دل را ز شرار عشق سوزاند علی(ع)
یک عمر غریب شهر خود ماند علی(ع)
وقتی که شکافت فرق او در محراب
گفتند مگر نماز می خواند علی(ع)
#شب_قدر
#شهادت_امام_علی (ع)
@zendegiasheghane_ma
YEKNET.IR - zamine. - shabe 20 ramezan 98 - karimi.mp3
8.47M
🔳 #شهادت_امام_علی(ع)
🌴از خون فرق مولامون محراب کوفه پر خونه
🌴تو سجده کشته شد اونکه گفتند نماز نمیخونه
🎤 #محمودکریمی
⏯ #زمینه
👌فوق زیبا
🔴گلچین بهترین #مداحی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
💞 @zendegiasheghane_ma
⚠ ⚠ ⚠
أَ لاٰ تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اَللّٰهُ لَكُمْ
آیا دوست ندارید که خداوند شما را ببخشاید؟؟؟ ۲۲ سوره نور
👇
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
💐🌸🌷 وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا
پس (مومنین) باید یکدیگر را عفو کنند و ببخشند.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
🤲 خدایا شاهد باش 🤲
من هر کسی که در حقم بدی کرده را همین الآن بخشیدم.
پس تو هم از سر تقصیرات من بگذر
🍀 خلصنا من النار یا رب 🍀
🌟 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج
رفقا، خیلی التماس دعا
💞 @zendegiasheghane_ma
بالحجة ،
بالحجة...
بزرگترین داشته ها
را هم که داشته باشیم ،
همیشه یک کنج خالی
در دلمان پیدا میشود
انگار قطعه ای از وجودمان
گم شده
بیا ای
گم شده وجودمان...
#أللَّهُمَ_عـجِـل_ْلِوَلیِک_ْألْفَرَج🌹🌹
🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴
#شب_قدر
ظهور گشایش همه سختیهاست
دعا برای فرج فراموش نشه
یاعلی
@zendegiasheghane_ma
#دلنوشته
ســـــلام مــــولاےخوبمـ ...
اےن روزها ڪه همچون باد میگذرد
هر لحظـہ اش نبودنت را
به رخ دلـــــــمـ میڪشد...
دلــــمـ بین نبــودن و بـودنت ســــرگردان است ...
نیستے و نمے بینمت، هستے و حست میڪنم...
هر سہ شنبـہ در توسل هاےدلتنگے ...
هر جمعـہ در ندبـہ هاے فراق ...
هر روز ؛ هر لحظــہ سخت است مولا ...
سخت است این ڪه تو باشے همین اطراف
و من محروم باشم از تو ...
از دیدنت ... از شنیدن صدایت و ...
خستــہ ام...
خستـہ از غرق شدن در روزمرگـــے ها...
و ترس از غفلت از شما...
خستـہ از شهرے خاڪسترے ؛
آقـــــاے من ...
گاهے حس وصلہ اے ناجـــــور را دارم...😔
مےترسم از "جــــور" شدن با این دیار ...
اےن دیارِ بے تو ...
مولاے نازنینم ... مهربانم!
دلـــــــــمـ گرفتــہ از اینجا
دلــــــــمـ فقط تـــو را میخواهد ...
فقط تو را ...
🌷 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌷
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
#هردوبخوانیم
#همسرداری
*محبت مانند کوه یا گل؟ *
🔰 چیزی که بیشتر از همه کانون #خانواده را گرم و مستحکم نگه میدارد محبت است. محبت ملاطِ خانواده است. ملاط بنیان عظیم خانواده و چیزی که این حصار را محکم نگه میدارد، عبارت است از محبت، محبت.
محبت را باید نگه دارید؛ *محبت نگه داشتنی است. محبت ماندنی نیست که خودش به خودی خود بماند؛ محبت را باید نگه داشت. *
محبت زن در دل شوهر، باید توسط زن نگه داشته شود، و محبت شوهر در دل زن هم باید توسط شوهر نگه داشته شود. چاره واقعی هم این است که در زندگی باهم، باصفا باشید، باهم یگانه و روراست باشید. #زن_و_شوهر هرچه بیشتر به هم محبت کنند، زیادی نیست. آنجایی که محبت هرچه زیاد شود، ایرادی ندارد، محبت زن و شوهر است. *محبت کوه نیست که بماند، محبت را باید نگه داشت، مثل گل است، باید حفظ کرد، * باید آبیاری کرد، باید نگه داشت تا بماند. اگر محبت ماند، زندگی خانوادگی شیرین خواهد شد. آن وقت سعی کنید فرزندانی هم که خواهید داشت، آن فرزندان را هم در محیط محبت و صفای طرفینی رشد بدهید.
🔺 برگرفته از کتاب تربیت ماندگار،
گزیده بیانات مقام معظم رهبری درباره مسائل تربیتی🔻
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
#حدیث_عشق
✨امیرالمومنین(علیه السلام) :
✨هرگاه در روزی تو تاخیر و تنگی پدید آمد ،
از خداوند آمرزش بخواه تا روزی را بر تو فراوان گرداند.✨
📚(تحف العقول ، ص 174)
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
برداشت هایی از کتاب #مفاتیح_الحیاة
#قسمت53
#مرز_صله_رحم
🔰🔰🔰
🌸 سوره لقمان آیه ۱۴ و ۱۵ ؛
سفارش ما به انسان این بود که به وی فرمان دادیم که پدر و مادرت را #سپاسگزار باش؛ مبادا فرمان نبری و سپاسگزاری نکنی که بازگشت همگان به سوی من است و اگر پدر و مادرت تلاش کردند که چیزی را که بدان علم نداری شریک من سازی از آنان پیروی نکن. البته در کارهای دنیا با آنان به نیکی معاشرت کن
🌸 جَهم بن حُمَید از امام صادق علیه السلام پرسید: خویشاوندانی که مخالف عقیده من هستند آیا حقی بر عهده ام دارند؟ فرمود : آری حق خویشاوندی دارند که هیچ چیزی آن را قطع نمی کند و اگر با تو هم عقیده باشند دو حق دارند ؛ #حق_رحم و #حق_اسلام
🌸 مردی نزد رسول خدا صلیالله علیه و آله آمد و عرض کرد ؛ ای رسول خدا ! خویشاوندانی دارم که جز #ستم و #قطع_رحم و #دشنام من کاری نمی کنند، آیا آنان را رها کنم؟ رسول خدا فرمود: در این صورت خدا همه شما را ترک خواهد کرد.
پرسید چه کنم. فرمود: با کسی که پیوند خود را با تو گسسته #پیوند برقرار کن و به آن که تو را محروم ساخته #عطا کن و از آن که بر تو ستم کرده #درگذر. هرگاه چنین کردی خدا در برابر آنان پشتیبان توست.💪💪
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
❤️ خانوم خونه ❤️
👌 #یادمون_باشه اجازه قطع رحم و رها کردن ارحام رو به بهانه هم عقیده نبودن نداریم ولی اجازه اطاعت و پیروی از آنها رو هم نداریم. باید طوری رابطه و رفتارمان را تنظیم کنیم که پیوند قطع نشود و هم تاثیرگذار باشیم نه تاثیر پذیر از عقاید آنان.
😍 در عین محبت به پدر و مادری که بچه رو امر به نافرمانی از خدا می کنند ، نباید ازشون اطاعت کرد❌
👌 #یادمون_باشه اجازه قطع رحم به بهانه بد دهانی و ظلم برخی خویشاوندان رو نداریم
❌راهش نفرین و ناله و قطع ارتباط نیست
✅ راهش #گذشت و #محبت و #برقراری_رابطه است
👈 اگر چنین کردیم و در این راه #استقامت کردیم، وعده رسول خدا صلیالله علیه وآله هست که👈 خدا در برابر اونها حمایتت می کنه، (حتی اگر یک نفر باشی در مقابل یک فامیل) 💪
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
#خانه_های_نورانی
#ارسالی_اعضا
برپایی مراسم سوگواری شهادت امام علی در منزل و فضاسازی خانه توسط اعضای خوب کانال
💞 @zendegiasheghane_ma
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #فصل_چهاردهم کیسه ها را از دستش گرفتم و گفتم: «یعنی به من اطمینان ندا
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت137
#فصل_چهاردهم
گفتم: «حالا مگر بچه های شهدا ایستاده اند سر خیابان ما را ببینند! تازه ببینند. آن ها که نمی فهمند ما کجا می رویم.»
نشست وسط اتاق و گفت: «ای داد بی داد. ای داد بی داد. تو که نیستی ببینی هر روز چه دسته گل هایی جلوی چشم ما پرپر می شوند. خیلی هایشان زن و بچه دارند. چه کسی این شب عیدی برای آن ها لباس نو می خرد؟»
نشستم روبه رویش و با لج گفتم: «اصلاً من غلط کردم. بچه های من لباس عید نمی خواهند.»
گفت: «ناراحت شدی؟!»
گفتم: «خیلی! تو که نیستی زندگی مرا ببینی، کِی بالای سر من و بچه هایت بودی؟! ما هم به خدا دست کمی از بچه های شهدا نداریم.»
عصبانی شد. گفت: «این حرف را نزن. همه ما هر کاری می کنیم، وظیفه مان است. تکلیف است. باید انجام بدهیم؛ بدون اینکه منّتی سر کسی بگذاریم. ما از امروز تا هر وقت که جنگ هست عید نداریم. ما هم درد خانواده شهداییم.»
بلند شدم و رفتم آن اتاق، با قهر گفتم: «من که گفتم قبول. معذرت می خواهم. اشتباه کردم.»
بلند شد توی اتاق چرخی زد و در را بست و رفت.
تا عصر حالم گرفته بود. بُق کرده بودم و یک گوشه نشسته بودم.
ادامه دارد...✒️
#قسمت138
#فصل_چهاردهم
نه حال و حوصله بچه ها را داشتم، نه اخلاقم سر جایش بود که بلند شوم و کاری بکنم. کلافه بودم. بغضی ته گلویم گیر کرده بود که نه بالا می آمد و نه پایین می رفت.
هوا تاریک شده بود. صمد هنوز برنگشته بود. با خودم فکر کردم: «دیدی صمد بدون خداحافظی گذاشت و رفت.» از یک طرف از دستش عصبانی بودم و از طرف دیگر دلم برایش تنگ شده بود. از دست خودم هم کلافه بودم. می ترسیدم قهر کرده و رفته باشد.
دیگر امیدم ناامید شده بود. بلند شدم چراغ ها را روشن کردم. وضو گرفتم تا برای نماز آماده بشوم. همان موقع، دلم شکست و گفتم: «خدایا غلط کردم، ببخش! این چه کاری بود کردم. صمدم را برگردان.»
توی دلم غوغایی بود. یک دفعه صدای در آمد. صدای خنده و جیغ و داد بچه ها که بلند شد، فهمیدم صمدم برگشته. سر جانماز نشسته بودم. صمد داشت صدایم می زد: «قدم! قدم جان! قدم خانم کجایی؟!»
دلم غنج رفت. آمدم توی اتاق. دیدم دو تا ساک بزرگ گذاشته کنار پشتی و بچه ها را بغل کرده. آهسته سلام دادم.
خندید و گفت: «سلام به خانمِ خودم. چطوری قدم خانم؟!»
به روی خودم نیاوردم. سرسنگین جوابش را دادم.
ادامه دارد...✒️
💞 @zendegiasheghane_ma