#صفحه183ازقرآن🍃
#جز_ده🍃
#سوره_انفال🍃
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ازجهنم_تابهشت #قسمت32 هردومون سکوت کرده بودیم. ظاهرا این آرامش شیرین تر از صحبت هایی درمورد اعتقا
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت33
🍃🌸 *﷽ 🌸🍃
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی_وچهارم
به روایت امیرحسین.
همینجوری اعصابم بابت اتفاقات این مدت خراب بود دیگه این اتفاق هم شده ضربه آخر برای من . ولی بازم خودمو کنترل کردم که چیزی نگم. خیر سرم بچه ها منو اوردن اینجا که حالم خوب بشه ولی حالا دیگه شده بود واویلا. کلا هر وقت اینجور صحنه هارو میدیدم اعصابم خورد میشد دست خودمم نبود و امکان نداشت روزی باشه که کمتر از سه چهار بار این صحنه ها جلوی چشمام اتفاق بیفته. تقریبا پایینای کوه بودیم که با صدای محمد که داشت صدام میکرد از فکر اومدم بیرون.
محمد _ سید. داداش کجا سیر میکنی ؟
_ هیچی. همینجام.
مهدی_ فکر کنم عاشق شده
جوری نگاش کردم که کلا پشیمون شد از حرفش و همزمان با نگاه عصبی من و نگاه شرمگین مهدی گروه 6 نفرمون رفت رو هوا البته به جز من که حوصله خندیدن هم نداشتم.
بچه ها داشتن میگفتن و میخندیدن منم برای اینکه اصلا حوصله نداشتم سرعتمو زیاد کردم و ازشون فاصله گرفتم . تارسیدم به ماشین سریع نشستم و سرمو گذاشتم رو فرمون . واقعا دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم . با صدای تق تق شیشه سرمو بلند کردم و با چهره محمد که دلسوزانه زل زده بود بهم روبه رو شدم. شیشه رو کشیدم پایین.
محمد_ ببین امیر داداش یه سوال میپرسم بی رودروایسی جواب بده . الان میخوای تنها باشی یا با کسی درد و دل کنی؟
محمد صمیمی ترین دوست من بود ولی حتی اونم از مشکل من خبر نداشت چون چیزی بود که نمیخواستم هیچ کس هیچ کس اطلاعی ازش داشته باشه. یه لبخند زورکی زدم و گفتم:
_ بپر بالا رفیق.
و بعد رو به بچه ها که با فاصله از ما وایساده بودن دم ماشین علی دست تکون دادم. محمد سوار شد و راه افتادم.
دیگه داشتم از سکوت کلافه میشدم دستمو بردم که ضبط ماشین رو روشن کنم که محمد دستمو گرفت. پرسشگرانه نگاش کردم.
محمد_ نمیخوای بگی چی شده؟
_ بیخیال داداش
محمد_ تا کی میخوای بریزی تو خودت؟
با حرص دستمو کشیدم و گفتم
_ هروقت که حل بشه.
محمد ضبط رو روشن کرد و آهنگ صبح امید بود که فضای ماشین رو قابل تحمل کرد.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت35
به روایت حانیه
تو ماشین هیچکس حرف نزد و مسیر تا خونه تو سکوت کامل طی شد.
بچه ها از ترس اون گشت که من فکر کنم حقیقت نداشت و منم تو فکر طرز فکر اون مرده که به لطف دوستش که صداش کرد الان میدونستم اسمش امیرحسینه.
نزدیکای خونه بودیم که بارون شروع شد ....
_ نجمه من سر کوچه پیاده میشم.
نجمه_ باشه.
رسیدیم . پیاده شدم و خداحافظ ارومی زیر لب گفتم و منتظر جواب نشدم.
عاشق پیاده روی زیر بارون بودم. عجیبه این موقع سال و بارون؟ دوباره رفتم تو فکر اتفاقات امروز. این اتفاقات تازگی نداشتن ولی اینکه یه مامور گشت وایسه جلومون برای دخترا و جمله اون مرده برای من تازگی داشت.
کلافه زنگ در رو زدم.
صدای مامان حکم آرامبخش رو برای من داشت.
مامان_کیه؟
_بازکن.
درو باز کردم و وارد حیاط شدم. مامان سریع خودش رو به دم در رسوند و.... مامان_ ای وای. این چه ریخت و قیافه ایه؟ چرا انقدر زود اومدی؟ خوب زبون باز کن ببینم چی شده؟
_ وای مامان مگه شما مهلت زبون باز کردن هم میدی؟ هیچی نشده یکم پیاده روی کردم خیس شدم. میزاری بیام تو حالامامان جان؟
مامان بی حرف خودش رو از جلوی در کشید کنار و من وارد شدم و به اتاقم پناه بردم....
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#حسین جان
بیراهه مرو! ساده ترین راه #حسین است
نزدیک ترین راه به الله #حسین است
عاقبت بخیرم میکندعشق #حسین
هرکه #اربابش توباشی سربلندعالم است
عاشقت دور از حرم
احساس غربت میکند...😔
باز با عکس حرم
یک گوشه خلوت میکند...
آرامش من ....
ارباب #حسین_جان
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله #شب_زیارتےارباب_بےڪفݧ
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
تا بیایے مطمئنم فصل #باران مےشود
ڪوچہ هاپس ڪوچہ هامان هم چراغان مےشود
تابیایے هرخیابانے ڪہ خلوٺ مانده اسٺ
در مسیر دیدن تو راه بندان مےشود
#بهار_تویے_آقا
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام آرامش هستے
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند 🧕🏻
بعضی از خانم ها رفت و آمد زیادی بادوستانشون ندارند، اما از آنها جلوی همسرشون زیاد تعریف میکنند. 🤫
*بگذارید همسرانتان فقط شمارا بشناسند*
(نه اینکه همسران قابل اعتماد نیستند) اما در ذهنشان مقایسه پیش می آید.
❌شما اجازه ندارید از لحاظ ظاهر، حجم، و خصوصیات اخلاقی دوستان، باهمسرتون گفتگو کنید
✔️حتما به سفارش قرآن عمل کنید وبه فرزندان خودآموزش دهید که 👈قبل از ورود به اتاق پدرو مادر🚪 حتما باید اجازه بگیرند
این فرهنگ به خاطر *حرمت پدرو مادر* باید بین فرزندان جابیوفتد.
🔅تا سن 3 سالگی بچه ها براشون سوالات جنسی پیش نمیآید بیشتر سوالات احساسی هست. پس بهترین وقت هست که این دستور را اجرا کنید👌
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند 🧕🏻
#رابطه_با_همسر
❣برای مردی که گرسنه از کار برگشته دلبری یعنی؛ میز غذای خوش عطر و بو
❣برای مردی که میخواهد فکر کند
دلبری یعنی؛ به حریم تنهایی اش وارد نشوی...
❣برای مردی که خسته است
دلبری یعنی؛ آغوش باز تو...
دانستن و عمل کردن به این قواعد
کار دلبری را سخت میکند؛
وگرنه چشم و ابرو رفتن و
صدا را کش دادن و
با ادا و اصول حرف زدن و راه رفتن
را هر کسی میتواند یک روزه یاد بگیرد....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند 🧕🏻
🌟 همیشه مراقب آن ارتباطی باشید که همسرتان از طریق چشم دارد از شما میگیرد.
✨ ظاهر شما باید طوری باشد که به نگاه همسرتان جذب شوید. باید طوری باشید که او دوست داشته باشد به شما نگاه کند.
❌ گاهی آنقدر زن کج خُلق می شود که همسرش اصلا دوست ندارد به او نگاه کند.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم 🧕🏻🧔🏻
❤️ همسرتان را بابت سخن خوبی که میگوید تمجید کنید و به خصوصیات مثبت او دقت کنید.
✿ اگر او شوخ طبع است به او بگویید: این حالت او باعث احساس نشاط شما میگردد.
✿ اگر او راستگو و درستکار است به او بگویید: چه خصیصههای زیبایی داری و شما این صفات را خیلی دوست دارید.
✿ اگر باوفاست به او بگویید: چقدر عالی است که میتوان به او اعتماد کرد.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🔥💦 پنج ایده برای اینکه قهر سریع تر تمام شود:
😇 به خوبیهایش فکر کنید.
👫 بدانید در هر بحث دوطرف مقصر هستند.
💐 شما پیشقدم بشوید.
🔎 جزئیات بحث و دعوا را مرور نکنید.
😊 به او لبخند بزنید.
#هردوبخوانیم 🧕🏻🧔🏻
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ازجهنم_تابهشت #قسمت35 به روایت حانیه تو ماشین هیچکس حرف نزد و مسیر تا خونه تو سکوت کامل طی شد.
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت36
به روایت امیرحسین
آخیش. چقدر آروم شدم همیشه هئیت مسکن من بود. خدا توفیق این نوکری رو از ما نگیره ان شاالله.
حاج آقا _ امیرحسین جان. یه لحظه بیا.
_جانم حاج آقا ؟
حاج آقا _ اتفاقی افتاده این چندوقته خیلی تغییر کردی؟
رازدار تر و راهنما تر از حاج آقا کی رو میتونستم پیدا کنم ؟ دل رو زدم به دریا و گفتم. از همون دو سال پیش تا الان. البته حاج آقا در جریان مشکل مالی که برای بابا پیش اومده بود ، بودن ولی این که این مشکلات تونسته رو اعتقاداتش تاثیر بزاره برای حاج آقا هم حیرت آور بود. ولی مشکل من علاوه بر اعتقادات بابا این بود که اجازه نمیداد من برم .
حاج آقا _ میدونستم رفتن برات مهمه ولی نه انقدر که اینجوری تغییرت بده . ولی امیرجان شرط اول رضایت والدینه تو سعی خودت رو بکن و بقیش رو بسپار به خدا مطمئن باش همیشه بهترین هارو برات رقم میزنه
حرفای حاج آقا همیشه برای من بشارت دهنده آرامش بودن. حرفاش از جنس زمین نبود حرفاش آسمونی بود.....
.
.
.
دوباره زیر لب صلواتی فرستادم و زنگ زدم. در که باز شد استرس من هم بیشتر شد .
پرنیان_ عه داداش چته ؟ چیزی شده؟
_ ها؟ نه. چیزه. یعنی قراره بشه.
پرنیان_ امیر عاشق شدیا 😂
_😳ابجی چی میگی؟
پرنیان_ هیچی خوش باش.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت37
ای بابا . عشق من الان فقط و فقط شهادت بود. با دیدن مامان و بابا تو پذیرایی دیگه استرسم به اوج رسید . میترسیدم از این که دوباره همون حرفای همیشگی رو بشنوم.
_ سلام. بابا میشه حرف بزنیم؟
مامان_ سلام. قبول باشه خیر باشه مادر.
بابا_ سلام بابا جان. اره بیا بشین.
_ ان شاالله که خیره.
دوباره زیر لب صلوات فرستادم و نشستم رو مبل کنار بابا .
بابا_خب؟
_ها؟ چی؟
با این برخورد من همه زدن زیر خنده و پرنیان هم کم لطفی نکرد و گفت _ نگفتم عاشق شدی؟
_ نه. حواسم نبود خب. عه.
مامان_ عه بچمو اذیت نکنید ببینم. بگو مامان جان.
_ بابا ، چرا نمیزارید من برم ؟
بابا_ این بحث قبلا تموم شده.
_ نه برای من
بابا_ هزار بار گفتم بریز دور این مسخره بازیا رو.
دوباره همون آش و همون کاسه. شروع شد.
_ حداقل یه راه پیش پام بزارید.
بابا_ بیخیال شو
_ اگه راهتون اینه ؛ نه.
بابا_ پس ازدواج کن.
_ میخواید دست و پام بسته بشه؟
بابا_ آقای دین دار و با ایمان ، ازدواج مگه سنت پیامبر نیست؟
_ نه برای من که قرار نیست بمونم.
بابا_ ازدواج کن بعد اگه زنت گذاشت برو. من که حرفی ندارم فقط من اجازه نمیدم.
_شب به خیر
بابا_ شب به خیر
مامان _ امیرحسین پسرم بیا و بیخیال شو.
_ شب به خیر مامان
مامان_ شبت به خیر
با رفتن من به سمت اتاق پرنیان هم دنبالم اومد من که وارد اتاق شدم پرنیان دم در وایساد,و گفت _ میخوای باهم حرف بزنیم ؟
_ بزار برای فردا
پرنیان _ باشه . شب خوش
_ شبت به خیر
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه184ازقرآن🍃
#جز_ده🍃
#سوره_انفال🍃
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به#شهید_محمدصادق_معلمی😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جمعههایانتظار
🍂انگار انتظار به پایان نمیرسد
داغ فراق یار به پایان نمیرسد
🍂پاییزها دو مرتبه تکرار میشوند
این سال بی بهار به پایان نمیرسد
🍂باران عشق تا که نباری به هیچ وجه
قحطی در این دیار به پایان نمیرسد
🍂خورشید پشت پرده غیبت طلوع کن
چون بی تو شام تار به پایان نمیرسد
🍂سردرگم است بی تو زمان و عجیب نیست
مرکب که بی سوار به پایان نمیرسد
🍂هر جمعه ندبه خوانده ام اما بدون تو
این جمعه های زار به پایان نمیرسد
🍂«عجّل فرج» به روی لب و توشه ها سیاه
هجران که با شعار به پایان نمیرسد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌴🌷
🌱🦋🍃🌱🦋🍃🌱🦋🍃🌱
جانم اباعبدالله ارباب خوبم
آقا جان از راه دور سلام
ای شه کرببلا السلام علیک
ای به غم مبتلا السلام علیک
داده جان تشنه لب درکنارفرات
یاامام حسین السلام علیک
▪ صلی اللهُ عَلیکَ یااباعَبداللَّه
🌹 سلام رورتون کربلایی
#اللهم_الرزقنا_حرم 🤲 🕌
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم 🧕🏻🧔🏻
🌷 رهبر انقلاب: اصل شما دو نفر هستید؛ همهی دنیا فرع شمایند.
🌺 مواظب باشید چیزهایی که شما را از هم گلهمند و بیزار میکند، از شما سر نزند.
🌺 درست نگاه کنید ببینید شوهر شما یا زن شما روی چه چیزهایی خیلی حساس است، از آنها اجتناب کنید. بعضیها بیاعتنایی میکنند.
مثلاً فرض بفرمایید که زن از یک عادتی که مرد دارد بدش میآید، این مرد هم بیاعتناست و آن عادت را باز تکرار میکند. این بد است. همینطور زنها، فرض بفرمایید زنهایی هستند که هوسهای شخصی خود را ـ فلان چیز را بخریم، فلان جا برویم و... ـ بر راحتی و آسایش شوهر ترجیح میدهند. چه لزومی دارد؟
🌺 اصل کار، شما دو نفر هستید. همهی دنیا فرع شمایند. همدیگر را داشته باشید، با همدیگر مهربان باشید.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══