😭
-دیوونه...
اون این شل بازیای تو رو میبینه که همش پررو بازی در میاره دیگه!!
چقدر بهت گفتم به این پسرا نباید رو بدی!!
-حالا چیکار کنم مرجان؟؟
-هیچی!
میذاری اینقدر جلز ولز کنه تا بمیره😏
پسره پررو!!
این بود اونهمه عشقم عشقم گفتناش😒
-یعنی چی هیچی مرجان؟؟
عکسام دستشه😭
بابام😭
آبروم😭
-ببین اولا شهر هرت نیست که هرکس هرغلطی دلش خواست بکنه!
دوما این کارو بکنه پای خودشم گیره!!
فکرکردی الکیه؟😏
مگه ولش میکنن؟؟
یه شکایت کنی بگی عکسامو از تو گوشیم برداشته و دو تا دروغ بگی حله😉
-مرجان چی میگی؟؟
یعنی صبر کنم ببینم اقا عقلش میرسه این کارو نکنه یا نه؟؟
میدونی پخش کنه چی میشه؟؟
-هیچی گلم
بابات شکایت میکنه
میگه اینا قصدشون ازدواج بود،حالا پسره میخواد سوءاستفاده کنه☺️
-به همین راحتی؟؟؟
-اره بابا
اینقدر منو از این تهدیدا کردن😂😂
هیچکدومم نتونستن غلطی بکنن!!
چون میدونن گیر میفتن!
فقط میخوان از سادگی دخترا استفاده کنن😒
-اخه مرجان...😢
-اخه بی اخه!
باور کن راست میگم ترنم!
به حرفم گوش بده!
دیگه اصلا جوابشو نده!
حتی دیدی رو مخته خطتو عوض کن
باشه گلم؟😉
-هرچند میترسم...چون میدونم دیوونه تر از عرشیا وجود نداره...
ولی باشه😞
تا فردا ظهر جواب عرشیا رو نمیدادم...
ولی ظهر که رد شد،
دلم مثل سیر و سرکه میجوشید😣
از شدت استرس حالت تهوع داشتم.
کلی فکر بد تو سرم بود
حتی هرلحظه منتظر بودم تا بابام زنگ بزنه و هرچی از دهنش در میاد بهم بگه.
با دستای لرزون رفتم سراغ گوشی و اینترنتمو روشن کردم،
اینستاگرام
تلگرام
سایتای مختلف
هرجا که میتونستم رو زیر و رو کردم...
هر عکس دختری میدیدم دلم هُری میریخت😰
سه چهار ساعت گشتم اما هیچ خبری نبود....
عرشیا همچنان چنددقیقه یه بار زنگ میزد یا پیام تهدید میفرستاد.
زنگ زدم به مرجان...
-مرجان هیچ خبری نشد!!😕
-دیدی گفتم😉
-اینا فقط میخوان از حماقت بقیه استفاده کنن...
-مرجان...عرشیا پسر خوبی بود...
چرا اینجوری کرد؟؟
-هه😏خوب؟؟؟؟!!!!
تو این دوره و زمونه مگه ادم خوب هم پیدا میشه...😒
دیدی همین پسر خوب که اونجوری برات بال بال میزد اخرش چیکار کرد؟؟😂
بیخیال بابا ترنم...
برو خداتو شکر کن که راحت شدی😉
-من خدایی نمیشناسم مرجان
این تو بودی که بهم کمک کردی...
مرسی😊❤️
-چی بگم...
منم خیلی از این مسائل سر در نمیارم...
واقعا شاید خدایی نیست و همه عالم سرکارن😂
در کل خواهش میکنم عشقم😚
برو استراحت کن که معلومه شب سختیو پشت سر گذاشتی😉
-مرسی گلم،اوهوم...
اصلا نخوابیدم دیشب😢
ولی خوب شد که تو هستی...
وگرنه معلوم نبود چی میشد...
شاید از ترس بابام...😣😭
-بیخیال بابا...
حالا که به خیر گذشت☺️
دیگه هرچقدر عرشیا زنگ زد ،جواب ندادم.
خوشحال بودم که دیگه از شرش خلاص شدم....
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت49
🔹 #او_را ... ۴۹
سه روز تا عید مونده بود...
هرچند واقعا حوصله مامان و بابا رو نداشتم،
اما نمیتونستم وقتی که شب میان خونه و فقط دور میز شام کنار هم میشینیم ، نرم پیششون...
اونم چه شامی...
دستپخت آشپز رستورانی که هرشب برامون غذا میفرستاد واقعا عالی بود...👌
ولی هیچوقت نفهمیدم دستپخت مامانم چجوریه!!😒
کتابخونم خاک گرفته بود...
خیلی وقت بود سراغش نرفته بودم.
احساس میکردم دیگه احتیاجی بهشون ندارم
و حتی همین الان میتونم یه کبریت بندازم وسطشون تا همشون برن هوا...🔥
دیوار اتاقمو نگاه کردم،
پر بود از عکسای خودم و مرجان،
تو جاهای مختلف
با ژستای مختلف...
مرجان...
یعنی اونم همینقدر که من بهش دلبستگی دارم،دوستم داره،یا اونم یه نمکنشناسیه عین سعید❗️
سرمو چرخوندم سمت تراس...
آسمون سیاه بود...
مثل روزگار من...
ولی فرقی که داریم اینه که تو روزگار من خبری از ماه و ستاره نیست...‼️
اصلا کی گفته آسمون قشنگه⁉️😒
نمیدونم...
اینهمه آدم زیر این سقف زشت چیکار میکنن؟؟
اصلا ما از کجا اومدیم...
چرا تموم نمیشیم؟؟
چرا یه اتفاقی نمیفته هممون بمیریم...😣
تو همین فکرا بودم که در اتاق باز شد.
مامان بود،
در حالیکه چشماش از خستگی ،خمار شده بود ،گفت که برای شام برم پایین.
هیچ میلی برای خوردن نداشتم،
اما حوصله ی یه داستان جدید رو هم نداشتم!
مثل یه دختر خوب و حرف گوش کن بلند شدم و از اتاقم رفتم بیرون.
پشت در وایسادم و یه نفس عمیق کشیدم تا آروم باشم.
این بالا چهار تا اتاق بود!
راستی ما که سه نفر بودیم و اتاق مامان و باباهم مشترک بود!!
اون دوتا اتاق دیگه به چه دردی میخورد؟؟
اصلا سه نفر که دو نفرشون صبح تا شب ،هرکدوم تو یه مطب مشغولن و اون یکی هم یه روز خونست و یه روز نه،
یه خونه ی ۳۰۰متری دوبلکس،
با یه حیاط به این بزرگی میخوان چیکار....!؟
اینهمه وسایل و چند دست مبل و این عتیقه ها برای کی اینجا چیده شدن؟!
واسه اینکه مردم ببینن و بگن خوشبحالشون!
اینا چه خوشبختن!!!
هه...
چقدر این زندگی مسخرست!!😏
-ترنمممم
بازم مامان بود که برای بار دوم منو از دنیای خودم کشید بیرون!
-اومدم مامان...!
هنوز مشخص بود بابا ازم دلخوره...
مهم نبود😒
دیگه هیچی مهم نبود...!
باز هم مامان...
-ترنم!من و پدرت نظرمون عوض شد!
-راجع به...!!؟؟
-ایام عید!
بهتره هممون با هم باشیم.
امروز پدرت کارای ویزای تو رو هم انجام داد و سه تا بلیط برای دوم فروردین گرفت!
-چی؟؟😠😳
من که گفتم نمیام!!!😳
-بله ولی اینجوری بهتره!
دیگه از این مزخرف تر امکان نداشت!
این یعنی ده روز سمینار کوفت و درد و زهرمار...
ده روز ملاقات با فلان دکتر و فلان دوست قدیمی بابا...
اه😣
-من نمیام!
اشتباه کردید برای من بلیط گرفتید😏
-میای،دیگه هم حرف نباشه!😒
-حالم از این زندگی و این وضعیت بهم میخوره😡
ولم کنید
دست از سرم بردارید...
اه....😠
بدون مکث به اتاقم برگشتم.
دلم پر بود
از همه چیز و همه کس
درو قفل کردم و رفتم سراغ بسته ی سیگارم....
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت50
🔹 #او_را ... ۵۰
طبق عادت این روزا دم دمای ظهر چشمامو باز کردم!
خداروشکر که دو هفته ی آخر اسفند کلاسا لق و تقه وگرنه نمیدونم چجوری میخواستم به کلاسام برسم...!!
هنوز اثرات آرامبخش دیشب نپریده بود...
رفتم تو حموم
شاید دوش آب سرد میتونست یکم حالمو بهتر کنه!!🚿
خداروشکر دیگه عرشیا نه زنگ میزد و نه پیامی میداد...
تنها دلخوشیم همین بود!
دلم بدجوری گرفته بود...
یه ارایش ملایم کردم و
لباسامو پوشیدم،
میدونستم مرجان امشب میخواد بره پارتی و الان احتمالا آرایشگاهه!
پس باید تنهایی میرفتم بیرون...
دلم هوای بامو کرده بود!
ماشینو روشن کردم و منتظر شدم تا در باز شه
پامو گذاشتم رو گاز تا از در برم بیرون...
اما دیدن هیکل درشتی که راهمو سد کرد تمام بدنمو سِر کرد....
عرشیا😰
این چرا دست از سر من برنمیداشت😖
با دست اشاره کرد که پیاده شو!!
دست و پام یخ زده بود!😰
دوباره اشاره کرد، اما این بار با اخمی که تا حالا تو صورتش ندیده بودم...!
با دست لرزونم درو باز کردم و به زور از ماشین پیاده شدم...😣
نمیتونستم ترسمو قایم کنم،
میدونستم حتما مثل گچ سفید شدم!
اومد جلو و بازومو گرفت
-به به...
ترنم خانوم!
مشتاق دیدار😉
-چی میگی؟؟
چی میخوای؟؟
-عوض خوش آمد گوییته😕
-عرشیا من عجله دارم!
-باشه عزیزم
زیاد وقتتو نمیگیرم😉
دیروز خیلی منتظرت بودم
نیومدی!؟
-نکنه انتظار داشتی بیام؟؟😡
-اره خب😊
اخه میدونی...
حیفه!
بابات خیلی فرد محترمیه!
حیفه با آبروش بازی بشه!
به زور خودمو کنترل میکردم که از ترس گریه نکنم.
صدام در نمیومد
عرشیا بازومو بیشتر فشار داد...
قیافمو از شدت درد جمع کردم!
-نکن دستم شکست😣
-آخی...عزیزم...😚
دردت اومد؟
-عرشیا کارتو بگو! باید برم
-خیلی کار بدی کردی که با دل من بازی کردی ترنم خانوم!
خیلی کار بدی کردی....!
-من؟؟
من چیکار به تو داشتم؟؟
تو اصرار کردی باهم باشیم
من همون اولشم گفتم فقط یه مدت امتحانی!!
-مگه من بازیچه ی توام😡
غلط کردی امتحانی!!!😡
مگه برات کم گذاشتم؟؟
مگه من چم بود؟؟؟😡
-تو دیوونه ای عرشیا!!
دیوونه ای!!
کارات دست خودت نیست😠
منم ازت میترسم!
کنارت ارامش ندارم!
نمیخوام باهات باشم...
دستشو برد تو جیبش...
با دیدن چاقویی که آورد بالا تموم بدنم یخ زد...
نفسم به شماره افتاده بود...!
-نمیخوای؟؟
به جهنم...
نخواه...!
ولی با من نباشی،
با هیچچچچکس دیگه هم حق نداری باشی😡
یه لحظه هیچی نفهمیدم...
با دیدن خون روی چاقو جیغ زدم و افتادم زمین....!
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma