eitaa logo
خانواده بهشتی
5.3هزار دنبال‌کننده
27هزار عکس
16هزار ویدیو
151 فایل
مدیریت؛ @mosafer_110_2 تبلیغ بانوان؛ eitaa.com/joinchat/638124382Cd9f65b52cc تبلیغ مذهبی،خبری،بانوان؛ eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام امام زمانم✋🌸 سلام آرام قلب خسته ما سلام ای مهربان آقای عالم سلام ای آسمان مرد زمینی سلام ای ناخدای کشتی عشق بگو یابن الحسن پس کی می آیی؟ 🍃🌸🍃 أحَبَّ اللَّهُ مَن أحَبَّ حُسَيناً خداوند دوست دارد کسی را که حسین را دوست داشته باشد 🌸السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 🌴اللهم عجل لولیک الفرج🌴 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💙عالم، به عشقِ روی تو بیدار می شود 💙هر روز، عا‌شقـانِ تو  بسیـارمی شود 💙وقتی،سـلام می دَهَمت، در نگاهِ من 💙تصویرِ کربلای  تو، تکرار می شود @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 2 آبان ماه 1398 🌞اذان صبح: 04:54 ☀️طلوع آفتاب: 06:18 🌝اذان ظهر: 11:49 🌑غروب آفتاب: 17:18 🌖اذان مغرب: 17:37 🌓نیمه شب شرعی: 23:06 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌸ذكر روز پنجشنبه🌸 🥀لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ المَلِكُ الحَقُّ المُبين 💥معبودي جز خدا نيست 💥پادشاه برحق آشكار ➖➖➖➖➖➖ 💎روز ۵شنبه ۲ رڪعت نمازبـہ نیت ڪسب مال وثروت بخواند‌ و سپس《سوره یاسین》بخواندواین عمل را تا ۳ روز انجام دهد بهتر است  📚گوهر شب چراغ ۱۵۷/ ۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
⚠️خوردن یك صبحــــانه كامل،به دلیل تامین نیازهای غذایی باعث كنترل وزن و پایین آمدن مقداركلسترول خون میشود، ناراحتی های گوارشی را ازبین میبرد وجذب ویتامین ها را افزایش میدهد... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‌‌‌‌
پنجشنبه و ياد درگذشتگان😔 🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ ‍✨💫هــــو الـــباقی✨💫 ▪️پنج‌شنبه و یادی از اموات، پدران و مادران آسمانی🖤 با فاتحه و صلواتی دلخوشان کنیم🥀 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در اولین پنجشنبه آبان‌ماه 🌸🍃 زندگی آروم 💕 تن سالم😇 لب خندون😊 دل خوش💖 یک عالمه خوشبختی و💞 یک زندگی صمیمی🌸🍃 ازخداوندمهربان برای شما خواستارم❣ آخر هفته تون شاد و زیبا🌸🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💎امام عسکری علیه السلام: ✳️هرکه زیاد بخوابد، خواب های پریشان ببیند. 📚میزان الحکمه،ج۱۲، ص۴۹۳ 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 💎امام حسن عسکری(ع): ♻️به درستی که قلب گاهی آماده و گاهی خسته است، ✳️ زمانی که قلب شما آمادگی داشت و با نشاط و سرحال بود، ♻️ آن را به انجام نوافل وادارید، ✳️و زمانی که خسته بود ، به واجبات اکتفا کنید ... 📚مستدرک الوسائل، ج 1، ص 177 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ﴿۷۷﴾ ✨كه آن قرآن كريمي است (۷۷) ✨فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ﴿۷۸﴾ ✨كه در كتاب محفوظ جاي دارد. (۷۸) ✨لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ﴿۷۹﴾ ✨و جز پاكان نميتوانند آن را لمس كنند. (۷۹) ✨تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۸۰﴾ ✨اين چيزي است كه از سوي ✨پروردگار عالميان نازل شده. (۸۰) ✨أَفَبِهَذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ ﴿۸۱﴾ ✨آيا اين سخن را ✨(اين قرآن را با اوصافي كه گفته شد) ✨سست و كوچك ميشمريد؟ (۸۱) 📚 سوره مبارکه الواقعة ✍آیات ۷۷ تا ۸۱ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
لبخند شیرینی زد و گفت : من هیچ وقت دروغ نمی گم. دستاشو بوسیدم و گفتم : این لطف شما رو هرگز فراموش نمی کنم . آیناز گفت : اشکاتو پاک کن و این کتاب رو بگیر بخون ببینم سطحت چجوریاست. کتاب رو گرفتم دستم و گفتم : چرا اینقدر به من خوبی می کنید خان زاده ؟ طره ای از موهاشو داد عقب و گفت : اسم دختری به گوشم خورد که برای داشتن موهاش ، روی پدر مقتدر و برادر مغرورم چاقو کشیده بود . اسم دختری رو شنیدم که دزدی آسلان رو و کرده بود . اسم دختری رو شنیدم که می خواست تو مسابقه اسب دوانی شرکت کنه . اینا تو این خونه بی سابقن. تو یه جورایی خود منی. منی که اگه الان پاهام سالم بود ، خیلی از بی عدالتی را بر می داشتم . خیلی از دزدی ها رو رو می کردم و دست خیلی از زنا رو می گرفتم .من از پدرم شنیدم که در ازای کاری که کردی چی ازش خواستی . من با کمک به تو دارم به خودم کمک می کنم . چشمامو بستم و زیر لب یه بسم الله گفتم و کتاب رو باز کردم . بیشتر از یه سال بود که یه خط کتاب هم نخونده بودم . یه صفحه که خوندم ، آیناز گفت : کافیه . وضعت خیلی بهتر از چیزیه که تصور می کردم . من با تایماز حرف می زنم و ازش می خوام کمکم کنه که مامان رو راضی کنیم .خان بابا اونقدر درگیر کار املاکش هست که خیلی به مسائل داخل عمارت کاری نداره . مادرم مسئول اداره ی اینجاست . گفتم : اما برادرتون از من خوشش نمی یاد .ممکنه سنگ اول رو اون جلو پاتون بندازه . ملیح خندید و گفت : نه !!! نیگا به ابروهای گره کردش نکن . اون خیلی فکرش بازه . تحصیل کرده ی فرانسه ست و دروغ نگفتم اگه بگم فقط به خاطر بودن کنار من موقعیت عالی اونجا رو گذاشته و برگشته اینجا . همینه که بعضی وقتها ناراحتم می کنه . نمی خوام به خاطر یه خطا تو بچگی ، آینده ی خودش رو نابود کنه . خیلی باهاش حرف زدم که برگرده و یه زندگی بهتر شروع کنه اما مرغش یه پا داره .منم از سر لجبازی باهاش ، واسه درمون پام اونجا نمی رم . اونم اصرار داره برم دکترهای اونجا رو هم امتحان کنم اما چون اون حرف من رو گوش نمی ده منم به حرفش گوش نمی دم . آیناز بی مقدمه گفت : راستی داداشم بهت می گه گیسو کمند . می دونستی؟ گفتم : بله ایشون یکی دوبار من رو اینجوری صدا کردن . گفت: راستش اونم از خدمتکارای کله کچل این خونه بدش می اومد و در ضمن دلش هم براشون می سوخت . واقعیتش از جسارت تو خوشش اومده . اینجام وقتی حرف تو پیش بیاد همینجوری صدات می کنه که کفر مامان رو دربیاره. آیناز کتاب رو گرفت وگفت : بلند شو لچکت رو باز کنم ببینم موهاتو . می خوام ببینم ارزش این همه گرد و خاک کردن رو داشت ؟ بعدش بلند خندید. از اینکه اول و آخر جمله هاش ربط و بی ربط می خندید خیلی خوشم اومده بود . آدم وقتی باهاش بود شاد می شد . بلند شدم و لچکم رو گذاشتم کنار . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @zendegiasheghaneh @tafakornab
بعد موهای بافته ام رو هم از هم باز کردم و گفتم : شاید خیلی زیبا نباشن اما یه زن بدون مو خیلی زشت می شه خان زاده . اینطور نیست ؟ گفت : خدا پدرت و رحمت کنه . شنیدم به مادرم گفتی عاشق موهات بود و واسه همین اینقدر روشون حساسی؟ گفتم : بله . گفت : حق داشت . خوشحالم این ابریشم ها رو ندادی دست جلادی مثل آسلان. از تعریفش خیلی کیف کردم اما این کیف کردن چند لحظه بیشتر طول نکشید . چون باز شدن در همان و خشک شدن من وسط اتاق همان.هر سه مون چند ثانیه خشک شدیم . اما تایماز خودش رو زودتر پیدا کرد و با صدای وحشتناکی که از عصبانیت می لرزید گفت : اینجا چه خبره ؟ این کلفت با این سرو شکل اینجا چه غلطی می کنه آیناز ؟ سریع لچکم رو که رو زمین پهن شده بود رو برداشتم وهمونطوری بی نظم انداختم رو سرم . تایماز در اتاق رو پشت سرش بست و اومد تو اتاق و رو به آیناز گفت : بهتره توضیحت قانع کننده باشه چون هم خودت هم این کلفت حسابی تنبیه می شین. آیناز با همون صدای گرم و گیرا و مسحور کننده گفت : داداش گلم چرا اینقدر عصبانی می شی؟ من از آی پارا خواستم بیاد اینجا ببینم چقدر سواد داره این من بودم که خواستم موهاشو که به خاطرش روز اول گرد و خاک کرده بود رو ببینم . آی پارا هیچ تقصیری نداره . تایماز گفت : سواد این کلفت به تو چه ربطی داره ؟ موهای پر شیپیشش رو می خوای چیکار؟ تا آیناز خواست دهن باز کنه و جواب برادر گستاج و بی ادبش رو بده ، گره لچکم ر و محکم کردم و چند قدم به تایماز نزدیکتر شدم و گفتم : آهای خان زاده !!! تایماز با تعجب برگشت سمت من و تا نگاهش رو متوجه خودم دیدم گفتم : چیه هی کلفت کلفت می کنی ؟ فکر کردی چون اون روز تو خرمن دره جوابت رو ندادم ، لالم ؟ یا حرف تو ، حق بوده که جواب ندادم ؟ این که الان قدرت دست توه و کلفت کلفت می کنی و مردونگی رو تو صدای کلفتت می بینی وسر دو تا زن هوار هوار می کنی ، کار شاقی نیست . ببینم اگه ورق برگرده و روزی تو و امثال تو بشین نوکر کسی مثل من ، باز همینجوری صدا کلفت می کنی ؟ فکر نکن منم مثل بقیه ام ها ؟ نه . من تو سری خور بزرگ نشدم . با اینکه زنم ، گردنم بره ، غیرتم نمی ره . منم تا چند وقت پیش کسی بودم واسه خودم . یه ایل جلوم دولا راست می شدن و خان زاده ، خان زاده از دهنشون نمی افتاد . هیجان زاده چند قدم دیگه به طرفش برداشتم و رخ به رخش ایستادم و گفتم : اگه نامردای مرد نمایی مثل جنابعالی ، حقم رو ناحق نمی کردن و همه چیزیم رو نمی گرفتن ، الان وضعم این نبود که یه تازه به دوران رسیده ای مثل شما برام هی کلفت کلفت راه بندازه . واسه اومدنم به این اتاق و این حرفهایی هم که بهتون زدم برای هر تنبیهی حاضرم . در ضمن موهای من از موهای تو یکی تمیز تره این و مطمئن باش. حرفهام که تموم شد ، فرصت هیچ حرفی رو بهش ندادم و سریع از اتاق اومدم بیرون و اجازه دادم روی دیگه شخصیتم خودی نشون بده و اشکام جاری بشن. تا رسیدن به مطبخ اشکام رو پاک کردم و سعی کردم با یه قیافه ی عادی به کارم برسم . خوشبختانه رقیه و چند نفر دیگه از کارگرها ، ته باغ مشغول شستن لباس بودن و اونجا نبود که هی من رو سوال پیچ بکنه . واقعیتش یه کم از عواقب تند حرف زدنم با تایماز می ترسیدم . یکی از تنبیه های سخت اینجا که از کارگرها شنیده بودم این بود که یه دیگ مسی رو همینطور خالی خالی می ذارن حسابی داغ بشه بعد بر می گردونن رو سر فرد خاطی . واقعاً دود از کَلَش بلند می شه . حاضر بودم جلوی جمع فلکم کنن اما اینکار رو نکن. تنها امیدم به آیناز بود که بتونه برادر کله پوکش رو آروم کنه و هی به خودم می گفتم : می مردی زبون به دهن می گرفتی و می ذاشتی آیناز حرف بزنه ؟ حالا مثلاً اینا رو گفتی ، خوب شد ؟ حالا که اومد حسابت رو رسید ، معلوم می شه چند مرده حلاجی . ناهار رو درست کردیم و چیدیم تو دوری های مخصوص و فرستادیم داخل عمارت ، یه کم فرصت استراحت پیدا کردم . سریع دولقمه ناهار تو همون مطبخ خوردم و خودم رو رسوندم به اتاق که یه کم استراحت کنم . شوخی نبود درست کردن غذای این همه خدم و حشم ، کمر می خواست . تازه دراز کشیده بودم که در اتاقم باز شد و گل صبا یکی از خدمتکارای اتاق بغلی اومد تو و گفت : آی پارا خان زاده بیرون منتظرته. قلبم داشت می اومد تو دهنم . لچکم رو تا جایی که می تونستم کشیدم جلو و رفتم بیرون الونک کاه گلیمون. تایماز در حالی که افسار اختای رو دستش گرفته بود ، بیرون زیر سایه درخت بزرگ گردو ایستاده بود و با پاش داشت سنگ ریزه ها رو شوت می کرد . با فاصله ازش وایسادم و گفتم : سلام. برگشتم طرفم و با ابروهای گره کرده گفت : تو مگه مسابقه نداری؟ این اسب رو با این قیمت نخریدم که تو بگیری بخوابی و اون تو اصطبل پاهاش خشک شه . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh