هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بر خلق خوش وخوے
💚محمد(ص) صلواتـ
🌸بر عطر گل روے
💚محمد(ص) صلواتـ
☘در گلشن سر سبز رسالتـ گوييد
🌸بر چهره گل بوے
💚محمد(ص) صلواتـ
🌸نثار پیامبر مهـربانےها ۵ گلصلواتـ🌸
🍃🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🍃🌸وَ آلِ مُحَمَّد
🍃🌸وَعَجِّلْ فَرَجَهُم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خدا کند که کمی از رُخَش
🎊به ما برسد..
🌸برای قلبِ مریضم کمی
🎊دَوا برسد
🌸خدا کند که در این روزگار
🎊وانفسا
🌸خبر زِمهدیِ روحي لَهُ الفِداٰ
🎊برسد
🌸اللّهُمَّ عَجّل لِوَلیّکَ الفَرَج🌸
🎊شایداین جمعه بیایدشاید🎊
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
♥️ بردنِ نامِ
حسین بن علی
در هر صبح
♥️ بَه بَه انگار
عسل روی لبم
می ریزند
سلام ارباب خوبم✋🌸
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_روز👆درحقیقت خداوندبه اندازه ذره ای ستم نمی کند
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #جمعه 8 آذر ماه 1398
🌞اذان صبح: 05:25
☀️طلوع آفتاب: 06:53
🌝اذان ظهر: 11:52
🌑غروب آفتاب: 16:51
🌖اذان مغرب: 17:11
🌓نیمه شب شرعی: 23:08
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#لکوموتیوپیشرفت👆
🍃 #نماز_روزجمعه:
،،پس ازنمازظهرجمعه
🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت
بعد از حمد ۷ توحید بخواند
🍃 #ذکر_روزجمعه،100مرتبه
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
این ذکر بهترین داروی ،معنوی است
📚 مفاتیح الجنان
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
🍌صبحانه، موز بخورید
🔹صبحانهای که در آن مواد غذایی حاوی نشاسته مقاوم مانند موز و جو دو سر وجود داشته باشد، هم شما را سیر میکند و هم به سوزاندن کالری بیشتر کمک میکند.
برای عزیزانتون بفرستید❤️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی شبیه رودخانه ای است
ڪه هرگز نمی توان
به آب رفته دو بار دست زد
جریان آبی ڪه از مقابلت گذشت
غیر قابل بازگشت است
قدر لحظات زندگیت را بدان...
🔆سلام صبح جمعه تون بخیر❤️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
28.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#احکام_شرعی
#احکام_امربه_معروف
استادتقوی
(مواردی که شرط وجوب امر و نهی نیست ولی برخی شرط میپندارند.)
کانال واجب فراموش شده
تعجیل فرج صلوات
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_مهدوی
امام زمان عج یگانه ی دوران است،
کسی درکمالات به پایش نمیرسد،
هیچ دانشمندی بااوبرابری نمیکند،همانندی ندارد،
مثل ونظیری ندارد.
💠امام رضا(ع
📚عیون اخبار،ج۱ص۲۱۹
✨✨✨✨✨✨
☀️ امام زمان (عجل الله تعالی فرجه):
💠 نادانان و کم خردان شیعه و کسانی که پر و بال پشه از دینداری آنان برتر و محکمتر است ، ما را #آزار می دهند.
📚 احتجاج طبرسی ۲/۲۸۹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ
🕊مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ
✨خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿۱۸﴾
✨اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا
🕊پروا داريد و هر كسى بايد بنگرد كه
✨براى فرداى خود از پيش چه
🕊فرستاده است و باز از خدا بترسيد
✨در حقيقت خدا به آنچه
🕊مى كنيد آگاه است (۱۸)
📚 سوره مبارکه الحشر
✍آیه ۱۸
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#آی_پارا
#پارت_چهل_و_نه
با ورود تایماز ، رشته ی افکارم پاره شد و با كله برگشتم به واقعیتی که الان داشتم توش دست و پا می زدم . یه کلفت فراری که با پسر اربابش راهی دیار غربت شده و تو سر کوچیکش آرزوهای بزرگ داره و انتهای راهی که در پیش گرفته تاریک و غیر قابل تشخيصه. سوار اسب که می شدیم ، حس می کردم کل کاروانسرا داره من رو نگاه می کنه . از فکر چندش آوری که از ذهنهای مریض اونا در مورد من می گذشت ، حالم به هم می خورد. به سرعت از کاروانسرا بیرون اومدیم. تا ظهر ، بی هیچ توقف و استراحتی تاختیم . گرسنه بودم و خسته. تن نحیف من که عمری ناز کش داشت ، تحمل این همه فشار رو نداشت. اما باید مقاوم می بودم . من نباید کوتاه می آمدم. سخت بود اما این چیزها در برابر اراده ی آی پارای یوسف خان چیزی محسوب نمی شد. ظهر به قزوین رسیدیم. بعد از خرید آب ، خرما ، نان و پنیر. تایماز به یه جگر فروشی رفت و برامون جگر خرید . چقدر ازش ممنون بودم . واقعا دلم غذای گرم می خواست. توسایه ی یه درخت قطور و بزرگ خارج از قزوین نشستیم و جگر خوردیم. غذامون که تموم شد گفتم : من ممنونم خان زاده . شما به خاطر من به خیلی به درد سر افتادین . نمی دونم چطور می تونم ازتون تشکر کنم . من سعی می کنم خونه ی شما خوب کار کنم که جبران لطفتون رو کرده باشم . تایماز که از زمان خروجمون از کاروانسرا به کلمه هم حرف نزده بود ، خشمگین نگام کرد و گفت : تو مواظب خودت باش ، نمی خواد جبران کنی. دلم گرفت . از قرار معلوم هنوز به خاطر سهل انگاریم عصبانی بود . بهش حق می دادم . چون خودم هم از این همه بی دقتیم از خودم عصبانی بودم . گفتم : شما از من دلگیرین ؟ نگاه ملامت باری به من کرد و همونجا رو علفها دراز کشید و گفت : دلگیر نیستم . در حد انفجار از خودم و تو عصبانیم . بهتره ساکت باشی آی پارا . نمی خوام حرفی بزنم که برنجی. غرورم صد پاره شد . جوری حرف می زد انگار مچ من رو موقع هرزگی گرفته. می دونستم از تصور بلایی که می تونست سر من بیاد اینجوری می کنه . ولی حق من نبود باهام این برخورد رو بکنه . من شاید فقط یه اشتباه کردم اما بدشانس بودم که اون حجره ی اشتباهی مال یه مرد تنها بود . حقم این لحن و این کلام نبود . به اندازه ی کافی خودم ضربه خورده بودم . اما این پسر مغرور که دیروز اونطور خالصانه حمایتم کرد حالا که اوضاع آرومتر شده خودش نیشتر می زد . با خودم فکر کردم حالا عاقبت من با این کوه غرور به کجا می کشه ؟ من مغرور. تایماز مغرور. ارتباط ما با هم جنگ اراده ها خواهد بود . تایماز خواب بود و من تو این فکر که می تونم هر طور برخوردی رو تحمل کنم اما این لحن گزنده رو نمی تونم طاقت بیارم. اگه می ذاشتم و می رفتم چی ؟ اگه با پولی که داشتم ، خودم رو اداره می کردم و زیر منت این کوه غرور نبودم چی ؟ این فکر در ظاهر عالی بود اما وقتی به بی پناهیم فکر می کردم و اینکه اگه یه اتفاقی مثل دیشب برام بیفته و تایمازی نباشه که من رو نجات بده ، قلبم از سینه بیرون می زد . زانوهامو گرفتم و سرم رو گذاشتم روشون و سعی کردم بخوابم . تحمل بی توجهی و تحقیر شدن توسط تایماز خیلی خیلی آسونتر از تحمل زجری بود که دیشب کشیدم .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾#آی_پارا
#پارت_چهل_و_نه
با ورود تایماز ، رشته ی افکارم پاره شد و با كله برگشتم به واقعیتی که الان داشتم توش دست و پا می زدم . یه کلفت فراری که با پسر اربابش راهی دیار غربت شده و تو سر کوچیکش آرزوهای بزرگ داره و انتهای راهی که در پیش گرفته تاریک و غیر قابل تشخيصه. سوار اسب که می شدیم ، حس می کردم کل کاروانسرا داره من رو نگاه می کنه . از فکر چندش آوری که از ذهنهای مریض اونا در مورد من می گذشت ، حالم به هم می خورد. به سرعت از کاروانسرا بیرون اومدیم. تا ظهر ، بی هیچ توقف و استراحتی تاختیم . گرسنه بودم و خسته. تن نحیف من که عمری ناز کش داشت ، تحمل این همه فشار رو نداشت. اما باید مقاوم می بودم . من نباید کوتاه می آمدم. سخت بود اما این چیزها در برابر اراده ی آی پارای یوسف خان چیزی محسوب نمی شد. ظهر به قزوین رسیدیم. بعد از خرید آب ، خرما ، نان و پنیر. تایماز به یه جگر فروشی رفت و برامون جگر خرید . چقدر ازش ممنون بودم . واقعا دلم غذای گرم می خواست. توسایه ی یه درخت قطور و بزرگ خارج از قزوین نشستیم و جگر خوردیم. غذامون که تموم شد گفتم : من ممنونم خان زاده . شما به خاطر من به خیلی به درد سر افتادین . نمی دونم چطور می تونم ازتون تشکر کنم . من سعی می کنم خونه ی شما خوب کار کنم که جبران لطفتون رو کرده باشم . تایماز که از زمان خروجمون از کاروانسرا به کلمه هم حرف نزده بود ، خشمگین نگام کرد و گفت : تو مواظب خودت باش ، نمی خواد جبران کنی. دلم گرفت . از قرار معلوم هنوز به خاطر سهل انگاریم عصبانی بود . بهش حق می دادم . چون خودم هم از این همه بی دقتیم از خودم عصبانی بودم . گفتم : شما از من دلگیرین ؟ نگا
ه ملامت باری به من کرد و همونجا رو علفها دراز کشید و گفت : دلگیر نیستم . در حد انفجار از خودم و تو عصبانیم . بهتره ساکت باشی آی پارا . نمی خوام حرفی بزنم که برنجی. غرورم صد پاره شد . جوری حرف می زد انگار مچ من رو موقع هرزگی گرفته. می دونستم از تصور بلایی که می تونست سر من بیاد اینجوری می کنه . ولی حق من نبود باهام این برخورد رو بکنه . من شاید فقط یه اشتباه کردم اما بدشانس بودم که اون حجره ی اشتباهی مال یه مرد تنها بود . حقم این لحن و این کلام نبود . به اندازه ی کافی خودم ضربه خورده بودم . اما این پسر مغرور که دیروز اونطور خالصانه حمایتم کرد حالا که اوضاع آرومتر شده خودش نیشتر می زد . با خودم فکر کردم حالا عاقبت من با این کوه غرور به کجا می کشه ؟ من مغرور. تایماز مغرور. ارتباط ما با هم جنگ اراده ها خواهد بود . تایماز خواب بود و من تو این فکر که می تونم هر طور برخوردی رو تحمل کنم اما این لحن گزنده رو نمی تونم طاقت بیارم. اگه می ذاشتم و می رفتم چی ؟ اگه با پولی که داشتم ، خودم رو اداره می کردم و زیر منت این کوه غرور نبودم چی ؟ این فکر در ظاهر عالی بود اما وقتی به بی پناهیم فکر می کردم و اینکه اگه یه اتفاقی مثل دیشب برام بیفته و تایمازی نباشه که من رو نجات بده ، قلبم از سینه بیرون می زد . زانوهامو گرفتم و سرم رو گذاشتم روشون و سعی کردم بخوابم . تحمل بی توجهی و تحقیر شدن توسط تایماز خیلی خیلی آسونتر از تحمل زجری بود که دیشب کشیدم .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh