4_5866487892506837582.mp3
8.93M
صوت #آموزشی
#آقایون_بدونن
✍🏻 عاشقانه4
🎤خانم زهراعباسی
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
کانال زندگی عاشقانه 🔰
🆔 @zendegiasheghaneh 💕
#آی_پارا
#پارت_نود
همونطور که قبلاً گفتم : مدرک نهم رو گرفت . اون خیلی باهوشه . آیناز نگاه شیطونی بهم کرد و گفت : بد جور دل باختی ها برادر من!!! از تو این تعریفات بعیده . خندیدم و گفتم : دل باختن واسه یه لحظشه. با لبخند گفت : پس مبارکه !!! بعد یه دفعه انگار که از یه چیزی وحشت کرده باشه گفت : حالا چطور می خوای به مادر و خان بابا بگی ؟ اونا دو تاتون رو چال می کنن. نمی دونی وقتی از زنجان برگشتن چه حالی بودن . همه جریان رو فهمیده بودن . فریبا جریان رو به همه گفته بود. هیشکی جرأت نداشت طرفشون بره . گفتم : واسه همینه که نمیخوام بهشون بگم !!! بلند گفت :چـــی؟؟ گفتم : ای بابا تو تا ملت رو نریزی اینجا ول کن نیستی ها!!! یواشتر بابا. گفت : می خوای بدون حضور اونا ازدواج کنی ؟ گفتم : بله می خوام فقط با حضور تو عروسی کنم . با یه لبخند کمرنگ گفت : ممنون که من رو از قلم ننداختی و حسابم رو جدا کردی . اما می دونی اگه بفمن چی می شه ؟ زندگی رو به کام و تو اون دختر بینوا زهر می کنن. گفتم : خدا بزرگه . یه کاریش می کنیم . حالام زندگی و شهرم جداست . به این زودی ها متوجه نمی شن . وقتی ای پارا براشون یکی دوتا نوه ی خوشگل بیاره ، کوتاه می یان. آیناز متفکر گفت : چی بگم والا. گفتم : وسایلت رو جمع کن . به بهانه ی عوض شدن روحیّت و همینطور ادامه ی تحصیل تو دانشسرا ، می خوام ببرمت تهران . زود حاضر شو که من دیگه طاقت ندارم . آیناز گفت : اوهوی خواهر شوهر بازی درمیارم ها . یه ساله من رو ندیدی طاقت آوردی حالا یه هفته نشده دلت تنگ شده براش ؟ گفتم : نمی تونی اینکار رو بکنی . این نونیه که تو ، تو دامن انداختی . آخه من رو چه به دختر جماعت؟ خندید و گفت : از سرتم زیاده . اون خیلی با لیاقته . خوشبختش نکنی چشماتو در می یارم . حس کردم از پشت در صدای پا اومد . سریع در رو باز کردم اما کسی اونجا نبود .مادر و خان بابا از زود برگشتن من خیلی دلخور بودن . در ضمن چون آیناز رو هم با خودم میبردم بیشتر اظهار ناراحتی میکردن اما چون تحصیل براشون خیلی مهم بود ، نمی تونستم مخالفت کنن. هم اضطراب داشتم و هم خیلی مشتاق بودم . همه ی وسایل آیناز رو پشت درشکه جاسازی کردیم و راه افتادیم سمت تبریز. خوشحال بودم که حداقل تبریز تا تهران رو با ماشین می ریم . چون واسه آیناز خیلی سخت بود که اینطوری مسافرت کنه . وقتی یاد پاهاش می افتادم ، از خودم متنفر می شدم . تصمیم داشتم ،تو تهران با یه پزشک حاذق مشورت کنم . امیدوار بودم با کمک آی پارا ، آیناز رو واسه عمل قانع کنم . نجاری که واسه خان بابا کار می کرد ، با یه ابتکار جالب ، یه وسیله تاشو واسه دستشویی آیناز ساخته بود که می شد به راحتی تا کرد و همه جا برد . داشتن یه همچین وسیله ای باعث می شد یه کم خیالم از بابت آیناز در این مورد راحت بشه . عصر به تبریز رسیدیم و شبانه سوار اتوبوس شدیم . صندلی چرخدار و بقیه ی وسایل آیناز ربالای اتوس تو باربند جا دادیم و قرار شد هر جا پیاده شدیم ، با کمک ، شاگر شوفر پایین بیاریم که استفاده کنه . همه چی طبق برنامه پیش میرفت . فقط شک آیناز به مسافر پشت سریمون بود که یه کم دلهره انداخت تو دلم . آیناز میگفت : صدای مرده رو وقتی داشت با صاحب گاراژ حرف میزد شنیده که خیلی شبیه آسلان بوده. همین باعث شد به این مرد حساس بشم و دائم حواسم پی اون باشه. بدبختانه صورتش رو با یه دستمال پوشونده بود. وقتی صبح واسه نماز اتوبوس رو نگه داشتن ،از فرصت استفاده کردم و ازش پرسیدم چرا صورتش رو پوشونده که با یه صدای خش داری گفت : به خاطر زخمای آبله ، صورتم بد جور چندش آوره . ترجیح می دم کسی نبینه. نه تنها باور نکردم ، بله از نگاهش هم بدجور ترسیدم . حس میکردم این نگاه برام خیلی آشناست . اگه حدس آیناز درست از آب درمی اومد ، این یعنی یه زنگ خطر بزرگ . اگه آسلان سر از کار من و آی پارا که خیلی هم ازش متنفر بود ، در می آورد و زودتر از اونچه که باید خبر به گوش خانوادم می رسید ، برای من و آی پارا خیلی بد می شد . تصمیم داشتم تهران که رسیدیم خوب حواسم رو جمع کنم که ردم رو نگیره . من ساده رو باش که فکر میکردم اگه این آدم آسلان باشه ، فقط ممکنه پیش پدرم خبر چینی کنه و جریان عروسیم به هم بخوره . نمی دونستم میتونه خیلی خطرناکتر از این حرفا باشه و نمیدونستم درجه ی تنفرش از من و آی پارا چقدر ممکنه زیاد باشه . غافل از اینکه سرنوشت شوم من و آی پارا تو دستای پلیداین مرد آبله رو بود.
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب✨
آسمان اجابت✨
چقدر زیباست✨
بیا شاخه های✨
آرزویت را بتکان...✨
الهی شیرینی کامت✨
مرا آرام جــــان باشد✨
حالتون قشنگ و دلتون آرام ✨❣✨
☃ شبـتونب پاکے برف و باران🌨❄️🌨
هدایت شده از بنرها
دلتنگ حرمی ؟ دلت میخواد بری کربلا؟
دنبال جایی میگردی بوی کربلا بگیری ؟
میخوای حرم به شکل انلاین ببینی ؟
حتما یه سر اینجا بزن ضرر نمیکنی
دِلتَنٖگِڪَღـَرْبَلآیِیِ بیا گلچینی از بهترین مولودیهای روز اینجاس👇
#روزانه_۴۰_ثانیه_فیلم_ازحرم
دلتنگ کربلایی بیا اینجا حرم ببین
بهترین نوحه ها در دلتنگ حرم
زود جوین شو تا پاک نشده👇
http://eitaa.com/joinchat/1068105750Cf2670e35cc
ڪـانـال تخصصے دلتنگ ڪــღــربــلا👆
هدایت شده از بنرها
اینجا دنیای عجایب است
با ما باشید با عجیب غریب های جهان
http://eitaa.com/joinchat/3579904022Ca7da734213
#عجایب_چهارگوشه_جهان🌍👆به مابپیوندید
هدایت شده از بنرها
سلام دوستان تصمیم گرفتیم که کانال ذکر روزانه وتعقیبات نماز را در ایتا برپاکنیم لطفا باجوین شدن ماروحمایت کنید👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1501757468C885d27dfb4
#ذکر_روزانه_وتعقیبات_نماز👆