#ارسالی_شما
#داستان_نویسی📝
💠عنوان داستان: وعدهی صادق الهی💠
«همه جا را آتش و دود فرا گرفته بود.🔥 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥
خرابههای ساختمان ها مانع از درست راه رفتن میشدند اما سنگری خوب در مقابل تیر و آتش بودند.
شهر در محاصرهی نیروهای غاصب داعشی بود و توان و مهمات نیروهای ما در حال اتمام. 😞😞😞😞😞
البته تعداد زیادی از ما باقی نمانده بود و همه شهید شده بودند.
👈تنها ده-یازده نفر از بچههای خودمان و #تیپ_زینبیون و #فاطمیون. نیروهای سوری به منطقهی دیگری رفته بودند و ما به اینجا آمدیم که گرفتار شدیم. 😓😓😓
هیچ امیدی به پیروزی و رهایی از این بند را نداشتم. این ناامیدی در چهرهی دیگر بچهها هم موج میزد. 😰😰😰
❌چون در مناطق دیگر هم مبارزه سخت بود، نمیشد نیروی کمکی برایمان بفرستند. همچنین، اینکه ارتباط ما به دلیل وضع موجود و مکان نامناسب قطع شده بود، بیتاثیر نبود.
خود را در یک ساختمان مخروبه پنهان کرده بودیم و با درماندگی به هم نگاه میکردیم. 🙍♂🙍♂🙍♂🙍♂
👈فرماندهمان که این حال را دید، بلند شد و گفت:«واقعا که بچهها! دستمریزاد دارید. این چه وضعیه، جمع کنید خودتونو. ناسلامتی شما رزمندهاید!»❗️
من بودم که زودتر از همه لب گشودم:🙋♂
«آخه فرمانده، خودتون که وضعیتو درک میکنین و هیچ کاری نمیتونین بکنین، چه انتظاری از ما دارین؟» 🤷♂
بعد از سخنان من، صدای بقیه هم بلند شد که من درست میگویم.
📢فرمانده با صدای بلندش همه را ساکت کرد و گفت:
🔺«ناامید شدین که این حرفارو میزنین. اگه یه ذره...»
سخنش با نزدیک شدن صدای زنجیرهای تانک یا نفربر قطع شد و همه از جای خود برخاستیم. 😐😐🤐🤐
یکی از بچهها با صدای آرامی گفت:«حالا چی کار کنیم فرمانده؟»😨😨
فرمانده همانطور که از لای سوراخهای دیوار نیمه ریخته بیرون را نگاه میکرد🫣 جواب داد:
👈«دارن میان بیرون، تعدادشون یه کم زیاده، ولی از پسشون برمیایم!»💪💪💪
من هم که در کنارش بودم پرسیدم:«آخه چطوری؟ 😦ما هم تعدامون کمه، هم مهماتمون!» 😔😞
👈فرمانده در حالیکه اسلحهاش را بررسی میکرد، 🧐رو به همه ایستاد و گفت:
🗣🗣«ناامیدین دیگه همینه! خدا توی قرآن گفته
✅ "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ"✅
اگه قدمی برای یاری خدا برداریم، خداوند بهمون کمک میکنه،😌 این کاری که ما میکنیم چیه پس،👈 یاری خدا ! 👉درسته خدا به کمک ما نیازی نداره ولی ما اینجاییم که :
🔴 #امتحان_بشیم
و از اسلام دفاع کنیم. این همه مردم بیگناه رو کشتن و دین ما رو بدنام کردن، پس نمیشه بیتفاوت از کنارش رد شد. ما همه اعتقادمون به خداست و دینمون یکیه، تفاوتی بینمون نیست چون از کشورهای جداگونه هستیم.
با تمام توانمون باهاشون مبارزه میکنیم و به خدا ایمان داریم!💪💪 حالا هم بیاید نزدیکتر تا نقشهی حمله بهشون رو با هم بکشیم.»
با سخنان فرمانده و صدایی که از بیسیم بلند شد، دوباره امیدی که خاموش شده بود، روشن گردید. 😍😍😍😊😊😊☺️☺️☺️
خدا را شکر کردم که تنهایمان نمیگذارد و در همه حال به ما کمک میکند و پشیمان از اینکه ناامید بودم. 🥺
✅ آری، این است وعدهی صادق الهی!
#ارسالی_شما
#مسابقه_شب_پنجم_محرم
#زندگی_با_آیه_ها
#داستان_نویسی
┄┅┅┅┅❁🔸❁┅┅┅┅
👈 همراه ماباشید درکانال زندگی با آیه ها
💠استان سیستان و بلوچستان💠
@ZendegibaAyeha_SB