eitaa logo
خانواده بهشتی
5.3هزار دنبال‌کننده
26.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
148 فایل
مدیریت؛ @mosafer_110_2 تبلیغ بانوان؛ eitaa.com/joinchat/638124382Cd9f65b52cc تبلیغ مذهبی،خبری،بانوان؛ eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b
مشاهده در ایتا
دانلود
نمی دونم چرا موش شده بودم .همه ی شجاعتم رو جمع کردم تو صدام و گفتم : آیناز خانوم نمی یان ؟ نیشخندی اومد گوشه ی لبش و گفت : چیـــــه خانـــزاده ؟ از من می ترسی؟ خان زاده رو جوری مسخره ادا کرد که اگه می گفت کلفت ، شرف داشت به خدا . گفتم : نه واسه چی باید بترسم ؟ همینطوری پرسیدم. اومد جلو تر و با هر قدم اون ، من سرم پایین تر می اومد. سرم پایین بود که چکمه های براقش رو درست جلوی گیوه های وصله پینه شده ی خودم دیدم .دستش رو آورد بالا و چونم رو گرفت تو دستش و محکم جوری که دردم بیاد ، سرم رو آورد بالا و زل زد تو صورتم و گفت : ببین دختر !!! خوب حواست رو جمع کن که دیگه حتی اگه خواهرم هم التماسم هم بکنه از گناهت نمی گذرم . این بار به خاطر خواهرم ازت گذشتم . تو هر کی که بودی ، الان کلفت این خونه ای . هر وقت هم تو شدی ارباب و من نوکرت ، هر گ. و ه .ی خواستی بخور. الان من اربابم پس بهتره حواست به رفتار و زبونت باشه . از وقتی اومدی اینجا ، کلی بی قانونی کردی و قوانین آبا و اجدادی این خونه رو زیر پا گذاشتی . نمی دونم پدرم چرا در برابرت کوتاه می یاد و مادرم قبولت داره و خواهرم ازم می خواد کمکت کنم که درس بخونی . شاید جادو گر باشی و همه ی اهالی این خونه رو یه جورایی طلسم کرده باشی ، اما بدون جادوت رو من بی اثره . چون من عقلم بیشتر از احساسم کار می کنه .من خیلی اینجا نمی مونم . بعد از اون مسابقه ی مسخره می رم تهران . بهتره تا اون موقع زیاد به پرو پام نپیچی که خیلی بد می بینی. همه ی این جملات رو در حالی که هر لحظه دندوناش رو بیشتر به هم فشار می داد و فشار دستش رو روی چونم ، مضاعف می کرد ، به زبون آورد . از چشمای مشکی براقش آتیش می بارید و تو صداش تنفر بیداد می کرد . وقتی این همه خشم رو دیدم ، با خودم عهد کردم برا خاطر سلامت خودم هم که شده ، زیاد به پر و پای این وحشی فرنگ رفته نپیچیم . حرفاش بوی حقیقت می داد و من رو مطمئن می کرد ، دفعه ی بعدی وجود نداره . یه کم که تو صورتم دقیق شد تا تاثیر حرفاش رو ببینه و ظاهراً هم موفق شد ، چونم رو که فکر می کردم از درد بی حس شده رو ول کرد و گفت : چشمی ازت نشنیدم . سر به زیر در حالی که با دستم چونم رو ماساژ می دادم گفتم : چشم گفت : خوبه . راه بیفت . من کلی کار دارم. در طول مسیر رفت و برگشت به خرمن دره ، هیچ کلامی بین من و تایماز رد و بدل نشد . دیگه از اون کوچه باغ خوشم نمی اومد . من رو یاد حرفهای مشمئز کننده ی تایماز می انداخت . این پسر جذاب و تنومد و درعین حال سگ اخلاق خان ، زندگی سختم رو برام سخت تر می کرد. نمی دونستم در مورد پیشنهاد آیناز برای تحصیل من ، چه نظری داره و آیناز تونسته این تیکه یخ رو راضی کنه یا نه . برای فهمیدن جواب سوالاتم باید آیناز رو می دیدم. ولی تا خودش نمی خواست نمی تونستم برم دیدنش. فردای اون روز ، دوباره از طرف آیناز اومدن که برم پیشش. دل توی دلم نبود . همونجا نذر کردم اگه تونسته باشه تایماز رو راضی کنه که واسه درس خوندن من نه نیاره ، یه هفته روزه می گیرم . وارد اتاق آیناز که شدم دیدم ، مثل دیروز روز تختش نشسته بود . بی توجه به اطراف ، در رو پشت سرم بستم و سلام کردم . آیناز با خوشرویی جوابم رو داد و گفت : وای آی پارا این چه کاری بود دیروز کردی؟ من جای تو داشتم از ترس سکته می کردم. گفتم : من رو ببخشید که جلوی شما به برادرتون توهین کردم ، اما ایشون هم خیلی من رو تحقیر می کنه . نتونستم جلوی خودم رو بگیرم. گفت : نظرت در مورد برادرم چیه ؟ گفتم : من چه نظری می تونم راجع به خان زاده داشته باشم. گفت : خوب می خوام بدونم به نظرت چجور آدمیه؟ یه لحظه یاد جذبه ی دیروز تایماز و خشونتش افتادم و بی اختیار گفتم : خوب ، خشن و مغرور و خود بزرگ بینه . آیناز بلند خندید و گفت : حاضری جلوی خودش هم اینا رو بگی ؟ سریع گفتم : نه نه خانوم تو رو خدا من رو با ایشون در نندازین . دیروز عصر اونقدر باهام بد حرف زد که نزدیک بود قبض روح بشم. حسابی باهام اتمام حجت کرد . راستی نظرشون راجع به درس خوندن من چیه ؟ گفت : تو چی فکر می کنی ؟ گفتم : به نظر من گفته نه . بعد صدام رو کلفت کردم و گفتم : کلفَت رو چه به درس خوندن . همین خوندن نوشتن رو هم که بلده ، بره خداشو شکر کنه. یه دفعه صدای تایماز رو از پشت سرم شنیدم که گفت : کجای صدای من اینطوریه ؟ اگه به حسی که اون موقع داشتم ، بگن مرگ ، من فی الواقع مُردم. هم از شنیدن یکباره ی صداش و هم وجود خودش اونجا که نشون می داد همه ی تفاسیر من رو شنیده بود ، در جا قبض روح شدم . دستام عرق کردن و اگه بگم کم مونده خودم رو خیس کنم ، دروغ نگفتم. ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh
#درسنامه ۵چیز به موفقیت شماکمک میکند: ✦راحت نـه گفتن ✦استقبال ازانتقادسازنده ✦خوش‌بینی به اتفاقات ✦عدم ترس ازشکست احتمالی ✦توانایی تمرکز برهدف ... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
آروم برگشتم طرف تایماز و سر به زیر گفتم : سلام . از کنارم رد شد و پیش آیناز نشست و گفت : خوب بلبل شده بودی ؟ چرا نطقت کور شد؟ حالا دیگه ادای من رو در می یاری؟ دیروز مگه با تو اتمام حجت نکرده بودم که پا تو کفش من نکنی ؟مثل اینکه توبه ی گرگ مرگه . حالا که خوب دمت رو چیدم حساب کار دستت می یاد. همونطور که داشتم با ریشه ی لچکم بازی می کردم گفتم : قرار شد دور و بر شما نباشم . من که نمی دونستم شما اینجایین وگرنه اون حرفا رو نمی زدم . تایماز غرید : هنوزم زبونت درازه. آیناز گفت : بسه داداش . قبض روح شد طفلک. بعد رو به من ادامه داد: تایماز قول داده کمکمون کنه . تایماز پاشو انداخت رو پاش و گفت : من همچین حرفی نزدم . آیناز دست داداشش رو گفت : داداشـــــ!!! اذیت نکن دیگه . خودت گفتی می پرسی ببینی چیکار می شه براش کرد . تایماز گفت : فقط می پرسم. هیچ قول دیگه ای نمی دم . هنوز زخم چاقو و زخم زبونهایی که زده رو فراموش نکردم . آیناز رو به من گفت : من دیشب با خان بابا حرف زدم . بهش گفتم می تونه تو حساب کتابها و کارهایی که قبلاً آسلان براش انجام می داد ، از تو کمک بگیره . اونم چون الان دست تنهاست چیزی نگفت . راضی کردن مامان هم با بابا. اونقدر خوشحال شدم که ناخودآگاه جلوی پای آیناز زانو زدم و دستش رو بوسیدم و گفتم : ممنون خان زاده لطفتون روهرگز فراموش نمی کنم . تایماز زیر لب گفت : اینطور حرف زدن رو بلد بودی ؟ من فکر می کردم فقط پاچه می گیری. یه لحظه موقعیتم یادم و با غیظ برگشتم طرفش که یه چیزی بگم که دیدم تایماز با یه پوزخند داره نگام می کنه . نگاه من رو دید گفت : آ آ مواظب باش زبونت بی موقع باز نشه که همه ی کاسه کوزه ات رو می ریزم به هم ها . من به احترام یه دونه آبجیم دارم همچین خبط بزرگی می کنم و منتظرم یه گزک دستم بدی که همه چی رو خراب کنم . انگار با این حرفاش لبام رو به هم دوختن . همچین رو هم فشردمشون که یه وقت بی اجازه وا نشن. آیناز گفت : بلند شو آی پارا. دوست ندارم اینطوری ببینمت . تو یه جورایی با شجاعتت برام اسطوره ای . نمی خوام رو زمین ببینمت . بلند شو و به این پدر و داداش من نشون بده من اشتباه نکردم . بلند شدم و قدر شناسانه نگاهش کردم و گفتم : همه ی تلاشم رو می کنم خان زاده بعد از اون روز ، تا دو مونده به روز حرکت به زنجان ، طرفهای عصر همراه آیناز و تایماز و بعضی وقتها ، بیگم خاتون برای تمرین به خرمن دره می رفتم . تایماز نسبتاً ملایم تر شده بود و کمتر من رو با الفاظ تحقیر آمیز صدا می کرد ، ولی هنوز هم اون نگاه از بالا به پایینش آزارم می داد. هر بار که با آیناز حرف می زدم ، حس می کردم درِ یه دنیای جدید به روم باز می شه . این دختر با همه ی آدمهایی که تو زندگیم دیده بودم فرق داشت . هر روز سر نماز شفای پاهای آیناز رو از خدا می خواستم . نمی دونستم راجع به درس خوندم ، تایماز تونسته کاری بکنه یا نه ؟ آیناز که اظهار بی اطلاعی می کرد و می گفت : اگه خبری بشه حتماً خودش می گه و نمی خواست سوال کنه . منم اونقدری ازش حساب می بردم که حرفش رو پیش نکشم. واقعیت این بود که من هر کی که بودم و هر گذشته ای که داشتم خونه ی اونا به قول خودش یه کلفت بودم. اینکه اون زمان دخترها بخوان درس بخونن و برن مدرسه ، هنوز جای بحث داشت و خیلی ها اون رو خلاف شرع می دونستن. چه برسه به اینکه یه کلفت رده پایین بخواد یه همچین کاری بکنه . وقتی به این چیزها فکر می کردم ، به کل نا امید می شدم که این کار شدنی باشه. مدرسه ای هم که آیناز درش درس خونده بود و دیپلم گرفته بود ، مدرسه ملی بود یعنی پولی بود به قول معروف دولتی نبود . مدارس دولتی اون زمان به پسرها اختصاص داشت . آیناز می گفت که اگه تایماز بتونه آشنا پیدا کنه که از من یه امتحان بگیرن و اجازه بدن به جای خوندن ابتدایی از دبیرستان شروع کنم ، اونطوری هم هزینه اش کمتر در می یاد و هم من زودتر دیپلم می گیرم . می گفت اگه این کار شدنی باشه ، خودم باهات کار می کنم و بهت درس می دم تا آماده ی امتحان بشی. دو روز مونده بود به زمان حرکتمون که ازم خواستن به دیدن بیگم خاتون برم . لباسام رو مرتب کردم و لچکم رو کشیدم جلوتر و رفتم به دیدنش. تقه ای به در زدم و با کسب اجازه وارد شدم . لباس زیبایی پوشیده بود که وقار و زیباییش رو چند برابر کرده بود . نگاهی به سرتاپام کرد و گفت : برای مسابقه حاضری؟ گفتم : اگه خدا بخواد بله. گفت : صدات کردم تا این لباسها رو امتحان کنی. این گیوه ها رو هم بپوش ببینم اندازه ات هست یا نه .من تو رو یه خان زاده معرفی می کنم و دوست ندارم ظاهر و مهمتر از همه رفتارت خلاف این رو نشون بده . اونجا که رفتیم از کنار من تکون نمی خوری و بی اجازه ی من حرف نمی زنی ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh
▪️در سوگ نبی جهان سیه می پوشد ▪️در سینه، دل از داغ حسن می جوشد ▪️از ماتم هشتمین امام معصوم ▪️هر شیعه ز درد، جام غم می نوشد. 🏴 🏴 🥀 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
چقدر اخر این ماه سخت وسنگین است تمام آسمان و زمین بیقرار و غمگین است بزرگتر زِ غم و داغ وداع فاطمه با است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بـہ نام آنکہ گل راخندہ آموخت 🕊وبرجان شقایق آتش افروخت ✨بـہ نام آن کہ جان رازندگی داد 🕊طبیعت رابہ جان پایندگی داد ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 💫الهی به امیدتو💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💐روزتان معطر به ذکرصلوات برمحمدوآل محمد (علیهم السلام)💐 🌺💚السلام علیک یابقیة الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🌺💚السلام علیک یا رسول الله(ص) 🌺💚السلام علیک یا حسن مجتبی(علیه السلام) 💚🌺السلام علیک یااباعبدالله الحسین(علیه السلام) 🌺💚السلام علیک یا علی ابن موسی رضا(علیه السلام) 💐السلام علیک یا اهل البیت النبوه جمیعا" ورحمة الله وبرکاته💐 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆خداوندبدگویی ازدیگران را رادوست ندارد 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 5 آبان ماه 1398 🌞اذان صبح: 04:57 ☀️طلوع آفتاب: 06:21 🌝اذان ظهر: 11:48 🌑غروب آفتاب: 17:15 🌖اذان مغرب: 17:33 🌓نیمه شب شرعی: 23:06 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸 یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمد و 3 ڪـوثر رکعت دوم⇦حمد و 3 توحید 📚جمال الاسبوع۵۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆صلوات خاصه امام حسن (ع)💚 🖤حسن یعنی تمام هست زهرا 💚حسن یعنی کریم هر دو دنیا 🖤حسن یعنی سکوت و رازداری 💚حسن یعنی شب و دل بی قراری 🖤حسن یعنی غروری که شکسته 💚حسن یعنی شهود دست بسته 🖤حسن یعنی غروب و رنگ نیلی 💚حسن یعنی دوشنبه ضرب سیلی 🖤حسن یعنی بقیع تیره و تار 💚حسن یعنی در وتیزیِ مِسمار 🖤حسن یعنی نه شمعی نه مزاری 💚حسن یعنی نداری گریه داری 🖤حسن یعنی به رنگ ارغوانی 💚حسن یعنی شکسته درجوانی 🖤حسن یعنی شهید زهر کینه 💚حسن یعنی غریب اندر مدینه 🖤حسن یعنی تمام عشق مادر 💚حسن یعنی عزیز قلب حیدر 🖤شهادت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (ع) 💚و رحلت پیامبر (ص) 🖤و شهادت امام رضا«ع» را به شما تسلیت عرض میکنم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 دوست خوبم 💕 دنیا را برایت 🌸 شـادِ شـاد 💕 و شادی را برایت 🌸 دنیـا دنیـا 💕 آرزو دارم... 🌸اولین یکشنبه آبان ماه تون 💕در پناه خدا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ ✨رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ ✨وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا ﴿۴۰﴾ ✨محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست ✨ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است‌‌ ✨و خدا همواره بر هر چيزى داناست (۴۰) 📚سوره مبارکه الأحزاب ✍آیه ۴۰ http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️
👩 وظایف زن در خانه 🏠 ✅ سوال:☘🌸 🚦شوهرم به من دستور می دهد باید کارهای خانه را انجام بدهی و باید غذایش سر وقت حاضر باشد و لباسش اتو باشد آیا از نظر شرعی انجام این کارها بر زن واجب است؟⁉ 🔹پاسخ:☘🌸 🖋همه مراجع: خیر مرد حقّ ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور كند. 🖋ایت الله مظاهری: چون عقد ازدواج معمولاً مبنى بر خانه دارى زن و بچه دارى و شيردادن او انجام میگيرد، بنابراين خانه دارى و بچه دارى و شيردادن مطابق معمول به عهده زن میباشد، مگر اينكه در ضمن عقد شرط كند كه چنين وظيفه اى نداشته باشد يا حق الزحمة خود را در برابر اين كارها بگيرد. 📚 منبع: مسأله 2414 رساله 12 مرجع ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ منتشر کنید👇 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️
❣امام علی (ع) رابطه‌ی عاطفی خود را با حضرت زهرا (س) تشبیه به یک جفت کبوتر می‌کند : ما همانند دو کبوتر در یک آشیانه بودیم که از نشاط، سلامت و جوانی برخوردار بودیم.(کافی.ج۳) 〰〰〰〰〰〰 ❤️عشق یعنی اینکه زهرا هرسحر قبل از نماز❤️ ❤️ساعتی محو تماشای علی می ایستد. . .❤️ 💕💖💞💓💗💖💕💖💞💓💗💖💕 💫قدّ و بالای علی از چشم زهرا دیدنیست، 💫وای! وقتی میرسد دریا به دریا دیدنیست... ✅این گونه باشیم 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕 زوجین عاشق با ما همراه شوید🔰 🆔 @zendegiasheghaneh
🖼 #عکس_نوشته 👨🏻 #سیاست_های_مردانه 📝چگونه محبت قلبی خودرا به همسرتان ابراز کنید. 🆔 @zendegiasheghaneh 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #همسرانه #عشوه_و_ناز_زنانه #سیاست_های_زنانه 📝 راز های دلبری 🎤 استاد دهنوی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 دیگر کلیپ های آموزشی در🔰 🆔 @zendegiasheghaneh 💕
🖼 #عکس_نوشته 👨🏻 #سیاست_های_مردانه 📝چگونه محبت قلبی خودرا به همسرتان ابراز کنید. 🆔 @zendegiasheghaneh 💞
🖼 #عکس_نوشته 👨🏻 #سیاست_های_مردانه 📝چگونه محبت قلبی خودرا به همسرتان ابراز کنید. 🆔 @zendegiasheghaneh 💞
🖼 #عکس_نوشته 👨🏻 #سیاست_های_مردانه 📝چگونه محبت قلبی خودرا به همسرتان ابراز کنید. 🆔 @zendegiasheghaneh💞
🖼 #عکس_نوشته 👨🏻 #سیاست_های_مردانه 📝چگونه محبت قلبی خودرا به همسرتان ابراز کنید. 🆔 @zendegiasheghaneh 💞
🖼 #عکس_نوشته 👨🏻 #سیاست_های_مردانه 📝چگونه محبت قلبی خودرا به همسرتان ابراز کنید. 🆔 @zendegiasheghaneh 💞
🖼 #عکس_نوشته 👨🏻 #سیاست_های_مردانه 📝چگونه محبت قلبی خودرا به همسرتان ابراز کنید. 🆔 @zendegiasheghaneh💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ✍ سفر شفا بخش ازدواج ازسری فیلمهای آموزشی جیمی اوانس که طرفداران زیادی پیداکرده ادامه کلیپهای آموزشی🔰🔰 @zendegiasheghaneh
#همسرانه💑 یکی از اشتباهاتی که بسیاری از همسران مرتکب آن می‌شوند، استفاده از طعنه و کنایه در صحبت کردن با همدیگر است. این طعنه‌ها به مرور باعث ایجاد مشکلات عاطفی برای طرفین می‌شود. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh