eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
80 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و 32 استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت30 چگونه آقا بشیم؟؟ 🔶🔷🔷 آقا شیخ مرتضی زاهد تهرانی نیمه شبها میآمد
استاد چه چیز مانع درک عظمت خداست؟؟ ❌⭕️❌ 🔰اولین صفتی که از خدا باید در دل ما بنشیند وما با اون انس پیدا کنیم وعمیقا درک کنیم 💢کبریایی خداست ✅🔰 چون ذکر محوری نماز الله اکبر است وهر جا چیز دیگری و ذکر دیگری بر زبان جاری شد 〽️〽️ هم از عظمت خداست✅ هم از علو خداست✅ سبحان ربی العظیم وبحمده دوباره از عظمت خدا گفتیم 🌺🍀 سبحان ربی الاعلی وبحمده دوباره از علو خدا گفتیم 🌺🍀 گویا نماز چیزی جز القاء کبریایی خدا در دل انسان نیست ♨️ 🔰بناست من از تو حساب ببرم ببین دستم رو تکون نمیدم ببین مؤدب هستم ❎✅ مرحله اول نماز ،نماز مودبانه خوندن است در نماز بی ادبی نکنیم ⭕️⭕️⭕️ بخدا عظمت خدا تو دلمون می نشینه 🔰♻️🔰 وقتی عظمتش نشست، محبتشم چشمه هاش باز میشه 💢شما فکر میکنید که چی مانع درک عظمت خداست،، 🔴کبریایی ماست🔴 〰🌸〰〰🌸〰 عزیزان تا میتونن پخش کنن یاعلی ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد چه کسی میخواهد از نماز بهره بیشتری ببرد؟ ✅☘✅ میخوام یه راهی رو خدمتتون عرض کنم که رسول خدا فرمود نمازی که میخونی بهتر بشه 🌸🌸 شما اول توسل به خدا و ائمه عصمت پیدا بکن برای اینکه نور این سفارش رسول خدا تو دلت بشینه ✅🌸 و اثر گذار بشه که تا آخر عمر دست از این اثر خوب شدن نماز بر نداری 💯 خب حالا خود شما فکر کن اگه میخواهی نماز تاثیر گذار تر در وجود خودت قرار بگیره غیر از مودبانه خوندن نماز کدوم قسمت از نماز رو باید یه کمی بیشتر طول داد و با توجه بیشتر اجرا کرد ؟ 💯✅ سجده✅ خدا میدونه که چه نعماتی در این سجده نهفته است به همین خاطر در هر رکعت دو تا سجده قرار داده 👏✅ خدا میدونسته اثرش چیه روی من و شما از همون اول نماز که گفتی الله اکبر عشقت ❤️ در سجده باشه اخ جون الان یه رکوع می رم بعد میرم سجده.... ❤️💚 از سجده اول که بلند میشی یه جورایی قلبت داره پر می کشه از سینه ات بیرون ⭕️💢♨️ دلت از جا کنده میشه خدا میگه صبر کن .....صبر کن...یه سجده دیگه هم برو عزیزم ✅🌸✅ نترس یکی دیگه برو عزیزم چه عشقی پیدا کرده به سجده 🌸💐🌸💐 سجده دوم که میخوای بلند بشی دیگه نمی تونی خدااااا من نمی تونم از سجود در خانه تو بلند شم خدا میگه دستت رو بده من بحول الله و قوته أقوم وأقعد 🌼 بیا من کمکت میکنم دستت رو بده من میدونم چه مزه ای بهت داده سجود در خانه من ✅❎ ذکر سجده رو موافقید گاهی سه مرتبه بگویید ؟ قبول آقا!!! ✅✅ خدا یا هر که از این بزرگواران ذکر سجده رو سه مرتبه گفت مشکلات دنیا و آخرتش رو حل کن 🌺🌺🌺 الهی امین ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
بخصوص و زوجهای جوان ابراز محبت به همسرتون در مقابل چشمانِ چند مجرد (تو این شرایط سخت ازدواج) هیچ تفاوتی با خوردنِ همبرگر و سیب زمینی جلوی چشم کودکانِ گرسنه آفریقایی نداره! دل هر دو میسوزه :) 💔 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🧔🏻🧕🏻 💠 هیچ وقت وارد همسرت نشو و زیر و روش نکن، حتی اگر‌ عاشقش هستی! 💠زیباترین باغچه راهم که بیل بزنی،حداقل یه کرم توش پیدامیکنی...! 💠واین یعنی زمینه‌ی نفوذ در رابطه صمیمی شما💞 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان نویسنده : ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت37 💠 دیگر رمق از قدم‌هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سُست‌تر می‌شد و او می‌دید نگ
نمی‌فهمیدم از کدام حرف می‌زند، دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمی‌شنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف می‌لرزید. 💠 وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمی‌دانستم این اتاق زندان انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه بهشت سعد و جهنم من شد. تمام درها را به رویم قفل کرد، می‌ترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را گرفت و روی اینهمه خشونت، پوششی از کشید :«نازنین من هر کاری می‌کنم برای مراقبت از تو می‌کنم! اینجا به‌زودی میشه، من نمی‌خوام تو این جنگ به تو صدمه‌ای بخوره، پس به من اعتماد کن!» 💠 طعم عشقش را قبلاً چشیده و می‌دیدم از آن عشق جز آتشی باقی نمانده که بی‌رحمانه دلم را می‌سوزاند. دیگر برای من هم جز تنفر و وحشت هیچ حسی نمانده و فقط از ترس، تسلیم وحشی‌گری‌اش شده‌ بودم که می‌دانستم دست از پا خطا کنم مثل مصطفی مرا هم خواهد کشت. شش ماه زندانی این خانه شدم و بدون خبر از دنیا، تنها سعد را می‌دیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ می‌گفت و من از غصه در این ذره ذره آب می‌شدم. 💠 اجازه نمی‌داد حتی با همراهی‌اش از خانه خارج شوم، تماشای مناظر سبز داریا فقط با حضور خودش در کنار پنجره ممکن بود و بیشتر شبیه بودم که مرا تنها برای خود می‌طلبید و حتی اگر با نگاهم شکایت می‌کردم دیوانه‌وار با هر چه به دستش می‌رسید، تنبیهم می‌کرد مبادا با سردی چشمانم کامش را تلخ کنم. ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ داریا هر جمعه ضد حکومت اسد تظاهرات می‌شد، سعد تا نیمه‌شب به خانه برنمی‌گشت و غربت و تنهایی این خانه قاتل جانم شده بود که هر جمعه تا شب با تمام در و پنجره‌ها می‌جنگیدم بلکه راه فراری پیدا کنم و آخر حریف آهن و میله‌های مفتولی نمی‌شدم که دوباره در گرداب گریه فرو می‌رفتم. 💠 دلم دامن مادرم را می‌خواست، صبوری پدر و مهربانی بی‌منت برادرم که همیشه حمایتم می‌کردند و خبر نداشتند زینب‌شان هزاران کیلومتر دورتر در چه بلایی دست و پا می‌زند و من هم خبر نداشتم سعد برایم چه خوابی دیده که آخرین جمعه پریشان به خانه برگشت. اولین باران پاییز خیسش کرده و بیش از سرما ترسی تنش را لرزانده بود که در کاناپه فرو رفت و با لحنی گرفته صدایم زد :«نازنین!» با قدم‌هایی کوتاه به سمتش رفتم و مثل تمام این شب‌ها تمایلی به هم‌نشینی‌اش نداشتم که سرپا ایستادم و بی‌هیچ حرفی نگاهش کردم. 💠 موهای مشکی‌اش از بارش باران به هم ریخته بود، خطوط پیشانی بلندش همه در هم رفته و تنها یک جمله گفت :«باید از این خونه بریم!» برای من که اسیرش بودم، چه فرقی می‌کرد در کدام زندان باشم که بی‌تفاوت به سمت اتاق چرخیدم و او هنوز حرفش تمام نشده بود که با جمله بعدی خانه را روی سرم خراب کرد :«البته تنها باید بری، من میرم !»... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💐 💐 💐 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 💐 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌿🌸🌿 من هر زمان ڪه حال وهواے تو مےڪنم پر مےدهم ڪبوترِ دل را بہ جمڪران از ڪثرتِ گناه خودم توبـہ مےڪنم شاید دعـاے من برود رو بہ آسمان 💚 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روا بود گر گریبان ز هجر تو پاره کنم😔 دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم💔 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد 🔍 چی گفت؟... کِی اومد؟... با کی اومد؟ چی پوشیده بود؟... برای چی اومده بود؟... و.... این‌ها ساده‌ترین نمونه سوالاتی است که ذهنِ شما را به سرک کشیدن در حرف‌ها، رفتار و زندگی دیگران عادت می‌دهد؛ چیزهایی که شاید آنها دوست نداشته باشند برملا شود! 💥اسم این علاقهٔ شما به پیگیری خبرهای ریز و درشت زندگی افراد، بیماری نگران‌کننده‌ی "تجسس" است. ※ خانم جان، آقا جان؛ ما موظفیم، برای ورودی‌های ذهن و خیال خود، ورود ممنوع‌هایی تعریف کنیم ؛ تا حریم رفت و آمد افکارمان را مشخص کند. باور کنیم که گاهی، بی‌خبری، تماماً خوش‌خبری‌ست... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✨ نوع دفاع حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در برابر ولایت ، محدوده‌ی ولایتمداری ما را کاملاً مشخص می‌کند! بانویی که ؛ نه زن بودن ـ نه بارداری ـ نه مادر بودن ؛ مانع دفاع او از ولیّ معصومش نشد! ✦ دست و پایِ ما را، چه چیزی بند کرده است، که در ولایتمداری آنقدر ضعیف بوده‌ایم، که ولیّ معصوممان بیش از هزار سال است که منتظر یاری ماست؟ استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸فضای خانوادگی شما مقدم است برفضای درس و کار. ✔️شما با مدیریت درست میتوانید به نحو احسن به تمامی کارهایتان برسید. 💎خانه به دوتا مرد نیاز ندارد، محیط خانه را مهیای حضور همسرانتان کنید. ⭕️ بیشترین گله آقایون که خانم شاغل دارند این است که👇 *همسرانشان وقت غذا درست کردن ندارند.* محیط خانه را شاد و با طراوت نگه دارید🦋 🔆یکی از روش‌های حفظ مرد و ایجاد رضایت در او، غذای خوب و خوشمزه است. ✔️مردها به غذای خوشمزه بیشتر اهمیت می‌دهند تا غذای سالم 😋 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧔🏻🧕🏻 ✔️بعضی از خانم ها و آقایون در کار افراط می‌کنند. گاهی وقت به خاطر مشغله زیاد کاری، دیگر نمی‌شود آقا را در منزل پیدا کرد. ☹️ 🧕 خانم ها هم به خاطر وسواس بیش از حد دائم در حال خانه تکانی هستند ❌ *🚫 هرکاری که از حد نرمال و اعتدال خارج شود مایع عذاب است.* ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
مردی که تا دیروقت در دفترکارش می ماند حتی وقتی که کار روزمره پایان یافته است. و که کل شب را به خواندن داستان برای بچه ها سپری می کند در حالی که همسرش تلویزیون تماشا می کند. هر دوی این افراد تلاش می کنند لذتی را که در رابطه شان وجود ندارد را در جای دیگری پیدا کنند. برای یکدیگر و هایتان وقت بگذارید. نیاز به و مداوم دارد. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🔷 دوست داشتن با وابستگی متفاوت است. ✴️ گاهی اوقات خانم، انقدر نگران میان وعده سرکار همسر هست که جهت خوردن لقمه، زنگ می‌زند و یادآوری می‌کند.🙄 ✴️ حتی مواظب قرار های کاری همسر هست و سر ساعت جهت یادآوری تماس می‌گیرد. ☹️ ❌ آقایون اصلا این چنین نگرانی هارا دوست ندارند و احساس می‌کنند زیر سلطه خانم قرار گرفته اند و از خود هیچگونه استقلالی ندارند. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان نویسنده : ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت40 داریا هر جمعه ضد حکومت اسد تظاهرات می‌شد، سعد تا نیمه‌شب به خانه برنمی‌گشت
💠 باورم نمی‌شد پس از شش ماه که لحظه‌ای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و می‌دانستم دیگری برایم در نظر گرفته که رنگ از صورتم پرید. دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود و می‌ترسیدم مرا دست غریبه‌ای بسپارد که به گریه افتادم. از نگاه بی‌رحمش پس از ماه‌ها محبت می‌چکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود، زمزمه کرد :«نیروها تو استان ختای جمع شدن، منم باید برم، زود برمی‌گردم!» و خودش هم از این رفتن ترسیده بود که به من دلگرمی می‌داد تا دلش آرام شود :«دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از حمایت می‌کنن! الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به حمله کنه!» 💠 یک ماه پیش که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و رؤیای وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود، نمی‌دانستم خودش هم راهی این لشگر می‌شود که صدایم لرزید :«تو برا چی میری؟» در این مدت هربار سوالی می‌کردم، فریاد می‌کشید و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود که به آرامی پاسخ داد :«الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدن‌شون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!» 💠 جریان در رگ‌هایم به لرزه افتاده و نمی‌دانستم با من چه خواهد کرد که مظلومانه التماسش کردم :«بذار برگردم !» و فقط ترس از دست دادن من می‌توانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد :«فکر کردی می‌میرم که می‌خوای بذاری بری؟» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ معصومانه نگاهش می‌کردم تا دست از سر من بردارد و او نقشه دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد :«ولید یه خونواده تو بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.» 💠 سپس از کیفش روبنده و چادری مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت :«این خانواده هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.» و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد، با لحنی محکم هشدار داد :«اگه می‌خوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه ایرانی هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابی‌های افغانستانی!» از میزبانان وهابی تنها خاطره سر بریدن برایم مانده و از رفتن به این خانه تا حد مرگ کرده بودم که با هق‌هق گریه به پایش افتادم :«تورو خدا بذار من برگردم ایران!» و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود که با هر دو دستش شانه‌ام را به سمت خودش کشید و صدایش آتش گرفت :«چرا نمی‌فهمی نمی‌خوام از دستت بدم؟» 💠 خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را می‌سوزاند. با ضجه التماسش می‌کردم تا خلاصم کند و اینهمه باران گریه در دل سنگش اثر نمی‌کرد که همان شب مرا با خودش برد. در انتهای کوچه‌ای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش می‌کشید و حس می‌کردم به سمت می‌روم که زیر روبنده زار می‌زدم و او ناامیدانه دلداری‌ام می‌داد :«خیلی طول نمی‌کشه، زود برمی‌گردم و دوباره می‌برمت پیش خودم! اونموقع دیگه آزاد شده و مبارزه‌مون نتیجه داده!» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══