eitaa logo
خانواده بهشتی
5.3هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
15.7هزار ویدیو
148 فایل
مدیریت؛ @mosafer_110_2 تبلیغ بانوان؛ eitaa.com/joinchat/638124382Cd9f65b52cc تبلیغ مذهبی،خبری،بانوان؛ eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b
مشاهده در ایتا
دانلود
#بسته_سلامتی 🍎فصله اناره انار بخورید: 🍎انار شیرین 🍏جهت پاڪسازی خون، تقویت ڪبد 🍎انار میخوش 🍏ڪاهش حرارت و حدّت صفرا 🍎انار ترش 🍏 درمان درد و سوزش دهانه معده نکته 🍎در مصرف انار ترش زیاده روی نڪنید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ برای رسیدن به آرامش دو چیز را ترک کن: یکی اینکه بخواهی دائم در مورد دیگران قضاوت کنی یکی اینکه بخواهی دائم مورد تأیید دیگران باشی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
خاک لباسامو تکوندم و بقچم رو تو چمدون تایماز چپوندم و گفتم : حاضرم بریم . گفت : بریم . یه دو ساعتی که راه رفتیم ، از دور یه آبادی دیدیم . هر دو خوشحال به سرعتمون اضافه کردیم . به مزارع آبادی که رسیدیم انگار دنیا را به من دادن . وارد آبادی که شدیم ، تایماز سراغ کدخدا رو گرفت . خونش رو نشونمون دادن. کدخدا با خوشرویی ازمون استقبال کرد و ما رو به خونش دعوت کرد . برامون چای و صبحانه آوردن . تایماز گفت که اسبمون تو راه مریض شد و مرد و حالا دنبال دو تا اسب سرحال می گردیدم. کدخدا گفت : ناشتاییتون رو بخورین .بذار عیالت تو خونه بمونه . خودت با من بیا بریم برات اسب پیدا کنم . از شنیدن لفظ عیال خجالت کشیدم و اصلاً سرم رو بلند نکردم ببینم تایماز چه عکس العملی نشون می ده. صبحانه رو که خوردیم ، تایماز و کدخدا رفتن تا اسب بخرن . منم ساکت گوشه ی اتاق نشسته بودم . زن کدخدا گفت : لابد خسته ای دختر جان . بذار برات متکا بیارم یه کم بخواب تا شوهرت بیاد . تشکر کردم و اصرار پشت اصرار که خسته نیستم اما اون اصرار من رو تعارف قلمداد کرد و برام متکا و رو انداز آورد و گفت : بخواب . تو خونه مرد نداریم . شوهرت که بیاد بیدارت می کنم . سرم به بالش نرسیده خوابم برد. ** با احساس نوازش گونم هوشیار شدم و یکدفعه چشمام رو باز کردم . دیدم که دست تایماز عقب رفت . با اخم نشستم و گفتم : چیکار می کردی خان زاده ؟ دستش رو گذاشت رو لبش و گفت : هیس!!! گفتم : معنی کارت چی بود ؟ چرا به صورتم دست زدی هان ؟ شده بودم اون آی پارای بد عنقی که تا دیروز بودم . تایماز چینی به پیشانیش انداخت و گفت : چه خبرته دور ورداشتی . خواستم آروم بیدارت کنم که مثل صبح سکته نکنی . چی خیال کردی که کشته مرده ی دست زدن به تو ام ؟ خدا دیشب رو ازم گرفته بود که الان بیام دست بزنم ؟ با این حرفش هم خجالت کشیدم هم نارحت شدم . راست می گفت ، اگه نیت بد داشت که دیشب وسط بیابون که کسی دادرسم نبود هر کاری می خواست می کرد . یه جواریی با این نشونم داد قدرت دست اونه . اما خودم رو از تک و تا ننداختم و گفتم : ترجیح می دم از خواب با سکته پاشم تا دسته غریبه بهم بخوره. نیشخندی زد و گفت : پس اون من بودم رو اسب چسبیده بودم به اربابم ؟ حرفش دهنم رو زهر کرد . هم یادآوری کرد که بغلش کرده بودم و هم یادم انداخت هنوز اربابمه. لچکم رو جلو کشیدم و بلند شدم و بی حرف روانداز رو تا کردم .چی می تونستم بگم . هر چی میگفتم ، یه چیزی داشت دلم رو آتیش بزنه . الان به حمایتش نیاز داشتم . یه جورایی تنها کسی بود که داشتم پس باید کوتاه می اومدم . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌛شب بخیر🌜 یعنے: 🌙یڪ روز دیگرهمراهت بودم 🌟یڪ روزدیگردوستت داشتم 🌙یڪه روزدیگرحواسم به توبود 🌟یڪ روزدیگر🌙 ⭐️جزتوڪسے برایم مهم نبود #شب_بخیر✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهارمین روز آذر‌ماه را با نامت آغاز میکنم 💫 بسم الله النور ✨ بسم الله نورعلی کل النور ✨ خدایا ❣ امروز به زندگیمان نور رحمت بی انتهایت را بتابان آمین❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چهارمین روز آذر ماه را پُر برکت کنیم 🌸با صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش🌸 ✨ 🌸الّلهُمَّ ✨🌸صلّ ✨ 🌸علْی ✨ 🌸محَمَّد ✨ 🌸وآلَ ✨ 🌸محَمَّدٍ ✨ 🌸وعَجِّل ✨🌸 فرَجَهُم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❤️ سرمایه ی عاشقان هستی ناز است با هیچ کسی مگو، که این یک راز است از رونــق درس نـــدبه اش فهمیدم که مکتب عشق،جمعه ها هم باز است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
صبحم شروع مےشود آقا بہ نامتان ‌ روزےِ من همہ جا ذکر نامتان ‌ صبح علي الطلوع سلام بر شما ‌ من دلخوشم بہ جواب سلامتان ‌ ❤️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#ثمره_ادب_دربرابرخداوند👆 #ذکرروزدوشنبه یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد #نماز_روز_دوشنبہ ✍هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره برایش نوشته شود 2رکعت ؛ درهر رکعت بعدازحمد یک آیة‌الکرسی ،توحید ،فلق وناس بعدازسلام۱۰ استغفار @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 4 آذر ماه 1398 🌞اذان صبح: 05:21 ☀️طلوع آفتاب: 06:49 🌝اذان ظهر: 11:51 🌑غروب آفتاب: 16:53 🌖اذان مغرب: 17:12 🌓نیمه شب شرعی: 23:07 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به اولین دوشنبه آذرماه خوش آمديد روزتون عالی🍃🌷 خدایا❣ بهترین هارا نصیب دوستانم کن🍃🌺 روزی فراوان برکتی عظیم دلخوشی بسیار🍃🌼 تقدیری قشنگ و عاقبت بخیرشان کن🍃🌸 آمین❣
💎از امام حسن (ع) سؤال‌ شد:  پستى‌ و ناكسى‌ چيست‌ ؟ فرمود : به‌ خود رسيدن‌ و بى‌اعتنايى‌ به‌ همسر . 📚(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 228) 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨ 💎 امام حسین علیه السلام فرمودند : ✍ اوّل سلام بعد سخن، خدایت عافیت دهد، تا کسى سلام نکند اجازه ورود (یا سخن به او) ندهید. 📚 تحف العقول 246.
‼️ گوش دادن به خوانندگی زن 🔷س 3516: آیا گوش دادن به اشکال دارد؟ ✅ج: بطور کلی گوش دادن به اگر به صورت باشد یا موجب يا مستلزم ديگرى‌ شود، جايز نيست.‏ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ✨وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ ﴿۶۰﴾ ✨پس صبر كن كه وعده خدا حق است ✨و زنهار تا كسانى كه يقين ندارند تو را ✨به سبكسرى واندارند (۶۰) 📚سوره مبارکه الروم ✍آیه ۶۰
❗️نگذاریدقهرهایتان طولانی شود ❗️نگذاریدبغض‌هاطوفان شود ❗️نگذاریددلتان احساس سنگینی کند هرچقدرهم ک صدایتان بالارفت اخمتان درهم شد ❤️باحرفی، ❤️آغوشی، ❤️نگاهی یک نقطه ‌پایان بگذارید 👌ادامه دادن یعنی ... @zendegiasheghaneh با ما باشید بازندگی عاشقانه 💞👆👆
6⃣– ماهواره ها در سرد شدن روابط جنسی زوج ها مقصرند ♨️شرط رابطه جنسی رضایت‌بخش این دیدگاه کمال‌گرایانه نیست و آدم‌ها هم اصولا در زندگی معمولی بنا نیست که همه خصوصیت‌های فیزیکی مطلوب را به صورت یک‌جا داشته باشند. @zendegiasheghaneh 🔆ویژگی‌های جسمانی و شخصیتی آدم‌ها با هم متفاوت است اما آن چیزی که توسط رسانه‌ها تبلیغ می‌شود، معمولا نمایش تمام خصوصیات مثبت به صورت یک‌جاست که منجر به ایجاد دیدگاهی کمال‌گرایانه می‌شود. به این ترتیب بسیاری از افراد همواره نسبت به شرایط خود یا شریک زندگی‌شان احساسی ناخوشایند دارند که همین احساس ناخوشایند باعث سرد شدن روابط جنسی شان می شود. ❌یکی از دلایل سرد شدن روابط جنسی کمال‌گرایی و القای آن در شبکه‌های مجازی و ماهواره است 7⃣– هماهنگ نشدن با تغییرات همسر با گذشت زمان 🌟زن و شوهر باید انتظارات منطقی و درستی از هم داشته باشند تا روابط جنسی شان سرد نشود. زوج‌ها نمی‌توانند توقع داشته باشند طی سال‌هایی که از ازدواج‌شان می‌گذرد شرایط زندگی‌شان دچار تغییرات نشود. گذر این سال‌ها به معنای این است که سن بالا رفته و کارکرد اجزای مختلف بدن دچار تغییراتی می‌شود که بعضا جدی و غیر قابل اجتناب است؛ مثل تغییراتی که در یک خانم باردار ممکن است در رابطه با فیزیک و تمایلات جنسی به وجود بیاید یا تغییرات هورمونی یا عروقی که در سنین بالاتر خودنمایی می‌کنند؛ @zendegiasheghaneh ✅ بنابراین زن و شوهر در طول زندگی مشترک باید متناسب با تغییراتی که به صورت ظاهری و کارکردی برای هر دو طرف پیش می‌آید انتظاراتی منطقی از هم داشته باشند. ادامه دارد...🔻 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 کانال زندگی عاشقانه 🔰 🆔 @zendegiasheghaneh🌟
✨همسرتان بدلیل خستگی، میلی به رابطه جنسی ندارد!? از خودتان بپرسید آیا واقعا خیلی خسته است؟ یا بهانه می آورد؟!🤔 👈شما باید همسرتان را سر ذوق بیاورید. باید سعی کنید در پیش‌نوازی و تحریک‌کننده باشید تا همسرتان را بیشتر جذب کنید 👈اگر همسرتان از سروکله زدن روزانه با فرزندانتان خسته است، سعی کنید کارهایی انجام دهید که از فشار روانی همسرتان کاسته شود. 👈مثلا آخر شب می‌توانید حمام را برایش آماده کنید تا کمی آرام بگیرد خودتان فرزندانتان را به رختخواب بفرستید. 💕حتی با کوچک‌ترین رفتار هم می‌توانید به نظر همسرتان رومانتیک بیایید. 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 🔰کانالی ویژه متأهلین🔰 🆔 @zendegiasheghaneh 💞
#رضایت_جنسی_همسران #آراستگی تحقیقات نشان داده اندهرچه خانمهااندام متناسبتری داشته باشندتمایلشان به داشتن رابطه زناشویی ورضایت پس ازبرقراری رابطه شان هم بیشترمیشود @zendegiasheghaneh💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #همسرانه 📝کانون خانواده از انرژی خوب زن خانه تغذیه میشه و شاید یکی از رازهای سرد بودن خونه شمابعد دیدن این فیلم براتون آشکار بشه؛ 💘برای گرمتر کردن خونه های امروزی که به اداره تبدیل شده
با همسرتان رفتاري داشته باشيد. اگر با وی مانند زوجي كه وجودش برايتان ندارد رفتار كنيد شما هم رفتار بي روح و خسته كننده ی او را تجربه خواهيد كرد. @zendegiasheghaneh💞 @shamimrezvan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #بهداشت_جنسی 🔴بهداشت و سلامت جنسی خانمها 🔹 ادامه کلیپ ها در 👇 ❣ @zendegiasheghaneh💞
#همسرانه 💞محترمانه هم می شود #اختلافات_زناشویی راحل کرد ❣می توانیم با همسرمان اختلاف داشته باشیم بدون اینکه #دعوا کنیم 💞آرامش درگفتگو درباره مشکلات تنها #کلیدحل اختلافات است @zendegiasheghaneh
#تربیت_فرزند به کودک؛ مدیریت زمـ🕒ـان رو یادبدین! اما ازکمبودوقت نترسونیدش! مثلابه جای جمله"وقت بازی داره تموم میشه"، 💢بگین: "هنوز10دقیقه،برای بازی فرصت هست" @zendegiasheghaneh @shamimrezvan
اونم بلند شد و گفت : اسب خریدم . زود باش باید راه بیفتیم . سوار اسبها شدیم و از خانواده ی کدخدا تشکر کردیم و راه افتادیم سمت قزوین. تا ظهر یکسره تاختیم. البته با سرعت نمی رفتیم که اسب ها زود خسته نشن. ولی باز حسابی خسته شده بودیم. تایماز نزدیک به یه بوستان افسار اسبش رو کشید و من هم به تبعیت از اون نگه داشتم .گفت : یه کم استراحت کنیم و به این زبون بسته هام استراحت بدیم. بعد راه می افتیم . از اسب پیاده شدم . هیچ وسیله ای برای درست کردن چای نداشتیم . دلم چای داغ و یه حموم گرم می خواست . لباسام در اثر عرق به تنم چسبیده بودن. تو یه سایه روی یه کنده ی درخت نشستم و گفتم : تا تهران چقدر مونده؟ گفت: اگه با اسب بریم. دو روز و نیم . ولی اگه وقتی رسیدیم به قزوین سوار درشکه بشیم ، چهار روز مونده. گفتم : من دلم می خواد زودتر برسم . می شه با اسب بریم؟ در حالی که از تو خورجین اسبش نون و پنیر و شیشه ی آب رو می آورد گفت : من حرفی ندارم . ممکنه اذیت بشی. گفتم : من جون سخت تر از این حرفام . ترجیح می دم زودتر از این خاک و خل و دربه دری راحت شم . لبخندی زد و گفت : حالا که خودت میخوای حرفی ندارم. دلم می خواست من سفره رو آماده کنم اما چون حس می کردم یه جور وابسته ی اونم و مالک اون سفره اونه ، نمی تونستم . زل زده بودم بهش و داشتم موشکافه این موجود عجیب و غریب رو که یه لحظه ساحل آروم و یه لحظه دریای طوفانی بود و نگاه می کردم که گفت : نون و پنیر اینجاست ها !!! یه وقت منو نخوری؟ اخم کردم و گفتم : خیلی از خودت مطمئنی خان زاده !!! من فکرم جای دیگه بود . اصلاً حواسم به شما نبود . گفت : حالا سخت نگیر … نگاه کردنی رو باید نگاه کرد دیگه . من که اعتراضی نکردم. وای دلم می خواست همینجا دارش بزنم. با اخم رفتم سر سفره نشستم و یه لقمه نون پنیر واسه خودم گرفتم . غذامون رو که خوردیم ، سفره رو جمع کردم و گذاشتم تو خورجین اسب تایماز . همونجا رو چمنها دراز کشیده بود و از قرار خوابیده بود. از گره افسار اسبها دور درخت، مطمئن شدم و تکیه دادم به درخت و نشسته خوابیدم. از دراز کشیدن بد جور خجالت می کشیدم. با شنیدن اسمم از فاصله ی دور بیدار شدم. تایماز داشت اسبها رو باز می کرد. اینبار به خواسته ام احترام گذاشته بود و از نزدیک بیدارم نکرده بود. خوش نداشتم کسی وقتی که خوابم ، بیاد و زل بزنه به صورتم. لباسام رو تکوندم و به طرف اسبم رفتم . تایماز گفت : تا شب به کاروانسرا می رسیم . سوار اسبهامون شدیم و حرکت کردیم . تایماز با دو کاسه آش داغ ، وارد حجره شد. تو فاصله ای که رفت غذا بگیره ، منم چمدونش رو که خاک و خلی شده بود روتمیز کردم و گذاشتم گوشه ی حجره. وای چقدر این آش چسبید. بیرون حجره ، تو حیاط کاروانسرا چای هم می فروختن. تایماز دو تا استکان چای هم گرفت آورد تو. چقدر از این بابت ممنونش بودم . بعد از یک روز تمام اسب سواری ، به این چای خیلی احتیاج داشتم . تنها چیزی که نگرانم کرده بود ، تو یه اتاق خوابیدن با تایماز بود . هی به خودم دلداری می دادم که بابا من یه شب تو بیابون خدا باهاش تنها بودم ، کاری به کارم نداشت ، حالا این همه آدم تو این کاروانسراست و یکی می ره یکی میاد ، می خواد چیکار کنه مثلاً؟ ولی دست خودم نبود نگاهش که بهم می افتاد خوف می کردم . تو احوالات خودم غرق بودم و واسه وقت کشی هزار بار بقچه ام رو باز و بسته می کردم که بلاخره صداش دراومد. نگرانی ؟ گفتم : نگران ؟ نگران چی ؟ گفت: چشمات نگرانه . دور خودت بی خود و بی جهت می چرخی . چیزی شده ؟ گفتم : نه هیچی نشده . شما خیالاتی شدی. پوزخندی زد و گفت : شاید. متکای رنگ و رفته و کثیف کاروانسرا گذاشت زیر سرش و گفت : شرط می بندم پر شیپیشه. گفتم : راستی ؟ اگه اینطوره من ترجیح می دم سرم رو روی زمین بذارم. خندید و گفت : فردا تو قزوین می ریم حموم . می دونم تو هم داغونی. بوی عرق جفتمون اتاق رو گرفته . دلم می خواست زمین دهن باز کنه من رو ببلعه. از چیزی که می ترسیدم سرم اومد . من به تمیزی خیلی اهمیت می دادم. آخرش هم بهم گفت که بو می دم . از حرفش رنجیدم . خوب خودش هم بوی عرق می داد . مگه من حرفی زدم ؟ اونم نباید می گفت . یه لحظه خوی وحشیم غلیان کرد و گفتم : من از خودم مطمئنم خان زاده . اگه شما از بوی عرق خودتون که منم رو هم خفه کرده دارین هلاک می شین ، می تونین تو حموم کاروانسرا هم تنتون رو بشورین . آرنجش رو از روی چشمای درشت و سایه خستش برداشت و با نگاهی که خندان بود ، گفت : خیلی رو داری دختر به خدا. بعد پشتش رو کرد به من و گفت : تو هم بخواب. فردا باید زود حرکت کنیم . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh
#بسته_سلامتی نتایج بررسی های اخیر نشان می دهد مصرف روزی یک پیمانه انگور🍇 جریان خون به بافت های آسیب دیده کمر را بهبود می بخشد.بنابراین مصرف این میوه برای درمان بافت های آسیب دیده کمر لازم است. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh