eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
80 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕زندگی عاشقانه💕
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان #ماهواره استاد #عباسی_ولدی #قسمت54 📌دوم: جمع‌آوری بساط ماهواره از خانوا
استاد ❓ آیا تماشای فیلم‌های مبتذل، اهانت به خویش نیست؟ 📌بگذارید از یک زوایۀ دیگر این مسئله را بررسی کنیم. 📛بنده می‌گویم مردی که ماهواره را به خانه آورده و ناموس خود را، همسر خود را، دختر خود را و پسر خود را به دست کارگردانان پول‌پرست و قدرت‌طلب شبکه‌های ماهواره‌ای سپرده، پیش از همه و بیش از همه به عقل خود اهانت کرده است. ❌او اگر اندکی عقل خود را به کار می‌انداخت و از این همه اتّفاقی که برای خانواده‌های مردم افتاده، عبرت می‌گرفت، این کار را انجام نمی‌داد. ⚠️ البته منظور بنده، کسانی نیستند که از سرِ ناآگاهی این کار را انجام می‌دهند. مقصود بنده، کسانی هستند که با این که می‌دانند با این فیلم و سریال‌ها چه بلایی بر سرِ عفاف و غیرت خانواده می‌آید، امّا باز هم این کار را می‌کنند. 🔰نمی‌دونم چرا اینا که برنامۀ زندگی‌شون رو از ماهواره می‌گیرن؛ نوع زندگی، مدل مو و همه چیزشون رو از ماهواره می‌گیرن، اینا رو توهین به شعورشون نمی‌دونن؟! ‼️این، حرفی است که همین شبکه‌های ماهواره‌ای به دهان این افراد می‌گذارند. این شبکه‌ها می‌گویند: مبارزه با ماهواره، اهانت به عقل مردم است. اینها می‌گویند: مگر مردم ما عقل ندارند که بدانند چه چیزی برایشان خوب است و چه چیزی بد است؟ پس کاری به کار کسی نداشته باشید. بگویید چهاردیواری، اختیاری! 🚫من خودم دوازده سال ماهواره داشتم و اسمش رو می‌ذارم: «سمّ شیرین». طبیعتاً مبارزه با ماهواره، هم خیلی مشکله، هم درد سر داره؛ امّا کی گفته مبارزه با اون، اهانت به مردمه؟ تمام اخلاق، همۀ قوانین، تمام دستورهایی که برای ما اومده، برای بهتر زندگی کردنه. اگه قرار باشه هر منعی رو اهانت بدونیم، همۀ قوانین هم شامل همین امر می‌شه. 📚بشقاب‌های سفره پشت باممان ص۲۱۹ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو بی عرضه ایی ... این حرف از جانب یه خانم به شوهرش یعنی فروریختن یک مرد یعنی به دست خودتون خونتون را خراب کنید... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
*مهارتهای ارتباطی* 🌹🍃 کلیدهای شناخت مردان ریتم قلب مردان با تن صدای شما ارتباط مستقیم داره😌 👌شاید باورتون نشه ولی خانومایی که لحن صداشون بالاست 😰به هیچ وجه برای همسرشون خوشایند نیستن وقتی‌که پیش همسرتان هستید، ملایم صحبت کنید.😊 تن صدایتان را طوری تنظیم کنید که همسرتان از صحبت‌کردن شما آرامش بگیرد.☺️💞 از کلمات وزین و عبارات محبت‌آمیز استفاده کنید.👌 گاهی با صدای کودکانه😉 با همسرتان صحبت کنید اما نه خیلی زیاد ✅در یک کلام: همه چیز به لحن شما بستگی دارد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان نویسنده : ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#دمشق_شهرعشق #قسمت13 💠 هیاهوی مردم در گوشم می‌کوبید، در تنگنایی از #درد به خودم می‌پیچیدم و تنها
💠 او با همان لهجه عربی به نرمی صحبت می‌کرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به فریاد می‌زدند، سرم را پُر کرده بود که با نفس‌هایی بریده پرسیدم :«اینجا کجاس؟» با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت می‌کشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد :«مجبور شدم بیارمت اینجا.» 💠 صدای امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به عُمری آورده است و باورم نمی‌شد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :«نازنین باور کن نمی‌تونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!» سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداری‌ام داد :«اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!» 💠 و نمی‌فهمید با هر کلمه حالم را بدتر می‌کند که لبخندی نمکین نشانم داد و مثل روزهای خوشی‌مان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد :«تو که می‌دونی من تو عمرم یه رکعت نخوندم! ولی این مسجد فرق می‌کنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم بوده و الان نماد مخالفت با شده!» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ و او با دروغ مرا به این کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم :«تو که می‌دونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟» با همه عاشقی از پرسش بی‌پاسخم کلافه شد که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد :«هسته اولیه انقلاب تو تشکیل شده، باید خودمون رو می‌رسوندیم اینجا!» 💠 و من از اخبار بی‌خبر نبودم و می‌دیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ می‌رود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده می‌شد، بازخواستش کردم :«این چند ماه همه شهرهای تظاهرات بود! چرا بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟» حالت تهوع طوری به سینه‌ام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم می‌دید که از جا پرید و اگر او نبود از تنهایی جان می‌دادم که به التماس افتادم :«کجا میری سعد؟» 💠 کاسه صبرم از تحمل اینهمه در نصفه روز تَرک خورده و بی‌اختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش می‌زد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت :«میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگی‌ام فرار کرد. تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزه‌ای که نمی‌دانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بی‌اجازه داخل شد. 💠 از دیدن صورت سیاهش در این بی‌کسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی می‌کنی ؟»... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💐 💐 💐 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 💐 و تمام اموات و گذشتگان و شهدا ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🔅ای آفتاب حضـــورت دوای درد فراق... برای درک وجودت جهانمان تنـگ است... 🔅تمام هستیمان ، جانمان ،فدایــت باد... ببخش یوسـف زهرا که دستمان تنگ است... 🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹 شب زیارتی ارباب برای فرج مولا دعا کنید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 گدایی سرکوی شماست عزتم آقا دوباره لطفِ شما داد اذنِ صحبتم آقا گناهِ پُشتِ گناهم دلیل اشکِ شما شد بده دوباره نجاتم اسیرِ غفلتم آقا من آن گدای همیشه ، تو آن کریمِ همیشه همیشه رحمتی آقا همیشه زحمتم آقا ! من و خطای زیادم ، تو و کرامت بی حد پُر از عنایتی آقا ، پُر ازخجالتم آقا ! اطاعتی که نباشد ، چه طاعتی؟چه نمازی؟ جدا ز روحِ عبادت ، اسیرِ عادتم آقا !! دلم گرفته به قدِّ ، تمامِ دوره ی غیبت شما که بودی و هستی ، منم که غیبتم آقا!! در این بساطِ معاصی که ظُلمت است و تباهی به نورِ مجلسِ مادر دوباره دعوتم آقا! ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و 22 استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت20 🔸🔸🔸🔹✴ استاد پناهیان: مقام معظم رهبری خدا خیرشون بده کلمه ی بس
استاد استاد پناهیان: دیدید بعضیا میگن خدایا مشکل منو حل کن تا برات نماز بخونم!!! 🔸➖❗➖🔹 اینا اگه برن سربازی به فرمانده میگن تو خودت بیا موهای ما رو ژل بزن تا منم بعد فردا بجنگم!!!! 💢💢 اینا اسمشون فرزند مادره شما بهشون چی میگید ؟؟ بچه ننه! آها بله! 😏 اونجوری سرباز، ابهت و عظمت فرمانده تو دلش نمی شینه . اثرش چیه؟ اثرش اینه که پس فردا تو لحظات حساس و خطرناک پا نمی کوبه و اطاعت نمیکنه... 🔴⛔🔴 فرمانده بهش میگه برو جلو میگه صبرکن ببینم! عه عه چرا برم جلو ..چی؟؟! قدیما می گفتن ارتش چرا نداره... نمیخوام بگم ارتش ها این کار رو درست می کنن یا نه. اما در نیروی نظامی امر فرمانده حساسه... و ساختار باید استحکام داشته باشه. برا همین آداب ویژه ای دارن که این آداب ردخور نداره آدم باید محکم بشه... 🔰🔆🔰🔆 💢یه پیشنهاد! نمازت رو با ترس از خدا بخون. برای خدایی بخون که تمام مقدرات تو و همه ی زندگیت دستشه 😞 خودت رو یه بنده ی ضعیف و ناچیز و حقیر در خونه ی خدا بدون. برای بندگی خوب اول باید خوف از خدا تو دلت بیفته. چند روزی تمرین کن. میتونی آیات قرآن مخصوصا آیات عذاب رو بخونی... 🔸➖🔴👆 آروم آروم خوف از خداوند متعال تو دلت میفته و صدات نازک میشه مقابل خدا بعد آروم آروم مشکلاتت حل میشه... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد آخرین پیام ازصوتی جلسه اول استاد پناهیان: "مرحله ی اول نماز خوب خوندن رفتار در نماز هست که باید مؤدبانه باشه" 😢 آقا ما تو نماز میخوایم توجه به خدا پیدا کنیم ! ✅ ببخشید "توجه" رو چطور مینویسن ؟؟؟ با تاء دندونه دار یا دسته دار؟! اصلا من و تو می فهمیم توجه یعنی چی؟؟؟ ❓❗♦ قدرت توجه کردن میدونی چیه؟؟! چیزیه که "باید خدا از آسمان بالا به انسان هدیه بکنه" نماز یعنی چی؟ " رعایت ادب چشم گفتن" و فرمان اطاعت کردن " و این خیلی زیباست " یه مدتی سعی کن سر نماز ادب رو رعایت کنی بعد یه عشقی از خدا تو دلت می افته که نگو ... یه مدتی ادب رعایت کن در بارگاه ربوبی، یه معرفتی خدا به تو عنایت خواهد کرد که نپرس ... صورت به خاک بگذار بگو : 😞 خدایا خواستی صورت به خاکم بنگری/ بهر مویت در هلاکم بنگری / هان ببین افتاده ام از پا برت... من برای کی سجده میکنم جز تو ؟ ""نشون بده سر نماز که از خدا حساب میبری..."" این هیچ کاری نداره... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
Namaz01-18k.mp3
7.16M
استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
اگر هنوز عضو این کانالمون نشدی خانم با سلیقه عجله کن👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 💐 💐 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 💐 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان نویسنده : ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت15 و او با دروغ مرا به این #جهنم کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد د
💠 دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندان‌هایم زیر انگشتان درشتش خرد می‌شد و با چشمان وحشتزده‌ام دیدم را به سمت صورتم می‌آورد که نفسم از ترس بند آمد و شنیدم کسی نام اصلی‌ام را صدا می‌زند :«زینب!» احساس می‌کردم فرشته به سراغم آمده که در این غربتکده کسی نام مرا نمی‌دانست و نمی‌دانستم فرشته نجاتم سر رسیده که پرده را کشید و دوباره با مهربانی صدایم زد :«زینب!» 💠 قدی بلند و قامتی چهارشانه که خیره به این تنها نگاه‌مان می‌کرد و با یک گام بلند خودش را بالای سرم رساند و مچ این سنگدل را با یک دست قفل کرد. دستان همچنان روی دهان و با خنجر مقابل صورتم مانده و حضور این غریبه کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید :«این رافضی واسه جاسوسی می‌کنه!» 💠 با چشمانی که از خشم آتش گرفته بود برایش جهنمی به پا کرد و در سکوت برگزاری جماعت عشاء، فریادش در گلو پیچید :«کی به تو اجازه داده خودت حکم بدی و اجرا کنی؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده با دست دیگرش پنجه او را از دهانم کَند و من از ترس و نفس تنگی داشتم خفه می‌شدم و طوری به سرفه افتادم که طعم گرم خون را در گلویم حس می‌کردم. یک لحظه دیدم به یقه پیراهن عربی‌اش چنگ زد و دیگر نمی‌دیدم چطور او را با قدرت می‌کشد تا از من دورش کند که از هجوم بین من و مرگ فاصله‌ای نبود و می‌شنیدم همچنان نعره می‌زند که خون این حلال است. ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 از پرده بیرون رفتند و هنوز سایه هر دو نفرشان از پشت پرده پیدا بود و صدایش را می‌شنیدم که با کلماتی محکم تحقیرش می‌کرد :«هنوز این شهر انقدر بی‌صاحب نشده که تو بدی!» سایه دستش را دیدم که به شانه‌اش کوبید تا از پرده دورش کند و من هنوز باور نمی‌کردم زنده مانده‌ام که دوباره قامتش میان پرده پیدا شد. چشمان روشنش شبیه لحظات آفتاب به طلایی می‌زد و صورت مهربانش زیر خطوط کم پشتی از ریش و سبیلی خرمایی رنگ می‌درخشید و نمی‌دانستم اسمم را از کجا می‌داند که همچنان در آغوش چشمانش از ترس می‌لرزیدم و او حیرت‌زده نگاهم می‌کرد. تردید داشت دوباره داخل شود، مردمک چشمانش برایم می‌تپید و می‌ترسید کسی قصد جانم را کند که همانجا ایستاد و با صدایی که به نرمی می‌لرزید، سوال کرد :«شما هستید؟» 💠 زبانم طوری بند آمده بود که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش می‌کردم نجاتم دهد و حرف دلم را شنید که با لحنی دلم را قرص کرد :«من اینجام، نترسید!» هنوز نمی‌فهمید این دختر غریبه در این معرکه چه می‌کند و من هنوز در حیرت اسمی بودم که او صدا زد و با هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود نمی‌توانستم کلامی بگویم که سعد آمد. با دیدن همسرم بغضم شکست و او همچنان آماده دفاع بود که با دستش راه سعد را سد کرد و مضطرب پرسید :«چی می‌خوای؟» در برابر چشمان سعد که از شعله می‌کشید، به گریه افتادم و او از همین گریه فهمید محرمم آمده که دستش را پایین آورد و اینبار سعد بی‌رحمانه پرخاش کرد :«چه غلطی می‌کنی اینجا؟» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══