21.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #همسرانه
✍ سفر شفا بخش ازدواج
ازسری فیلمهای آموزشی جیمی اوانس که طرفداران زیادی پیداکرده
ادامه کلیپهای آموزشی🔰🔰
@zendegiasheghaneh
#آی_پارا
#پارت_بیستم
گفتم : چشم بانو . همه ی سعی ام رو برای حفظ آبروی شما می کنم . الان شاید بهترین فرصت برای پس دادن درسهای دایه ام باشه که یه عمر به من آموزش داده. اوهمی گفت و به لباسها اشاره کرد لباسها رو برداشتم و با تردید بهش نگاه کردم که یعنی می شه اگه امکان داره جای دیگه عوض کنم و خدمت برسم؟ گفت : نه . گفتم همینجا عوض کن. ناچاراً در حالی که تو دلم فحش بارونش می کردم ، لباسها رو عوض کردم . حمامهای اون زمان حالت خزینه داشت و همه جلوی هم لخت بودن اما کسی اینطوری وقیحانه زل نمی زد به آدم و هر چه که بود همه باهم لخت بودن . اگه کسی هم بد نگاهت می کرد خوب تو اون رو اونطوری نگاه می کردی که از رو بره . ولی حالا بانو لباس داشت و من بی لباس . درسته لباس زیرم رو در نیاوردم ولی چون سینه بند بستن اونم قبل از ازدواج ، خیلی مرسوم نبود و من هم از این قاعده مستثنی نبودم ، سینه های کوچک و مرمرینم رو خالصانه جلوی دید بانو قرار داده بودم . این کار بانو رو هم تو لیست ظلم های این خاندان در حق رعایا قرار دادم . این خواست بانو یه جور بی حرمتی و کم ارزش کردن شخصیت طرف و به نوعی زورگویی بود . چون قدرت دست اون بود ، امر می کرد و خدمه مجبور به اجرای اوامر بودن . لباسها رو عوض کردم و سعی کردم ذهن دلخورم رو با این امید که همه چی بهتر خواد شد ، آروم کنم . ظاهراً از طرز دوخت لباس و اینکه کاملاً اندازه ام بود راضی به نظر می رسید. سه بار جلوی نگاه تیز بانو لباسهام رو در آوردم و پوشیدم تا اون دو دست لباس رو تایید کرد . نمی دونم شاید با این کار می خواست تن و بدن من رو دید بزنه ببینه مرضی چیزی نداشته باشم که تو این سفر بهش سرایت کنه . هر چی که بود با اجازه مرخصی بانو ، از اون هوای خفه فرار کردم و سعی کردم با اولین تنفس هوای آزاد ، بغضی رو که به خاطر این تحقیر متحمل شده بودم ، قورت بدم و دوباره با غرور برگردم سر کارم.
روز حرکت به زنجان ، تقریباً همه ی اهل عمارت ، جریان شرکت من تو مسابقه رو فهمیده بودن . بعضی ها با حسادت ، بعضی ها با بی تفاوتی و بعضی ها با تعجب نگاهم می کردن . فقط این وسط آیناز و رقیه بودن که تو صورتشون رنگ عشق و دلتنگی رو می شد دید. تا بانو و آیناز تو بغل هم بودن و خداحافظی می کردن ، رقیه اومد جلو و گفت : دلم برات تنگ می شه آی پارا. زود برگرد. گفتم : منم دلم برات تنگ می شه . هم واسه خودت و هم نوازشای شبانه ات. نمی دونم اگه تو دیگه موهامو ناز نکنی چجوری بخوابم . رقیه لبخند نمکینی زد و گفت : اگه قول بدی برنده بشی ، دوبرابر موهات رو ناز می کنم . با دستور حرکت خان ، سریع گونه ی رقیه رو بوسیدم و سوار درشکه شدم . از پنجره ی درشکه برای آیناز دست تکون دادم و اون هم جوابم رو داد و راه افتادیم . کلاً دوازده نفر بودیم . سه نفر خان و بانو و تایماز که تو درشکه ی بزرگتر بودن و جلوتر حرکت می کردن ، سه نفر من و سلطان خانم و فریده که تو درشکه عقبی بودیم ، چهار نفر نگهبان تفنگ بدست که دو تاشون جلو و دوتاشون عقب حرکت می کردن و دونفر هم که درشکه چی بودن .
کلی هیجان زده بودم . اما ظاهرم رو موقر نشون می دادم و کوچکترین حرکت کودکانه ای انجام نمی دادم. این دو نفر ندیمه های خاص بانو بودن که به جز تختخواب همیشه کنارش بودن . با این وصف کاملاً معلوم بود که تو این سفر یکی از وظایف مهمشون زیر نظر گرفتن من و راپورد لحظه به لحظه اعمال و رفتارم به بانو بود . موقر نشسته بودم و تو دلم داشتم بهشون می خندیدم که فکر می کنن می تونن چیزی از من دربیارن . دایه جان صد تا از این ندیمه ها رو حریف بود . من دست پرورده ی اون بودم . تا چشمم به یکی می افتاد می فهمیدم تو کَلَش چی می گذره. یه دو ساعتی راه رفته بودیم که فریده گفت : از بچه ها شنیدم لو دادن آسلان و جریان اجازه ی خان برای بلند کردن موی خدمه ، کار تو بوده ؟ با طمأنینه برگشتم طرفش و در حالی که قیافه ی متعجب به خودم می گرفتم ، گفتم : من ؟ چشماش رو ریز کرد و با قیافه ی حق به جانبی گفت : آره گفتم : من موی خودم رو بتونم حفظ کنم ، هنر کردم . من رو چه به موی بقیه . البته هر کی بوده خدا خیرش بده قیافه ی این خدم و حشم خان یه کم قابل تحمل تر شده . چهار تل شوید در آوردن آدم می تونه دو دقیقه باهاشون اختلاط کنه. کاملاً گرفت که منظورم خود موذیشه و اون دهن گشادش رو بست و جیک نزد . همه ی تنم خشک شده بود. از بس این درشکه بالاپایینمون کرده بود ، حالم داشت به هم می خورد . هی به خودم می گفتم : الان می رسیم . دیگه چیزی نمونده . اما فقط راه بود و راه . تا اینکه واسه نماز نگه داشتن و من آبی به صورتم زدم و بهتر شدم . بدبختی اینجا بود که همین دیشب عادت ماهانه ام شروع شده بود و دل پیچه هم امانم رو بریده بود.
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@zendegiasheghaneh
@tafakornab
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتے
✅ خوردن روزانه ۱۵-۱۰ بادام
با ۴-۳ خرما از ساییدگی استخوان
و آرتروز جلوگیری می کند
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
🌟 ده چیز ده چیز دیگر را مےخورد
1⃣نیکی بدی را
2⃣ تکبر علم را
3⃣ توبه گناه را
4⃣ دروغ رزق را
5⃣ عدل ظلم را
6⃣ غم عمر را
7⃣ صدقه بلا را
8⃣ خشم عقل را
9⃣ پشیمانی سخاوت را
🔟 غیبت حسن عمل را
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستانم لايق شڪوفہ هاى🌷
اجابت نيستنداما ازآنجايى
ڪہ پروردگارم رارحمان
و رحيم ميشناسم🌷
بہترينہا را امشب برايتان
طلب ميڪنم🌷
شبتون آروم ودرپناه خدا🌷
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
...... 🕊 🖤 🕊 ......
◼ عزاداری هاتون قبول حق
ان شاءالله بهزودی سعادت
قدم زدن در بین الحرمین بقیع
نصیب همه شما مومنان و
عاشقان اهل بیت علیهم السلام بشه
ان شاءالله نبی مکرم اسلام
صلی الله علیه و آله و سلم
شفیع شما در روز قیامت باشه
◼ شبتون محمدی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🍃الهی به امیدتو🍃
باحب تو برمذهب خودمینازم
سر رابه فدای مقدمت میسازم
من فانی فی الله شوم وقتی که
سجاده ی خود رُو به تو می اندازم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر نام حسین وکربلایش صلوات
بر نام ابوالفضل و وفایش صلوات
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
🏴السلام علیک یا اباعبدالله🏴
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکرروز👆
یاقاضی الحاجات×صد
#نماز_روز_دوشنبہ
✍هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره
برایش نوشته شود
2رکعت ؛
درهر رکعت بعدازحمد
یک آیةالکرسی ،توحید ،فلق وناس
بعدازسلام۱۰ استغفار
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز👆
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #دوشنبه 6 آبان ماه 1398
🌞اذان صبح: 04:58
☀️طلوع آفتاب: 06:22
🌝اذان ظهر: 11:48
🌑غروب آفتاب: 17:14
🌖اذان مغرب: 17:32
🌓نیمه شب شرعی: 23:06
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh