#همسرانه
❗️نگذاریدقهرهایتان طولانی شود
❗️نگذاریدبغضهاطوفان شود
❗️نگذاریددلتان احساس سنگینی کند
هرچقدرهم ک صدایتان بالارفت
اخمتان درهم شد
❤️باحرفی،
❤️آغوشی،
❤️نگاهی
یک نقطه پایان بگذارید
👌ادامه دادن یعنی #غرور...
@zendegiasheghaneh
با ما باشید بازندگی عاشقانه 💞👆👆
#نکات_زناشویی
#سرد_شدن_روابط_جنسی
#تاثیر_رسانه
#اعتیاد_مجازی
6⃣– ماهواره ها در سرد شدن روابط جنسی زوج ها مقصرند
♨️شرط رابطه جنسی رضایتبخش این دیدگاه کمالگرایانه نیست و آدمها هم اصولا در زندگی معمولی بنا نیست که همه خصوصیتهای فیزیکی مطلوب را به صورت یکجا داشته باشند.
@zendegiasheghaneh
🔆ویژگیهای جسمانی و شخصیتی آدمها با هم متفاوت است اما آن چیزی که توسط رسانهها تبلیغ میشود، معمولا نمایش تمام خصوصیات مثبت به صورت یکجاست که منجر به ایجاد دیدگاهی کمالگرایانه میشود. به این ترتیب بسیاری از افراد همواره نسبت به شرایط خود یا شریک زندگیشان احساسی ناخوشایند دارند که همین احساس ناخوشایند باعث سرد شدن روابط جنسی شان می شود.
❌یکی از دلایل سرد شدن روابط جنسی کمالگرایی و القای آن در شبکههای مجازی و ماهواره است
7⃣– هماهنگ نشدن با تغییرات همسر با گذشت زمان
🌟زن و شوهر باید انتظارات منطقی و درستی از هم داشته باشند تا روابط جنسی شان سرد نشود. زوجها نمیتوانند توقع داشته باشند طی سالهایی که از ازدواجشان میگذرد شرایط زندگیشان دچار تغییرات نشود. گذر این سالها به معنای این است که سن بالا رفته و کارکرد اجزای مختلف بدن دچار تغییراتی میشود که بعضا جدی و غیر قابل اجتناب است؛ مثل تغییراتی که در یک خانم باردار ممکن است در رابطه با فیزیک و تمایلات جنسی به وجود بیاید یا تغییرات هورمونی یا عروقی که در سنین بالاتر خودنمایی میکنند؛
@zendegiasheghaneh
✅ بنابراین زن و شوهر در طول زندگی مشترک باید متناسب با تغییراتی که به صورت ظاهری و کارکردی برای هر دو طرف پیش میآید انتظاراتی منطقی از هم داشته باشند.
ادامه دارد...🔻
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
کانال زندگی عاشقانه 🔰
🆔 @zendegiasheghaneh🌟
#نکات_زناشویی
#بایدهای_جنسی
✨همسرتان بدلیل خستگی، میلی به رابطه جنسی ندارد!?
از خودتان بپرسید آیا واقعا خیلی خسته است؟ یا بهانه می آورد؟!🤔
👈شما باید همسرتان را سر ذوق بیاورید. باید سعی کنید در پیشنوازی و
#معاشقه تحریککننده باشید تا همسرتان را بیشتر جذب کنید
👈اگر همسرتان از سروکله زدن روزانه با فرزندانتان خسته است، سعی کنید کارهایی انجام دهید که از فشار روانی همسرتان کاسته شود.
👈مثلا آخر شب میتوانید حمام را برایش آماده کنید تا کمی آرام بگیرد
خودتان فرزندانتان را به رختخواب بفرستید.
💕حتی با کوچکترین رفتار هم میتوانید به نظر همسرتان رومانتیک بیایید.
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
🔰کانالی ویژه متأهلین🔰
🆔 @zendegiasheghaneh 💞
14.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #همسرانه
📝کانون خانواده از انرژی خوب زن خانه تغذیه میشه و شاید یکی از رازهای سرد بودن خونه شمابعد دیدن این فیلم براتون آشکار بشه؛
💘برای گرمتر کردن خونه های امروزی که به اداره تبدیل شده
#همسرداری
با همسرتان رفتاري #عاشقانه داشته باشيد.
اگر با وی مانند زوجي كه وجودش برايتان #اهميتي ندارد رفتار كنيد
شما هم رفتار بي روح و خسته كننده ی او را تجربه خواهيد كرد.
@zendegiasheghaneh💞
@shamimrezvan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #بهداشت_جنسی
🔴بهداشت و سلامت جنسی خانمها
🔹 ادامه کلیپ ها در 👇
❣ @zendegiasheghaneh💞
#آی_پارا
#چهل_وپنج
اونم بلند شد و گفت : اسب خریدم . زود باش باید راه بیفتیم . سوار اسبها شدیم و از خانواده ی کدخدا تشکر کردیم و راه افتادیم سمت قزوین.
تا ظهر یکسره تاختیم. البته با سرعت نمی رفتیم که اسب ها زود خسته نشن. ولی باز حسابی خسته شده بودیم. تایماز نزدیک به یه بوستان افسار اسبش رو کشید و من هم به تبعیت از اون نگه داشتم .گفت : یه کم استراحت کنیم و به این زبون بسته هام استراحت بدیم. بعد راه می افتیم . از اسب پیاده شدم . هیچ وسیله ای برای درست کردن چای نداشتیم . دلم چای داغ و یه حموم گرم می خواست . لباسام در اثر عرق به تنم چسبیده بودن. تو یه سایه روی یه کنده ی درخت نشستم و گفتم : تا تهران چقدر مونده؟ گفت: اگه با اسب بریم. دو روز و نیم . ولی اگه وقتی رسیدیم به قزوین سوار درشکه بشیم ، چهار روز مونده. گفتم : من دلم می خواد زودتر برسم . می شه با اسب بریم؟ در حالی که از تو خورجین اسبش نون و پنیر و شیشه ی آب رو می آورد گفت : من حرفی ندارم . ممکنه اذیت بشی. گفتم : من جون سخت تر از این حرفام . ترجیح می دم زودتر از این خاک و خل و دربه دری راحت شم . لبخندی زد و گفت : حالا که خودت میخوای حرفی ندارم. دلم می خواست من سفره رو آماده کنم اما چون حس می کردم یه جور وابسته ی اونم و مالک اون سفره اونه ، نمی تونستم . زل زده بودم بهش و داشتم موشکافه این موجود عجیب و غریب رو که یه لحظه ساحل آروم و یه لحظه دریای طوفانی بود و نگاه می کردم که گفت : نون و پنیر اینجاست ها !!! یه وقت منو نخوری؟ اخم کردم و گفتم : خیلی از خودت مطمئنی خان زاده !!! من فکرم جای دیگه بود . اصلاً حواسم به شما نبود . گفت : حالا سخت نگیر … نگاه کردنی رو باید نگاه کرد دیگه . من که اعتراضی نکردم. وای دلم می خواست همینجا دارش بزنم. با اخم رفتم سر سفره نشستم و یه لقمه نون پنیر واسه خودم گرفتم . غذامون رو که خوردیم ، سفره رو جمع کردم و گذاشتم تو خورجین اسب تایماز . همونجا رو چمنها دراز کشیده بود و از قرار خوابیده بود. از گره افسار اسبها دور درخت، مطمئن شدم و تکیه دادم به درخت و نشسته خوابیدم. از دراز کشیدن بد جور خجالت می کشیدم. با شنیدن اسمم از فاصله ی دور بیدار شدم. تایماز داشت اسبها رو باز می کرد. اینبار به خواسته ام احترام گذاشته بود و از نزدیک بیدارم نکرده بود. خوش نداشتم کسی وقتی که خوابم ، بیاد و زل بزنه به صورتم. لباسام رو تکوندم و به طرف اسبم رفتم . تایماز گفت : تا شب به کاروانسرا می رسیم . سوار اسبهامون شدیم و حرکت کردیم . تایماز با دو کاسه آش داغ ، وارد حجره شد. تو فاصله ای که رفت غذا بگیره ، منم چمدونش رو که خاک و خلی شده بود روتمیز کردم و گذاشتم گوشه ی حجره. وای چقدر این آش چسبید. بیرون حجره ، تو حیاط کاروانسرا چای هم می فروختن. تایماز دو تا استکان چای هم گرفت آورد تو. چقدر از این بابت ممنونش بودم . بعد از یک روز تمام اسب سواری ، به این چای خیلی احتیاج داشتم . تنها چیزی که نگرانم کرده بود ، تو یه اتاق خوابیدن با تایماز بود . هی به خودم دلداری می دادم که بابا من یه شب تو بیابون خدا باهاش تنها بودم ، کاری به کارم نداشت ، حالا این همه آدم تو این کاروانسراست و یکی می ره یکی میاد ، می خواد چیکار کنه مثلاً؟ ولی دست خودم نبود نگاهش که بهم می افتاد خوف می کردم . تو احوالات خودم غرق بودم و واسه وقت کشی هزار بار بقچه ام رو باز و بسته می کردم که بلاخره صداش دراومد. نگرانی ؟ گفتم : نگران ؟ نگران چی ؟ گفت: چشمات نگرانه . دور خودت بی خود و بی جهت می چرخی . چیزی شده ؟ گفتم : نه هیچی نشده . شما خیالاتی شدی. پوزخندی زد و گفت : شاید. متکای رنگ و رفته و کثیف کاروانسرا گذاشت زیر سرش و گفت : شرط می بندم پر شیپیشه. گفتم : راستی ؟ اگه اینطوره من ترجیح می دم سرم رو روی زمین بذارم. خندید و گفت : فردا تو قزوین می ریم حموم . می دونم تو هم داغونی. بوی عرق جفتمون اتاق رو گرفته . دلم می خواست زمین دهن باز کنه من رو ببلعه. از چیزی که می ترسیدم سرم اومد . من به تمیزی خیلی اهمیت می دادم. آخرش هم بهم گفت که بو می دم . از حرفش رنجیدم . خوب خودش هم بوی عرق می داد . مگه من حرفی زدم ؟ اونم نباید می گفت . یه لحظه خوی وحشیم غلیان کرد و گفتم : من از خودم مطمئنم خان زاده . اگه شما از بوی عرق خودتون که منم رو هم خفه کرده دارین هلاک می شین ، می تونین تو حموم کاروانسرا هم تنتون رو بشورین . آرنجش رو از روی چشمای درشت و سایه خستش برداشت و با نگاهی که خندان بود ، گفت : خیلی رو داری دختر به خدا. بعد پشتش رو کرد به من و گفت : تو هم بخواب. فردا باید زود حرکت کنیم .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتی
نتایج بررسی های اخیر نشان می دهد مصرف روزی یک پیمانه انگور🍇 جریان خون به بافت های آسیب دیده کمر را بهبود می بخشد.بنابراین مصرف این میوه برای درمان بافت های آسیب دیده کمر لازم است.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
💞در بعضی طوفانهای زندگی،
کم کم یاد میگیری که نباید توقعی داشته باشی مگر از خودت.
💞متوجه میشوی, بعضی را هرچند نزدیک، اما نباید باور کرد،
💞متوجه میشوی روی بعضی هر چند صمیمی، اما نباید حساب کرد.
💞میفهمی بعضی را هر چند آشنا، اما نمیتوان شناخت.
💞و این اصلاً تلخ نیست، شکست نیست،
💞آگاه شدن نام دارد ممکن است در حین آگاه شدن درد بکشی،
💞این آگاهی دردناک است...
اما تلخ هرگز !!!
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh