#همسرانه
چهار فعل طلایی را در روابط همسران به خاطر داشته باشید:
1⃣ کنار آمدن
2⃣ گـوش دادن
3⃣ بازسازی کردن
4⃣ قـدردانی کردن
@zendegiasheghaneh
@shamimrezvan
🔔 #تربیت_کودک
📚 چند هزار صفحه کتاب تربیتی رو تو یه جمله ميشه خلاصه كرد.👌🏻
فرزندتون، اونی نمیشه که دوست دارید،
اونی میشه که هستید❗️
✅ پس خودتونو بسازید...
@zendegiasheghaneh
@shamimrezvan
#آی_پارا
#پارت_صدوهشت
تایماز خیز برداشت سمت ما و منو از دست مادرش گرفت و در حالی که سرم رو تو بغلش گرفته بود و جای موهای کشیده شدم که شدید ذوق ذوق می کرد ، نوازش می کرد رو به بانو با فریاد گفت : از خونه ی من برو بیرون !!! به چه حقی دست رو زن من بلند می کنی ؟ آیناز مهربون و دلرحم از این همه بلبشور ترسیده بود و داشت اشک می ریخت . مثل میت وسط اتاق بودم . تایماز بازومو گرفت تا بلندم کنه اما تو یه لحظه نتونستم در برابر هجوم مایع معدم مقاومت کنم و رو فرش وسط اتاق بالا آوردم . به زحمت نگاه نادمی به تایماز انداختم و چشام سیاهی رفت . چشمام رو که باز کردم ، همه جا سفید بود . به لحظه حس کردم مردم. چقدر این حس بعد از اون همه مشکلات شیرین بود . یه دفعه تایماز بالا سرم ظاهر شد . وای پس نمرده بودم . لبام خشک بود . به زحمت از هم بازشون کردم و پرسیدم : اینجا کجاست ؟ با دستش سرم رو نوازش کرد و گفت : بهداريه عزیزم . گفتم : پدر و مادرت کجان ؟ گفت : تو خونن. حالت بد شد . آوردمت اینجا. نگران چشمم رو دوختم بهش و گفتم : تایمازحالا چی می شه ؟ دستش رو گذاشت رو گونم و گفت : هیچی . اونا برمی گردن اسکو و من و تو آیناز و بابک ( بابای کوچک ، بابایی، خان بابا ) اینجا می مونیم و زندگیمون رو می کنیم. با تعجب پرسیدم : بابک ؟ دستش رو گذاشت رو شکمم و گفت : آره دیگه بابک بابا . با اخم گفتم : ولی من دختر می خوام !!! خندید و گفت : خوب بعد از بابک برام یه دختر بیار. که نازگل باباش باشه . اما من می دونم اولی پسره . گفتم : اگه دختر شد ؟ خم شد و پیشونیم رو بوسید و گفت : من که می دونم پسره اما اگه دختر شد، دومی پسر می شه . دیگه این بحث رو ادامه ندادم و گفتم : تایماز من می ترسم . من نمی خوام بین تو و خونوادت باشم . از اول هم از همچین روزی می ترسیدم . خدا لعنت کنه آسان بی وجدان رو . دید نتونست خودش کاری بکنه ، رفت به خان و بیگم خاتون گفت که اینطوری زهرش رو بریزه . تایماز پوفی کرد و گفت : دیر یا زود این اتفاق می افتاد . حالام چون ما یه کم بهم ریخته بودیم برامون فشار مضاعف بود وگرنه قابل پیش بینی بود این ماجرا. البته تو نگران نباش . چند روز دیگه آروم می شن . تو زن عقدی و قانونی من هستی و کسی نمی تونه حق داشتنت رو ازم بگیره . فقط این چند روز جلوی چشمشون نباش . نمی خوام بهت توهین کنن. با این حالت هم اصل" صلاح نیست خیلی تو چشمشون باشی . مادر رو می شناسی !!! من و آیناز حلش می کنیم . کمکم کرد بلند شم . سید على تو درشکه منتظر بود . پیش این خونواده هم بی آبرو شده بودم . جوری که این قوم يجوج مجوج حمله کردن ، اینا الان پیش خودشون چه فکرا که راجع به من نکرده بودن . وارد خونه که شدیم ، کسی نبود . خودم رو برای به جنگ درست و حسابی حاضر کرده بودم . اما خوشبختانه بی خطر رفتیم تو اتاقمون . چند دقیقه بعد اکرم اومد و از تایماز خواست به مهمونخونه بره . ظاهرا منتظرش بودن اونجا . تایماز نگران نباشی گفت و رفت پایین . یه حسی بهم می گفت : برم ببینم چی می گن. پاورچین پاورچین رفتم پایین . سرم هنوز سنگین بود . اما خیلی بهتر از صبح بودم . در مهمونخونه باز بود . بنابراین کنار در ، بغل دیوار ایستادم و گوش دادم . بانو همینطور من و تایماز و آیناز رو نفرین می کرد و هی به خاطر حماقت بچه هاش به خدایی که می دونم اعتقادی بهش نداشت شکایت می کرد . خان با یه لحظه آروم بگیر گفتن ، سکوت رو حکم فرما کرد و رو به تایماز گفت : من به هیچ عنوان این دختر رو به عنوان عروس قبول ندارم. یا طلاقش می دی یا اگه دلت به حالش می سوزه و نمی خوای آواره بشه ، باید دوباره با اونی که من می گم ازدواج کنی وگرنه از ارث محرومت می کنم . آیناز گفت :خان بابا؟؟ خان غرید : تو یکی خفه شو که هر چی می کشم از دست توه. اگه اینقدر لی لی به لالای این کلفت نمی ذاشتی و وقتی این برادر احمق تر از خودت این تصمیم مزخرف رو می گرفت ، خبرمون می کردی، کار به اینجا ها نمی کشید . مگه شما ها بی کس و و کار و یتیمین که سرخود ازدواج می کنین. لابد پس فردا باید بیام حنا بندون تو ؟ منتظر بودم ببینم تایماز چی می گه !!! يعنی طلاقم میداد ؟ با یه بچه تو شکمم ؟ یا اینکه از سر دلسوزی نگهم می داشت و سرم هوو می آورد ؟ خان دوباره پرسید : هان چی می گی ؟ تایماز محکم گت : نه طلاقش می دم و نه زن دیگه ای می گیرم . زن من بارداره . من دوسش دارم و نمی خوام با هیچ کس دیگه ای ازدواج کنم . این ارث و میراثتون رو نگه دارین واسه خودتون . من نیازی بهش ندارم . بانو با صدای جیغ مانندی گفت : خدای من !!! خدایا منو بکش از دست این بچه های دوونه راحتم کن . با چه رویی تو صورت زنای خانای دیگه نیگا کنم آخه ؟ كلفت خونم از پسرم حامله س ! این ننگ رو چطور پاک کنم ؟ تایماز با خشم گفت : آی پارا کلفت خونه ی شما نیست . خانوم خونه ی منه . زن منه .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتے
💚درمان پوکی استخوان
🍏✍🏻درمان طبیعی:
🔶☜صبح: شیر عسل، ظهر: شیر خرما
🔶☜عصرانه: پودر سنجد(که از مخلوط پودر پوست و گوشت و هستۀ سنجد است) مخلوط با شیر
🔶☜عصرانه یا وسط روز: خوردن مخلوط سه شیره (خرما، انگور، توت)
🔶☜شب: مغز گردو با پنیر
🍎✍🏻درمان شیمیائی: ویتامین B۱، قرص کلسیم D، قرص کلسیم غضروفی (با تجویز پزشک متخصص)
📚حکیم ضیایی
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
🦋سه چیز در زندگی یکبار به تو داده میشود
والدین ، جوانی ، شانس
🦋سه چیز را هرگز نخور
حق ، مال حرام ، غصه
🦋با سه چیز همیشه دوستی کن
عشق ، عدالت ، عبادت
🦋سه چیز را از دست نده
برادر ، رفیق ، امید
🦋سه چيز باعث سقوط انسان است
غرور ، دشمنی ، جهل
🦋سه چیز باعث خوشنامی انسان است
درستکاری ، محبت ، دوستی
🌹 #عاشقانه🌹
@zendegiasheghaneh
هوای سردِ زمستان، 🌨☃❄️
بهارِ آغوشَت؛🌈🌸💑
تناقضی ست که با هم عجیب می چسبد...!💏💞
http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
#کانال_آموزش_خانواده_بهشتی 👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
دعامی کنم
خونه دلتون گرم
یک دل شادو بی غصه
یک زندگی آروم
و عاشقانه
و یک دعای خیر از
ته دل !
نصیب لحظه هاتون
تواین شب سرد زمستانی 💐
شبتون آروم ...🌙🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نام آن که خلاق جهان است
امید بی پناه وبی کسان است
به نام آن که یادآوردن او
تسلی بخش ،قلب عاشقان است
"به نام خداوند بخشنده مهربان"
🌹الـــهی به امیـــد تو
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم
💫بر گلشن و گل، به بـویِ مهدی صلوات
برشــیفتـگان کـــــویِ مهدی صلوات
سر می زند از کنـارِ کعبــه خورشـید
در سعی و طواف روی مهدی صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#السلام_علیک_یااباعبدالله_ع
روزی ڪه رو به
بـامِ تو آغاز می شود
زیبـاترین، بخیر ترین
صبـح می شود..
#سلام_ارباب_خوبم
#سلام_صبـحتون_حسینی
┄❊○♡○❊┄
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_وتفسیرآیه☝️
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #یکشنبه 13 بهمن ماه 1398
🌞اذان صبح: 05:38
☀️طلوع آفتاب: 07:04
🌝اذان ظهر: 12:18
🌑غروب آفتاب: 17:32
🌖اذان مغرب: 17:51
🌓نیمه شب شرعی: 23:35
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸 #ذکرروز یکشنبه ۱۰۰ مرتبه
💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐
🌸ای صاحب جلال و بزرگواری
💗این ذکر موجب فتح و نصرت میشود
#نماز_آمرزش👇
✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛
رکعت اول⇦حمدو3ڪـوثر
رکعت دوم⇦حمدو3توحید
📚جمال الاسبوع۵۴